هدایت شده از حُبُّ الحُـــــ♡ــــسینِ علیه السلام 💚💚
#سلام_امام_زمانم
#سلامایمولایعالم
سر فدای قدمت، ای مه کنعانی من
قدمی رنجهکن،ای دوست به مهمانی من
عمرمان رفت به تکرار نبودن هایت
غیبتت سخت شد،ازدستِ مسلمانی من
#مولایمن
✦اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ،
✦وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ گویند
فرج مولا صلواتـــــــ
#امام_زمان
┄┅┅┅┅❁🤍❁┅┅┅┅┄
جانم امام رضا علیه السلام
هدایت شده از حُبُّ الحُـــــ♡ــــسینِ علیه السلام 💚💚
4_5906962981404543978.mp3
1.36M
🖤السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ
🥀سلام بر تو ای دختر رسول خدا
🖤السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللهِ
🥀سلام بر تو ای دختر ولیّ خدا
🖤السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللهِ
🥀سلام بر تو ای خواهر ولیّ خدا
🖤السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّهَ وَلِیِّ اللهِ
🥀سلام بر تو ای عمّه ولیّ خدا
🖤السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ
🥀مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ
🖤سلام و رحمت و برکات خدا
🥀بر تو ای دختر موسی بن جعفر
🖤یَا فَاطِمَهُ اشْفَعِی لِنا فِی الْجَنَّهِ
🥀ای فاطمه درباره بهشت برایمان شفاعت کن
🖤فَإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ
🥀 به درستی که برای تو نزد
🖤خدا مقامی از مقامات بلند است
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
با نشر در ثواب آن شریک هستید.
🌐
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - دوشنبهزیارتامامحسنۖحسینۖ .mp3
1.02M
زیارت
🌹حضرت امام حسن مجتبی (عليهالسلام)
و
🌹حضرت امام حسین(عليهالسلام)
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - دعایروزدوشنبه۩سماواتی.mp3
2.58M
دعای روز دوشنبه
💠
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#محمد_رضا_افیونی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
توییت نویسنده عراقی:
«آیا به ما نگفته بودند که شیعهها نماز جمعه نمیخوانند؟
آیا به ما نگفته بودند که ایرانیها مجوس هستند و آتش را میپرستند؟
آیا به ما نگفته بودند که ایرانیها از صهیونیستها میترسند، همانطور که عرب از یهودی میترسد؟
آیا به ما نگفته بودند که علمای شیعه حتی یک آیه از قرآن را حفظ نیستند؟
آیا به ما نگفته بودند که ایرانیها عربی صحبت نمیکنند و آن را نمیفهمند؟
پس در تهران چه اتفاقی افتاد؟
#الامام_الخامنئي
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔉 صدای ماندگار
#جاویدالاثر_حاجاحمد_متوسلیان
متکی به وسیله نباشیم ....
#در_راه_فتح_قله_ایم
┄@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#هفت_روز_بعد....
🌷سال ۹۴ بود که اینترنتی برای دفاع از حرم ثبت نام کردند و تا زمانیکه میخواستند اعزام شوند مرتب ما را برای این روزها آماده میکردند. تا اینکه زمان اعزام به ایشان اعلام شد همراه با یکی از دوستانش عازم شدند. یادم میآید خواستم بروم مدرسه و پدر عازم فرودگاه امام خمینی(ره) بود، با یکدیگر خداحافظی کردیم؛ ایشان تا فرودگاه رفته بودند ولی به دلایل شرایط جوی پروازشان لغو شد و ناراحت به منزل بازگشتند. صبح با او خداحافظی کردم و ظهر که از مدرسه برگشتم پدر با حالی منقلب خانه بود تا آن روز اینقدر او را ناراحت ندیده بودم. دومین بار که اعزام شدند، یکی از دوستانش نتوانست عازم شود و ایشان جایگزین وی شد.
🌷هرگز تصور نمیکردم که دیدار آخرمان باشد باور نداشتم که شهید شوند با قطعیت میگفتم: شما چند بار میروید و برمیگردید. در مدتی که آنجا بودند یکی دوبار با ما تماس گرفتند و جویای احوال شدند. روز سوم بود که هربار زنگ میزدیم یا جواب نمیدادند یا میگفتند رفته است شناسایی. امکان ارتباط وجود ندارد. پدر در مجموع ۱۰ روز بیشتر در عراق نبود، سومین روز در تله انفجاری گروهکهای تکفیری گرفتار شده بود و از ناحیه چشم و دست چپ دچار جراحت شدیدی میشوند بعد از انتقال به بیمارستان چون در حالت کما بودند چشمانشان را از دست میدهند و دست چپشان هم قطع شده بود. هفت روز بعد از مجروحیت به شهادت رسیدند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم علیرضا بابایی
#سید_حسن_نصرالله
#سید_مقاومت
#حزب_الله
#وعده_صادق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
جملات آن روزش در دانشکده داروسازی
هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد!🍃
.
