eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام 🇮🇷
3.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
رفقا ؛ به مدد شهدا در این کانال تصاویر و کلیپ‌های کمتر دیده شده از غیورمردانِ لشکر خط‌شکن ۲۵ کربلا و دیدار خانواده‌هایشان را خواهید دید، و از مظلومیت هفت تپه و بچه‌های هفت‌تپه خواهیم نوشت...🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
منابع عبری: یکی از پهپادهای حزب‌الله به قیساریه، منطقه اقامت نتانیاهو اصابت کرده است .😊 💠 @hafttapeh
42.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 دلیران آزاده ، خبردار و آماده... 📽 فیلمی بسیار زیبا و دیدنی از توان نظامی و قدرت پهپادی و موشکی جبهه مقاومت ( ایران اسلامی ، حزب‌الله لبنان ، انصارالله یمن ، حزب‌الله عراق ، مبارزان فلسطینی ) با نوحه ای بسیار حماسی و شورآفرین از مداح باصفای جبهه ها . ✌️إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ✅ کانال 🇮🇷 @hafttapeh
1.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏠 ️صاحب خانه ای که یحیی سنوار در آن شهید شده نوشته: «مایه فخر و‌ مباهات ماست که در منزل ما شهید شدی. خانه ما، جان های ما و هر چه داریم فدای تو ای ابو ابراهیم.» . 💠 @hafttapeh
11.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 . ▫️شهیدی ازآمل شهید سیدحسن ولی بسیاربه کبوتر پرورش آنهاعلاقه داشت وبه آنهاعشق می ورزید.وقتی حسن دو،دستش را بازمی کرد،کبوتران،یک به یک روی دستانش می نشستندو،وقتی شهیدقراربود به جبهه اعزام گردد. این کبوتران تابالای اتوبوسی که سیدحسن باآن روانه می شد رفته وبرگشتندظاهراًفهمیده بودندحسن قراراست که شهید شود.بعداز خبرشهادت سیدحسن ولی به خانواده اش مادرشهید اسرارکرد،دوکبوترش راباخودبرای تحویل پیکرشهیدببرنندومی گفت:پسرم خیلی این کبوترها رادوست داشت . . ▫️یک کبوتر سفید ویک کبوتر سیاه وقتی آنها به بنیادشهید رسیدندوموقع تحویل پیکر مطهرش رسیدندمادرشهید دوکبوتررابرروی سینه شهید قراردادندوکبوتر سفید به محض دیدن پیکربی جان صاحبش دردم جان دادوبا شهید همراه گشت...🕊🕊 . 💠 @hafttapeh
💢 . ▫️احمد نذر امام هشتم، بود. مادرم ۴ پسر بدنیا آورد ولی هیچ کدام زنده نماندند تا اینکه دست به دامن امام هشتم شد و آقا، احمد را به ما هدیه کرد.احمد به قدری زیبا بود که مثال زدنی نبود، موهای طلایی داشت، واقعاً زیبا بود، مادرم می‌ترسید بچه را بیرون بیاورد تا از چشم زخم در امان باشد. تا 7 سال مادرم به احترام امام رضا(ع) لباس مشکی به تن احمد می‌کرد و وقتی احمد را به سلمانی برای اصلاح می‌برد، موهای زیبا و طلایی سرش را جمع می‌کرد. بعد از این هفت سال، موهایی را که جمع کرده بود، وزن کرد و مساوی با وزن موها، پول، وزن کرد و به مشهد برد و به پاس تشکر، به درون ضریح حضرت رضا انداخت. . ▫️من خواهر بزرگتر احمد بودم، خیلی به او علاقه داشتم و به من نزدیک بود. اگر روزی نمی‌دیدمش، دیوانه می‌شدم. شب آخری که داشت به جبهه می‌رفت، گفت: آبجی! من دارم می‌رم. با او روبوسی کردم و گفتم:احمدجان! خدا تازه 2ماهه که بهت بچه داده، کجا می‌خواهی بروی؟! بچه پدر می‌خواد؛ بچه خیلی عزیزه؛ تو چطور می‌خوای از این بچه دل بکنی؟! صبر کن محمدرضا بزرگتر بشه، بعد برو جبهه. - نه! اگه رضا بزرگتر بشه، به من پایبند می‌شه و دیگه من تمی‌توانم رضا را ول کنم. الآن که رضا منو نمی‌شناسه، باید برم.🇮🇷 . 💠 @hafttapeh
💢 آخرین بر روی ماه ... ( بوسید ، هم پیشانیت را هم سربند سرخ کربلا را ...) . 📷 وداع_آخر ۱۳۶۵ محمدرضا یوسف پور . 💠 @hafttapeh
💢 . ▫️ قرار بود به جبهه اعزام بشیم. قبل از حرکت، تصمیم گرفتم برای زیارت به "امامزاده عبدالحق زیراب" بروم. در بین راه فیض الله را دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی، با اصرار من، برای اینکه در راه تنها نباشم، قبول کرد که او هم به زیارت بیاید و بدرقه ام کند.بعد از زیارت، از هم خداحافظی کردیم و من راهی خوزستان شدم. . ▫️این آخرین دیدار من و فیض الله بود، چند وقتی در جبهه بودم، خیلی دلم برای او تنگ شده بود که در عین ناباوری خبر شهادتش را به من دادند.اولین چیزی که پس از شنیدن خبر شهادتش در همان لحظه به خاطرم آمد، آخرین زیارت امامزاده بود.با خودم گفتم: نمی دونم اون روز فیض الله از خدا چی خواسته بود یا با چه شور و حالی امامزاده را زیارت کرده بود که آرزویش اینقدر زود برآورده شد، ولی ما هنوز... . ▫️چند روز بعد از شهادت فیض الله، قرار بود به دیدار حضرت امام به جماران برویم. ساعاتی به حرکت مان نمانده بود که باخبر شدم، قرار است پیکر فیض الله را تشیع کنند. دو دل شده بودم و بین دو راهی سختی گیر کرده بودم، یک عمر آرزوی دیدن امام عشق و از سویی دیگر استقبال و تشیع پیکر مطهر فیض الله.تو دلم گفتم: فیض الله منتظره، بی معرفتی و نامردیه اگر نری! آخه اون روز فیض اله با اصرار من بی خیال کارهایش شده بود و برای بدرقه ام به امامزاده آمده بود و بی انصافی بود، اگر به استقبالش نمی رفتم. همه ی این حرف ها و زمزمه های دلم باعث شد تا برای همیشه آرزوی دیدن روی مبارک حضرت امام در سینه ام بماند . (🎙راوی : جانباز حسین احمدی اتویی 🇮🇷) . 💠 @hafttapeh
💢 . ▫️در ماه های دی و بهمن سال 1364، قبل از عملیات والفجر 8، رزمنده هایی که به عنوان غواص انتخاب شدند در آب های سرد رود بهمن شیر، مشغول به غواصی بوده و آموزش می‌دیدند. گاهی اوقات آنقدر سردشان می شد که حتی نمی توانستند از سوز سرما انگشت‌های خود را جمع کنند و چیزی را بردارند یا لباس غواصی را از تن خارج کنند . . ▫️روزی به همراه حاج بصیر، شهید طوسی، شهید نوبخت و سردار بابائی برای سرکشی و خداقوت گفتن، خدمت این عزیزان رفتیم. آنها در آن سرمای بیش از حد هوا، در آن آب های استخوان شکن بهمن شیر در حال آموزش غواصی بودند، وقتی آموزش شان تمام شد، تصمیم گرفتیم با انگشت هایمان عسل در دهان آنها بگذاریم تا مقداری گرم و تقویت شوند. . ▫️در حین عسل دادن، یکی از رزمنده ها شیطنتش گل کرد و محکم انگشتم را گاز گرفت، فریادم بلند شد و همه خندیدند. به او گفتم: «الهی شهید بشی رزمنده، چرا اینکار را کردی؟»او با نگاهی تأمل برانگیز در جوابم گفت:- «اگر انگشت ات را گاز نمی گرفتم، تو با سوز دل نمی‌گفتی الهی شهید بشی برای همین اینکار را کردم که دعام کنی و من هم دعا می کنم: الهی هر دوتامون شهید بشیم.» . 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 : ▫️شهید املاکی شما، که توی میدان جنگ شیمیایی زدند و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود. بسیجی بغل دستش ماسک نداشت، شهید املاکی ماسک خودش را برداشت بست به صورت بسیجی همراهش! قهرمان یعنی این! البته هر دو شهيد شدند. هم املاكی شهيد شد و هم آن بسيجی شهيد شد، اما اين قهرمانی ماند. اين ها كه از بين نمی روند، زنده اند، هم پيش خدا زنده اند، هم در دل ما زنده اند و هم در فضای زندگی و ذهنيت ما زنده اند.» . 🇮🇷 سردار حسین املاکی محور یکم واحد و 25 در ۱۳۶۷ در والفجر ده رسید. . 💠 @hafttapeh
💢 . ▫️شهید وحید رزاقی از دلیر مردان گیلانی لشکر ویژه 25 کربلا است که در نوجوانی، با سن و سال کم و باجثه ی نحیف و کودکانه اش به جبهه آمد.▫️یک روز شهید خوش سیرت با من تماس گرفت و گفت:«وحید رزاقیان در منطقه ی شما مجروح شده، می ترسم روحیه اش را ببازد، به او سری بزن تا روحیه اش تقویت شود و اگر نیاز بود او را به پشت جبهه منتقل کن.» . ▫️به سرعت رفتم سراغ وحید، تا اینکه او را پیدا کردم. وقتی او را دیدم، بعد از سلام و احوال پرسی می خواستم با شوخی و خنده کردن به او روحیه بدهم که گفت: «من امروز، 15 روز است که به سن بلوغ رسیدم و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان 15 روزه ی مرا پاک کرده است. شما دعا کنید که خداوند مرا شهید کند. 🌷🇮🇷 🎙 : سردار میرشکار . 💠 @hafttapeh