💢 ما رهرو راه شهیدانیم آری
ما بر سر این عهد میمانیم آری
.
📷🌷#پیکر #شهید اسحاق اسحاقی ( #نکا)_#شهادت : جزیره مجنون_۱۱ #اسفند ۱۳۶۲
#سالروز_شهادت
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🆔 @hafttapeh
💢 #گمنام_گردان_مسلم_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
.
▪️محراب رجوانی ؛بچه ی چالوس بود.
آرپیجیزن، مسئول دسته، فرمانده دسته، جانشین گروهان و در آخر هم فرمانده گروهان مسلمبن عقیل.در کردستان ماشین روی مین رفت و از ناحیة کمر مجروح شد.در عملیات والفجر 8 فاو هم از ناحیه پا مجروح شد.۱۱ اسفند ۱۳۶۵ هم تو شلمچه بشهادت رسید.
.
#سالروز_شهادت
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
💠 @hafttapeh
💢 و اما ، امان از ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۵ #شلمچه ؛و بچه های مظلوم لشکر ویژه ۲۵ #کربلا و گردان محمدباقر و صاحب الزمان از لشکر 25 ،که #عاشورایی #جنگیدند و #مظلومانه #بشهادت رسیدند و #غریبانه پیکرشان جا ماند.(( شادی روحشان صلوات))
.
#شب_بخیر
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
💠 @hafttapeh
💢 #تکلیف_است_تکلیف
.
▪️ عملیات کربلای پنج بدجوری کار پیچ خورده بود.بلباسی سه شب و سه روز نخوابیده بود ، و بسیاری از اوقات ایستاده به جایی تکیه میداد و چشمانش بسته میشد.پشت خاکریز بچه های گردان امام محمدباقر و جمع کرد و شروع به سخنرانی کرد.
.
▪️فرمانده آن روز از کربلا و گفت و از امام حسین.از اینکه امشب شب عاشوراست و این زمین شلمچه کربلاست.اجباری هم نیست ؛ هر کس توان ماندن نداره برگرده.هر کس هم بمونه برگشتی نداره.همین حین بلند شدم و گفتم : حاجی ما که میمونیم ولی شما ببین ، تعدادمون خیلی کمه ؛ خیلی ها شهید شدن ؛ نیروی نمونده واسمون.برگشت و گفت : آقای احمدی #تکلیفه ؛ #تکلیف.
این جمله فرمانده تو گوشم بود تا ده سال بعد وقتی استخون های پاکش از شلمچه برگشت و نگاهم به تابوت افتاد ؛ فقط زیر لب زمزمه میکردم :
تکلیفه تکلیفف....
(راوی : حسین احمدی اتویی)
.
🌷 (( ۱۲ #اسفند #سالروز #شهادت #عارف لشکر ویژه ۲۵ #کربلا ؛ #فرمانده #گردان امام محمدباقر #سردار #شهید علیرضا بلباسی #گرامیباد.))
.
#سالروز_شهادت
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
💠 @hafttapeh
#خانم_صادقی_همسر_سردار_شهید_علیرضا_بلباسی :
.
▪️کربلای چهار تمام شده بود، خیلی از بچه های گردان امام محمد باقر(ع) شهید شده بودند. علیرضا هم مجروح به خانه برگشت، گفت: این دفعه هم شهادت قسمت ما نشد.آن روزها خانواده های زیادی به دیدن همسرم می آمدند و سراغ فرزند مفقودالأثرشان را می گرفتند؛ بعضی از آنها با التماس نشانه های کوچکی از فرزندشان می خواستند و علیرضا در مقابل شان چیزی نداشت جز سکوت و دعوت به صبر.
.
▪️غروب بود، آمنه بغل علیرضا جا خوش کرده بود و حسین کنارش ایستاده بود، علیرضا مردانه باحسین دست داد و گفت: «خُب پسرم مثل همیشه...» حسین فوری حرف پدرش را قطع کرد و گفت: «خوب درس بخوانم و مواظب مامان و آبجی آمنه باشم؟»
هر دو خندیدیم، حتی وقتی می خندید، غم غریبی را توی چهره اش می دیدم، نگاهش را به من دوختو گفت: «این چند روز خانواده های شهدا را دیدی؟ ناله های شان را شنیدی؟» گفتم: «بله.» گفت: «از تو می خواهم در نمازهایت برایم دعا کنی تا من هم به شهادت برسم و مثل عزیزان آنها مفقودالأثر شوم، نمی توانم از شرمندگی این خانواده ها بیرون بیایم، آن ها رفتند و من که فرمانده شان بودم هنوز این جایم.»