میگفت:
مرتب خود را زیر ذره بین معیار های
اسلام قرار دهید و در کارها و دیدگاهتان دقت داشته باشید.
سر سوزنی انحراف از مسیر واقعی پس از مدتی شما را به جایی میرساند که درمییابید نسبت به نقطه ابتدایی،
که بر آن انطباق داشتید،
زاویه بزرگی پدید آمده و شما را از صراط مستقیم دور ساخته!
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
#یاد_شهدا_با_صلوات
┄
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
ازش پرسیدم:
به نظرت مهم ترین حرفی که صهیونیست ها در این مجموعه می زنند کدام است؟!
گفت: آنجا که می گویند وقتی
"سید حسن نصرالله" در لبنان سخنرانی دارد ،
همه در اسرائیل می نشینند
پای سخنرانی او ،
چون می دانند او به هر آنچه
که می گوید عمل خواهد کرد ..
این از همه ی حرف هایشان مهم تر است ..
_برشی از کتاب "تو شهید نمی شوی˝
#محمودرضا_بیضایی
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
39.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️نشانی که سردار حاجی زاده از رهبری گرفتند چه بود؟
🔹رهبر انقلاب امروز به سردار حاجی زاده نشان فتح دادند. این نشان چیست؟ چه کسانی و بابت چه کاری این نشان اعطا می شود و از چه اهمیتی برخوردار است؟
🔹چند و چون این نشان مهم را در این ویدئو ببینید.
#حزب_الله_زنده_است
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
#لبنان
#سید_حسن_نصرالله
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
شهید برونسی.mp3
18.79M
.
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ⚜قصه های: #فرماندهان⚜
🔹قسمت اول🔹
💛شهید برونسی💛
(ماجرای توسل به حضرت زهرا)
🔴 عبدالحسین با چشم های خیس از اشک🥺😭 سرش را بالا آورد و گفت: ۲۵ قدم به سمت راست بروید و بعد از آن...
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
⭕️ چهره خندان از شاخصه های شهید دین شعاری
🔹️ محسن همیشه فردی خندان و خوشرو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمیشد، حتی در سختترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچهها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و میخندید
□ وقتی بچهها از او پرسیدند: چرا در این شرایط میخندد؟
□ پاسخ داد: نمیدانم چرا میخندم؟
■ این خنده از شادی است یا ناراحتی؟!
□ محسن خودش تعریف میکرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم.
□ فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و ۲۴ ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم اما من گفتم خنده در ذات من است
□ به هر حال خندهی گاه و بیگاه محسن به همه بچهها روحیه می داد.
🔸️راوی:همرزم شهید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهیدحاجمحسندینشعاری
#فرماندهگردانتخریب
#لشکر۲۷محمدرسولاللهﷺ
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آنقدر خون ما را بریزید
تا عاقبت سیلِ خونمان
شما را غرق کند که این
وعده قطعی خداست!
🎙#حاج_حسین_یکتا
#شهدا
#حزب_الله
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹تو فرازی از وصیتنامشون میگن:
دشمنان نمیدانند و نمیفهمند که ما برای شهادت مسابقه میدهیم و وابستگی نداریم و اعتقاد ما این است که از سوی خدا آمدیم و به سوی او میرویم...
#شهید_حاج_حسین_همدانی
امروز سالگرد شهادتشون بود
حاج حسین ما یادت کردیم
شما هم مارو یاد کن...
#سالروز_شهادتش_گرامی_باد
#حبیب_حرم
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدای غواص ارواح طیبه جمیع شهدا صلوات..ای شهدا شرمنده ایم
قمقمه ات رو پر آب کن توزائر عباسی توزائر عباسی..
سلام ای ماهی خسته❤️سلام ای ماهی خسته❤️کی دستاتو بسته قلبت رو شکسته...
🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، السّلام عَلیکُم یا انصار مهدی 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
شادی ارواح طیبه جمیع شهدا صلوات
1041_49893008493561.mp3
1.66M
العجل ای امید جهان گئل...🥲🖤
◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉
نوحــــہ تــــرڪـے
العجل ای امید جهان گئل یوسف فاطیمه هارداسان گئل..
گزلریم یولدا قالدی اماندی الامان یا امام زمان گئل...شیعه توش اولدی موج بلایا ظلم اولیر بس که اهل ولایه..
العجل العجل یا صاحب الزمان..
شمع تک درد هجرانه یاما...
بیر نظر ایله زهرا بالاسی باشدا وار کربلانین هاواسی..
فاطیمه یوسفینن خبر یوخ...
ای قلم سوزلرینده اثریوخ....
اللهم عجل لولیک الفرج🤲❤️✨🌺🕊
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
#قسمت_دوازدهم
#شهيد_مهدي_زين_الدين
حالا که حرفی از مجید زدم باید از این بردار بیش تر بگویم . مجید پسر دوست داشتنی فامیل زین الدین بود . کوچک ترین بچه ی خانواده بود . قیافه نورانی داشت . مهدی پای مجید را به منطقه باز کرده بود ، گردان تخریب . هر جا می رفت مجید را هم با خودش می برد . همدیگر را خوب می فهمیدند . بعضی وقت ها می شد مهدی هنوز حرفی را نگفته مجید می گفت " می دونم چی می خوای بگی . " و می رفت تا کار را انجام دهد . در یکی از عملیات ها مجید مجبور شده بود دو سه روز در نی زارها قایم شود . وقتی آقا مهدی او را به خانه آورد . از شدت مسمومیت همه ی بدنش تاول زده بود . یک هفته ازش پرستاری کردم آن قدر سردی بهش بستم که حالش خوب شد . همان جا او را خوب شناختم . با مهدی هم که دیگر حسابی صمیمی شده بودم ، ولی باز هم به روش خودمان . وسط اتاقمان رخت خواب ها را چیده بودم و اتاق را دو قسمت کرده بودم . پشت رختخواب ها اتاق مهدی بود . بعضی شب ها که از منطقه بر می گشت ، می رفت می نشست توی قسمت خودش و بیدار می ماند . من هم سعی می کردم وقتی او آن جا است زیاد مزاحمش نشوم ، راحت باشد . زن خانه بودم و باید به کارهایم می رسیدم ، ولی گوشم پیش صدای دعا خواندن او بود . یک بار هم سعی کردم وقتی دعا می خواند صدایش را ضبط کنم . فهمید گفت " این کارها چیه می کنی ؟ "
بعد از چند روز آقا مهدی تلفن زد گفت " آماده شوید می خواهیم برویم مشهد . " گفتم " چه طور ؟ مگر شما کار ندارید ؟ " گفت " فعلاً عملیات نیست . دارند بچه ها را آموزش می دهند . " برایم خیلی عجیب بود . همیشه فکر می کردم این ها آن قدر کار دارند که سفر کردن خوش گذارنی ِ زیادی برایشان حساب می شود . آن قدر سؤال پیچش کردم که " حالا چه شده می خواهی بری مسافرت ؟ " گفت " مدت ها دنبال فرصت بودم که یک جایی ببرمت . فکر کردم چه جایی بهتر از امام رضا ، که زیارت هم رفته باشیم . " با راننده اش ، آقای یزدی ، آمدیم قم و دو خانواده همراه یکدیگر رفتیم مشهد . مشهد خیلی خوش گذشت . رفت و برگشتنمان چهار روز طول کشید .
بعد از مشهد رفتن ، و بر گشتنمان به اهواز مهدی تغییر کرده بود . دیگر حرف زدنهایمان فقط در صحبت های پنج دقیقه ای پشت تلفن خلاصه نمی شد . راحت تر شده بود . شاید می دانست وقت چندانی نمانده ، ولی من نمی دانستم .
🌸پايان قسمت دوازدهم داستان زندگي #شهيد_مهدي_زين_الدين 🌸
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
📌انگار بهش الهام شده بود
🔻ساعت سه صبح بود،گفتم : مگه تو خواب نداری ؟ سه روز دیگه مرخصیت تموم میشه، دوباره باید بری پُست بدی همانطور که سرش توی گوشی بود جواب داد : من دیگه عادت کردم.
عطش داشتم ؛ رفتم آب خوردم و برگشتم . گوشی را نشانم داد و گفت : ببین این ها توی سردشت شهید شدن؛ پیج مرزبانی نیروی انتظامی بود. خواب آلود گفتم : خدا رحمتشون کنه یک دفعه حرفی زد که توقعش را نداشتم؛ یه روز عکس منو میذارن اینجا.
