eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام 🇮🇷
3.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
رفقا ؛ به مدد شهدا در این کانال تصاویر و کلیپ‌های کمتر دیده شده از غیورمردانِ لشکر خط‌شکن ۲۵ کربلا و دیدار خانواده‌هایشان را خواهید دید، و از مظلومیت هفت تپه و بچه‌های هفت‌تپه خواهیم نوشت...🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ما رهرو راه شهیدانیم آری ما بر سر این عهد می‌مانیم آری . 📷🌷 اسحاق اسحاقی ( )_ : جزیره مجنون_۱۱ ۱۳۶۲ 🆔 @hafttapeh
💢 . ▪️محراب رجوانی ؛بچه ی چالوس بود. آرپی‌جی‌زن، مسئول دسته، فرمانده دسته، جانشین گروهان و در آخر هم فرمانده گروهان مسلم‌بن عقیل.در کردستان ماشین روی مین رفت و از ناحیة کمر مجروح شد.در عملیات والفجر 8 فاو هم از ناحیه پا مجروح شد.۱۱ اسفند ۱۳۶۵ هم تو شلمچه بشهادت رسید. . 💠 @hafttapeh
💢 و اما ، امان از ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۵ ؛و بچه های مظلوم لشکر ویژه ۲۵ و گردان محمدباقر و صاحب الزمان از لشکر 25 ،که و رسیدند و پیکرشان جا ماند.(( شادی روحشان صلوات)) . 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 . ▪️ عملیات کربلای پنج بدجوری کار پیچ خورده بود.بلباسی سه شب و سه روز نخوابیده بود ، و بسیاری از اوقات ایستاده به جایی تکیه میداد و چشمانش بسته میشد.پشت خاکریز بچه های گردان امام محمدباقر و جمع کرد و شروع به سخنرانی کرد. . ▪️فرمانده آن روز از کربلا و گفت و از امام حسین.از اینکه امشب شب عاشوراست و این زمین شلمچه کربلاست.اجباری هم نیست ؛ هر کس توان ماندن نداره برگرده.هر کس هم بمونه برگشتی نداره‌.همین حین بلند شدم و گفتم : حاجی ما که میمونیم ولی شما ببین ، تعدادمون خیلی کمه ؛ خیلی ها شهید شدن ؛ نیروی نمونده واسمون.برگشت و گفت : آقای احمدی ؛ . این جمله فرمانده تو گوشم بود تا ده سال بعد وقتی استخون های پاکش از شلمچه برگشت و نگاهم به تابوت افتاد ؛ فقط زیر لب زمزمه میکردم : تکلیفه تکلیفف.... (راوی : حسین احمدی اتویی) . 🌷 (( ۱۲ لشکر ویژه ۲۵ ؛ امام محمدباقر علیرضا بلباسی .)) . 💠 @hafttapeh
: . ▪️کربلای چهار تمام شده بود، خیلی از بچه های گردان امام محمد باقر(ع) شهید شده بودند. علیرضا هم مجروح به خانه برگشت، گفت: این دفعه هم شهادت قسمت ما نشد.آن روزها خانواده های زیادی به دیدن همسرم می آمدند و سراغ فرزند مفقودالأثرشان را می گرفتند؛ بعضی از آنها با التماس نشانه های کوچکی از فرزندشان می خواستند و علیرضا در مقابل شان چیزی نداشت جز سکوت و دعوت به صبر. . ▪️غروب بود، آمنه بغل علیرضا جا خوش کرده بود و حسین کنارش ایستاده بود، علیرضا مردانه باحسین دست داد و گفت: «خُب پسرم مثل همیشه...» حسین فوری حرف پدرش را قطع کرد و گفت: «خوب درس بخوانم و مواظب مامان و آبجی آمنه باشم؟» هر دو خندیدیم، حتی وقتی می خندید، غم غریبی را توی چهره اش می دیدم، نگاهش را به من دوختو گفت: «این چند روز خانواده های شهدا را دیدی؟ ناله های شان را شنیدی؟» گفتم: «بله.» گفت: «از تو می خواهم در نمازهایت برایم دعا کنی تا من هم به شهادت برسم و مثل عزیزان آنها مفقودالأثر شوم، نمی توانم از شرمندگی این خانواده ها بیرون بیایم، آن ها رفتند و من که فرمانده شان بودم هنوز این جایم.» آن لحظه انگار کسی در درونم فریاد کشید: «سیرنگاهش کن، دیگر او را نخواهی دید.» 🌷🌷🌷🌷🌷 . 💠 @hafttapeh