آن لحظه انگار کسی در درونم فریاد کشید: «سیرنگاهش کن، دیگر او را نخواهی دید.»
🌷🌷🌷🌷🌷
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
💠 @hafttapeh
💢 #مرغ_نداریم ...
.
▪️از مرخصی بر می گشتیم منطقه، گفتیم بین راه شام بخوریم. من بلباسی و اسلامی بودیم. رسیدیم به اراک. آن زمان تازه مرغ بریان و سوخاری مد شده بود. پیشنهاد دادیم برویم مرغ بخوریم. مسیر حرکت مان هم از کمربندی بود. جلوی یکی از غداخوری ها ترمز زدیم. تویوتا را پارک کردیم و وارد آنجا شدیم و یک مرغ سفارش دادیم، اما طرف گفت:آماده نیست.
.
▪️مرغ، جلوی ما داخل دستگاه دور سیخ می چرخید و روغن اش چکه می کرد روی شعله ها.گفتیم:- آقا این که آماده است؟
گفت: نه، اصلاً مرغ نداریم.به قیافه اش نگاه کردم، متوجه شدم از آن آدم هاست که اصلاً از سپاهی و بسیجی جماعت خوش اش نمی آید.بلباسی همچنان ساکت بود و گوش می کرد. اسلامی که دیگر قاطی کرده بود، صداش را بالا برد و گفت:شما موظفید به مشتری جنس بدهید.بلباسی گفت:بیائید برویم بچه ها.برای ما دردآور بود. مگر ما چه جرمی مرتکب شده بودیم که آن آقا راست راست به ما نگاه کند و بگوید: به شما نمی فروشم.سوار ماشین شدیم. منتظر بودیم بلباسی حرفی بزند. گفت: ما نیت کردیم مرغ بخوریم. حالا که اینطور شد، شاید خدا نخواسته چنین طعامی را بخوریم.
.
▪️ما دیگر حرفی نزدیم. اسلامی همچنان عصبانی در حال رانندگی بود. جلوتر به یک نانوایی رسیدیم. بلباسی گفت بایستیم. رفتیم نان و پنیر خریدیم و داخل ماشین خوردیم.وقتی داشتیم نان و پنیر می خوردیم، می گفت: دیدید چه لذتی دارد؟ بی خود نیست می گویند لذتی بالاتر از ترک لذت پیدا نمی شود.
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
💠 @hafttapeh
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ #سخنرانی و #تصاویر کمتر دیده شده از سردار #شهید علیرضا بلباسی #فرمانده #گردان امام محمد باقر #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا ...
.
▪️💢متولد ۱۳۳۲ روستای آسور فیروزکوه.
قبل از انقلاب تکنسین پرواز در هواپیمایی ایران بود.در طول خدمت، به آموزش زبان انگلیسی مشغول و نیز موفق به اخذ درجه مکانیک هواپیما شد.در سال 58 یعنی در 26 سالگی، با دختری مؤمنه به نام «مریم بانو صادقی» ازدواج کرد.
.
▪️سپاه که تشکیل شد از هواپیمایی انصراف داد و پاسدار شد و به جبهه رفت.عملیات رمضان از ناحیه دست چپ ؛ سینه مجروح شد.جانشین فرمانده گردان مالک اشتر لشکر 25 کربلا بود و بعد جانشین گردان امام محمد باقر (ع) شد اما شهادت علی اصغر خنکدار، باعث شد که علیرضا فرمانده این گردان منصوب شود.
.
▪️در عملیات والفجر 8 از ناحیه پای چب مجروح و در بیمارستان بستری شد تا مورد عمل جراحی قرار گیرد، امّا نپذیرفت و بیمارستان را به قصد جبهه ترک کرد.در عملیات کربلای یک، از ناحیه کتف، گردن و دست راست مجروح شد.در 28 بهمن ماه 1365 وصیت نامهای نوشت : «دنیای کفر بداند در فطرت توحیدی ما فقط یک ترس قرار دارد و آن هم ترس از خدا و ترس از گناه است.
.
▪️سرانجام سردار شهید «علیرضا بلباسی» در 12 اسفند 65 در عملیات کربلای 8 در شلمچه بر اثر اصابت خمپاره به سر و سینه به آرزوی دیرینهاش که شهادت بود، رسید و به مدت 9 سال، پیکر پاکش بر اساس خواست قلبیاش بر خاک گرم و سوزان شلمچه ماند تا اینکه در سال 1374 توسط گروه تفحص شناسایی و به قائمشهر منتقل و پس از تشییع ، در گلزار شهدای قائمشهر به خاک سپرده شد.
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
💠 @hafttapeh