وقتی این حرف را شنیدم با عتاب گفتم : تو نخوابیدی زده به سرت ! برو بگیر بخواب، گفت : « نه من بیدارم ... شما راحت باش » . انگار یک چیزی به این بچه الهام شده بود که من بی خبر بودم . آخرین باری که آمده بود مرخصی هم موقع خداحافظی به من گفت : داداش گوشیم رو گذاشتم روی میز ، من دیگه نمیام . مال تو باشه ! با عصبانیت داد زدم :این چه حرفیه ؟ گوشیتو نگه می دارم ، اومدی بهت میدم. ولی حامد راستی راستی نیامد.
توی همین فکر ها بودم که دیدم مادرم پشت سر من و مامور مرزبانی آمده و با دیدن صورت رنگ پریده من همه چیز را فهمیده !
📌شهیـد حامدمحمدی از مرزبانان هنگ مرزی سردشت یکم خرداد ۹۷ در درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
روحش شاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_مدافع_امنیت_حامد_محمدی
┄@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
💔
علاقه به امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) حتی در نامه نوشتن
حسن خیلی به امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه)
ارادت داشت و نشانهای از آن حضرت در زندگیاش مشهود بود.
او بالای همه نامههایش مینوشت:
«بهنامخدا و به یاد حضرتمهدی(عجلاللهتعالیفرجه)»
#شهید_حسن_باقری
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
#قسمت_سيزدهم
#شهيد_مهدي_زين_الدين
بعد از مدتی آقا مهدی گفت " منطقه ی عملیاتی من دیگر جنوب نیست . دیگر نمی توانم بیایم اهواز . " گفت " دارم می روم غرب آنجا ها نا امن است و نمی توانم تو را با خودم ببرم . وسایلتان را جمع کنید تا برویم و من شما را بگذارم قم . " وسایل زیادی که نداشتیم .
آقا مهدی باکری با مهدی صحبت کرده بود که همسر بردارش ، حمید حالا که حمید شهید شده ، نمی خواهد ارومیه بماند . خانم شهید همت هم بعد از سه چهار ماه تصمیم گرفته بود بیاید قم . با آقا مهدی صحبت کرده بودند که شما که با قم آشنایید یک جایی برای ما پیدا کنید که مستقل باشیم . بعد آقا مهدی به من گفت " اگر موافقی یک جا بگیریم ، شما هم وسایلت را یک گوشه آن جا بگذاری . " بعد از دو سال دوره کردن شب های تنهایی در گرما و غربت اهواز ، دوباره به قم برگشتم .
دقیقاً روز عاشورا بود که آمدیم قم . مهدی فردا همان روز برگشت . آدم بعدها می گوید که به دلم آمده بود که آخرین باری است که می بینمش . ولی من نمی دانستم . نمی دانستم که دیگر نمی بینمش . آن روز خانه ی پدرشان یک مهمانی خانوادگی بود . من هم آن جا بودم . مهمان ها که رفتند ، من آن جا ماندم . یک ساعت بعد مهدی آمد . من رفتم و در را برایش باز کردم . محرّم بود و لباس مشکی پوشیده بودم . آمدم داخل و تا مهدی با خواهر و مادر و پدرش از هر دری حرف می زد ، از پیروزی ها ؛ از شکست ها . من تند تند انار دانه کردم . ظرف انار را بردم توی اتاق و کنارش نشستم و لیلا را گذاشتم بینمان . دم غروب بود . چند دقیقه همه ساکت شدند . حرف نزدن او هم مرا اذیت کننده نبود . لبخند همیشگی اش را بر لب داشت . دوتایی لیلا را نگاه می کردیم . بالاخره مادرش سکوت بینمان را شکست . به مهدی گفت " باز هم بگو ! تعریف کن . " مهدی با لحنی بغض آلود گفت " مادر دیگه خسته شده ام . می خواهم شهید شوم . " بعد رو کرد به من و لبخند زد . یعنی که این هم می داند . همه فکر کردیم خوب دلش گرفته خوب می شود . فردا صبح دوتایی قبل از اذان بیدار شدیم و رفتیم زیارت . خنکی هوای دم سحر و رفتن او هوای حرم را برایم غمگین کرده بود . وقتی داشتیم بر می گشتیم ، توی یکی از ایوان های حرم دو تا بچه ی پنج شش ساله ی عبا به دوش دیدم که با پدرشان نشسته بودند و جلویشان کتاب سیوطی باز بود . مهدی رفت و با پدر بچه ها صحبت کرد . بچه ها هم برایش از حفظ دو سه خط قرآن خواندند . بچه های جالبی بودند . مهدی آمد و مرا رساند دم خانه و رفت . این آخرین باری بود که دیدمش ..
🌸پايان قسمت سيزدهم داستان زندگي #شهيد_مهدي_زين_الدين 🌸
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