eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
111 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
8.6هزار ویدیو
253 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 .... 🌷رمضان سال ۱۳۶۱ بود. شغلم رانندگی بود و بيشتر اوقات مأمور بردن وسايل تداركاتی و پشتيبانی به جبهه‌ها و تحويل آن در خط مقدم بودم. سيم خاردار، دستك، نبشی، پليت، كيسه گونی و كمك‌های اهدايی به جبهه‌ها از جمله وسايلی بود كه همه هفته از شهرستان‌های دوردست خصوصاً شرق كشور بارگيری كرده و به خطوط مقدم جبهه‌های جنوب غربی كشور ترابری می‌كردم. در رمضان سال ۱۳۶۱ هم طبق معمول هميشگی، مقدارب وسايل سنگری بارگيری كرده و از شهرستان بيرجند به سوی اهواز به راه افتادم. نزديكی‌های افطار روز بعد بود كه به شهر سوسنگرد رسيدم و به ستاد كمك‌های مردمی مراجعه كردم. افطار شده بود. برادران رزمنده مستقر در آن ستاد به من خوش‌آمد گفته و من را برای صرف افطار به اطاقی كه در آن سفره افطاری چيده بودند راهنمايی كردند. 🌷سفره بزرگی در وسط اطاق پهن شده و حدوداً ۱۰ تا ۱۲ نفری دور سفره نشسته بودند. شير، سوپ، سبزی پلو، ماست و مقداری خرما و كمی پنير و سبزی زينت‌بخش سفره بود. سرسفره نشستم و يكی از برادران كه با يك كتری سياه بزرگ مشغول چای دادن به بچه‌ها بود. بعد از صرف افطار به من ابلاغ شد كه بايد بار خود را به خطوط مقدم در تنگه چزابه ببرم و من هم اجرای دستور كرده، از سوسنگرد به طرف بستان و از آن‌جا به طرف تنگه چزابه به راه افتادم. شب تاريكی بود و چشم چشم را نمی‌ديد. تيراندازی سربازان عراقی با تيربار و تفنگ ادامه داشت و گلوله‌های سرخ‌رنگ از چپ و راست كاميونم رد می‌شدند و هرچند دقيقه يك‌بار صدای انفجار گلوله خمپاره‌ای در اطراف جاده سكوت شب را درهم می‌شكست. گويا تا خط مقدم دشمن فاصله زيادی نبود. 🌷به عقبه يگان در خط رفتم و موقعيت دشمن را از بچه‌ها جويا شدم. گفتند خط مقدم ما با خطوط دشمن بيش از ۱۵۰ متر فاصله ندارد و تنها خطوط عملياتی است كه اين‌قدر فاصله خط خودی با دشمن نزديك است. كمی ترس وجودم را دربرگرفته بود و تنها چيزی كه در آن لحظه به فكرم می‌رسيد استمداد از خداوند بزرگ بود و نذر كردم اگر به سلامت از آن منطقه به وطنم برگردم ۱۰۰ نفر فقير را به افطاری دعوت كنم. به مسير ادامه دادم. تازه به نزديكی‌های شهر بستان رسيده بودم كه انفجار خمپاره‌ای در نزديكی كاميون به قول معروف چرتم را پاره كرد. به سرعت به راهم ادامه دادم و نيمه‌های شب بود كه به سوسنگرد رسيدم. در آن‌جا خوابيدم و صبح روز بعد از اقامه نماز صبح به طرف اهواز به راه افتادم. دقايقی بعد با روشن شدن هوا لازم ديدم.... 🌷لازم ديدم كاميون را بازديد كنم و نظری به دور و برش بيندازم كه ناگهان متوجه شدم يك سرباز عراقی درحالی‌كه دستش را بالا گرفته و عكسی از امام خمينی (ره) را به سينه دارد از بالای كاميون قصد پايين آمدن دارد. به او كمك كردم و از چگونگی سوار شدنش از او سئوال كردم كه گفت در تاريكی شب از جبهه فرار كرده و بين راه با ديدن كاميون تصميم گرفته است بدون اين‌كه من متوجه شوم سوار كاميون شود. او را به بچه‌های بسيج كه مسئول كنترل