💢 ... . ▪️از مرخصی بر می گشتیم منطقه، گفتیم بین راه شام بخوریم. من بلباسی و اسلامی بودیم. رسیدیم به اراک. آن زمان تازه مرغ بریان و سوخاری مد شده بود. پیشنهاد دادیم برویم مرغ بخوریم. مسیر حرکت مان هم از کمربندی بود. جلوی یکی از غداخوری ها ترمز زدیم. تویوتا را پارک کردیم و وارد آنجا شدیم و یک مرغ سفارش دادیم، اما طرف گفت:آماده نیست. . ▪️مرغ، جلوی ما داخل دستگاه دور سیخ می چرخید و روغن اش چکه می کرد روی شعله ها.گفتیم:- آقا این که آماده است؟ گفت: نه، اصلاً مرغ نداریم.به قیافه اش نگاه کردم، متوجه شدم از آن آدم هاست که اصلاً از سپاهی و بسیجی جماعت خوش اش نمی آید.بلباسی همچنان ساکت بود و گوش می کرد. اسلامی که دیگر قاطی کرده بود، صداش را بالا برد و گفت:شما موظفید به مشتری جنس بدهید.بلباسی گفت:بیائید برویم بچه ها.برای ما دردآور بود. مگر ما چه جرمی مرتکب شده بودیم که آن آقا راست راست به ما نگاه کند و بگوید: به شما نمی فروشم.سوار ماشین شدیم. منتظر بودیم بلباسی حرفی بزند. گفت: ما نیت کردیم مرغ بخوریم. حالا که اینطور شد، شاید خدا نخواسته چنین طعامی را بخوریم. . ▪️ما دیگر حرفی نزدیم. اسلامی همچنان عصبانی در حال رانندگی بود. جلوتر به یک نانوایی رسیدیم. بلباسی گفت بایستیم. رفتیم نان و پنیر خریدیم و داخل ماشین خوردیم.وقتی داشتیم نان و پنیر می خوردیم، می گفت: دیدید چه لذتی دارد؟ بی خود نیست می گویند لذتی بالاتر از ترک لذت پیدا نمی شود. . 💠 @hafttapeh
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 و کمتر دیده شده از سردار علیرضا بلباسی امام محمد باقر ویژه ۲۵ ... . ▪️💢متولد ۱۳۳۲ روستای آسور فیروزکوه. قبل از انقلاب تکنسین پرواز در هواپیمایی ایران بود.در طول خدمت، به آموزش زبان انگلیسی مشغول و نیز موفق به اخذ درجه مکانیک هواپیما شد.در سال 58 یعنی در 26 سالگی، با دختری مؤمنه به نام «مریم بانو صادقی» ازدواج کرد. . ▪️سپاه که تشکیل شد از هواپیمایی انصراف داد و پاسدار شد و به جبهه رفت.عملیات رمضان از ناحیه دست چپ ؛ سینه مجروح شد.جانشین فرمانده گردان مالک اشتر لشکر 25 کربلا بود و بعد جانشین گردان امام محمد باقر (ع) شد اما شهادت علی اصغر خنکدار، باعث شد که علیرضا فرمانده این گردان منصوب شود. . ▪️در عملیات والفجر 8 از ناحیه پای چب مجروح و در بیمارستان بستری شد تا مورد عمل جراحی قرار گیرد، امّا نپذیرفت و بیمارستان را به قصد جبهه ترک کرد.در عملیات کربلای یک، از ناحیه کتف، گردن و دست راست مجروح شد.در 28 بهمن ماه 1365 وصیت نامه‌ای نوشت : «دنیای کفر بداند در فطرت توحیدی ما فقط یک ترس قرار دارد و آن هم ترس از خدا و ترس از گناه است. . ▪️سرانجام سردار شهید «علیرضا بلباسی» در 12 اسفند 65 در عملیات کربلای 8 در شلمچه بر اثر اصابت خمپاره به سر و سینه به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت بود، رسید و به مدت 9 سال، پیکر پاکش بر اساس خواست قلبی‌اش بر خاک گرم و سوزان شلمچه ماند تا اینکه در سال 1374 توسط گروه تفحص شناسایی و به قائمشهر منتقل و پس از تشییع ، در گلزار شهدای قائمشهر به خاک سپرده شد. . 💠 @hafttapeh