عبور و مرور آن منطقه بودند تحويل دادم و به سوی اهواز به راه افتادم و اگرچه بدنه كاميونم به علت اصابت تركش‌های فراوان سوراخ، سوراخ شده بود، ولی موفق شده بودم از منطقه خطر به سلامت بگذرم و سالم به سوی موطنم حركت كنم. چند روزی نگذشته بود كه در ايام شب‌های قدر به محل سكونت‌مان رسيده و به عهدی كه كرده بودم عمل كردم و نذرم را ادا كردم. : رزمنده دلاور غلامرضا حيرت‌مفرد منبع: خبرگزاری ایسنا ┄❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹💫
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی سفر به زاهدان 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ با هم رفتیم خانه یکی از روحانی ها که نماینده ی وجوهات حضرت امام بود .تو خراسان من بیرون خانه منتظرش ایستادم خودش رفت تو چند دقیقه بعد آمد. گفت « بریم.» رفتیم ترمینال سوار یکی از اتوبوس های زاهدان شدیم و راه افتادیم وقتی رسیدیم زاهدان، تو اولین مسافرخانه اتاق گرفتیم هنوز درست و حسابی جابجا نشده بودیم دبه ی روغن را برداشت و گفت:« کاری نداری؟» «کجا؟!» «میرم جایی، زود بر می گردم.» ساکت شد. کمی فکر کرد و ادامه داد:«یک موقعی هم اگه دیر شد، دلواپس نشی.» «نمی خوای بگی کجا میری؟ با اون دبه روغنت» راست و قاطع گفت: «نه» راه افتاد طرف در اتاق گفتم :«اقلاً یه کمی می موندی خستگی راه از تنت در می رفت.» «زیاد خسته نیستم.» دم در برگشت طرفم گفت:«یادت نره سید جان، هرچی هم که دیر کردم دلواپس نشی؛ یعنی یک وقت شهربانی یا جای دیگه ای نری سراغ منو بگیری ها.» خداحافظی کرد و رفت. درست دو روز بعد برگشت دبه روغن هم همراهش نبود تو این مدت چی کشیدم، بماند.هنوز از گرد راه نرسیده بود گفت:«بار و بندیل را ببند که بریم» بریم؟!» «آره دیگه بریم.» به خنده گفتم:« عجب گردشی کردیم» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹💫
🕊درود بر همراهان با ایمان 🐏فلسفه قربان سر بریدن نیست دل بریدن است 🌍دل بریدن ز هر آنچه که به آن تعلق داریم ... 🏵جشن رهایی از اسارت نفس وشکوفایی ایمان و یقین و عید سرسپردگی و بندگی بر همه‌ی مسلمانان مبارک باد ┄┅┅❅💠❅┅نشرصدقه جاریه باذکر5صلوات 🌼أللَّھُمَ‌؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْفَرَج🌼 🔘______💛______🔘 🇮🇷↶☫تنهاترین سردارمنجی موعود علیه السلام☫↷ 🇮🇷🌺@t_sardar🌺 اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭═━⊰🍃🌺🌻🍃⊱━═╮ ┄═﷽═┄ .☀️ تنفس‌صبح 📖 پانصد و پنجاه و سوم‌مین (۵۵۳) صفحه نورانی  قرآن کریم .️ 🔷🔹 ️✨🍃🍂🌺🍃 🍃🍂🌺🍃 🍂🌺🍃 🌺🍃 🍃  💠هر روز تلاوت یک صفحه نورانی از قرآن کریم را درحسینیه‌ام‌البنیین(سلام‌الله‌علیها) بشنویم، بخوانیم، بیندیشیم و عمل کنیم. ⏯️ سورةمبارکة  الجُمُعَةِ ✨✨ ‌🍃┄═❁๑๑🌸๑๑❁═┄🍃
2_144121785155044315.MP3
887.2K
╭═━⊰🍃🌺🌻🍃⊱━═╮ ┄═﷽═┄ .☀️ تنفس‌صبح 📖 پانصد و پنجاه و سوم‌مین (۵۵۳) صفحه نورانی  قرآن کریم .️ 🔷🔹 ️✨🍃🍂🌺🍃 🍃🍂🌺🍃 🍂🌺🍃 🌺🍃 🍃  💠هر روز تلاوت یک صفحه نورانی از قرآن کریم را درحسینیه‌ام‌البنیین(سلام‌الله‌علیها) بشنویم، بخوانیم، بیندیشیم و عمل کنیم. ⏯️ سورةمبارکة  الجُمُعَةِ ✨✨ ‌🍃┄═❁๑๑🌸๑๑❁═┄🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا