هدایت شده از برادر شهیدم ابوالفضل 🌹🌹
✍ #زندگینامه_شهید
🌷 #هاشم_اعتمادی در اسفند سال ١٣۴٢ در روستای «سنگر» از توابع استان فارس متولد شد دوران کودکی را در روستای سنگر و دوران نوجوانی را در شیراز گذراند.
وی برای ادامه تحصيل، همراه خانواده به روستای « #حرايجان» در شيراز رفت و دوران دبيرستان را همزمان با اوجگيری انقلاب اسلامی شروع كرد.
هاشم با تكثير و پخش اعلاميهها و سخنرانيهای امام خمینی (ره) و شعارهای انقلابی در دبيرستان و در سطح شهر، پا به پای مردم و همراه پدر و برادرش در مبارزات شركت كرد و توانست نقش به سزایی در تسخير ساختمان شهربانی شيراز و همچنين پادگان كازرون ايفا کند.
اعتمادی با پيروزی انقلاب اسلامی به زادگاهش برگشت و #فرماندهی_كميته_مبارزه_با_اشرار_منطقه را بر عهده گرفت.
وی با شروع غائله كردستان، برای مبارزه عليه دشمن عازم منطقه غرب شد و پس از مدتی مسئول واحد عمليات و اطلاعات تيپ «المهدی» شد و برای آزادسازی شهرهای كردنشين و پادگان حاج عمران، مسئوليت يكی از محورهای عملياتی را بر عهده گرفت.
هاشم با شركت در عملیات «والفجر ٢» در منطقه «حاج عمران»، از ناحيه پای راست مجروح شد و پس از بهبودی در سال ١٣٦٢ ازدواج کرد و مدتی پس از ازدواجش دوباره در صحنه پيكار پانهاد.
به دليل حضور «هاشم اعتمادی» در عملياتهای مختلف و كسب تجربه فراوان، از طرف قرارگاه كربلا به منظور سازماندهی گردان قائم (عج)، با سمت فرمانده به تيپ امام حسن (ع) انتخاب شد.
وی در عمليات «کربلای ۴»، مجدداً مجروح شد اما روحی #خستگی_ناپذير او باعث شد تا تنها پس از ٢ روز مرخصی به #جبهه برگردد.
#سردار_اعتمادی در عمليات «کربلای ۵»، مسئوليت يكی از محورهای عملياتی را بر عهده داشت و در حالی كه چگونگی فتح یک جاده آسفالته را به حاج نبی فرمانده لشکر گزارش میكرد، بر اثر انفجار گلوله آرپیجی در كنارش، از ناحيه دست راست مجروح شد اما با همان وضعيت به طرف خط مقدم حركت كرد و سرانجام در تاريخ ٢۵ بهمن ١٣٦۵ هنگامی كه برای انجام شناسایی رفته بود، هدف گلولههای دشمن قرار گرفت و #شهید شد.
وی که از #عاشقان_اهل_بیت عصمت و طهارت (ع) بود، در هر فرصتی متمسّک به کتاب خداوند و به قرائت قرآن مشغول میشد و بسیار با #خضوع و #خشوع به نماز و دعا میپرداخت، بسیجیها عاشقش بودند و علاقه زیادی به وی داشتند.
هاشم اعتمادی در هر فرصتی که پیش می آمد در بین مردم میرفت و با آنان سخن میگفت و آنها را در راستای تقویت جبههها، #تشویق و #ترغیب میکرد. این سردار به خانوادههای شهدا و اسرا سرکشی میکرد و آنها را تسلّی و دلداری میداد.
وی که بسیار #خوش_اخلاق بود، تا احساس میکرد نیروهایش خسته شدهاند، با آنها به شوخی پرداخته و آنان را #دلگرم میکرد."🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
#اولین_و_آخرین_نماز_شهید
✍یه لات بود تو مشهد. داشت میرفت دعوا شهید چمران دیدش، دستشرو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم #جبهه.
🍁به #غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران.
🍁رضا شروع میڪنه به #فحش دادن به شهید چمران، وقتی دید ڪه شهید چمران به فحش هاش توجه نمیکنه. یه دفعه داد زد ڪچل با توأم!
🍁شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه #سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.
🍁رضا ڪه تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! ڪشیده ای، چیزی!
شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرڪی #بدی ڪردم، بهم بدی ڪرده. تاحالا نشده بود به ڪسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!
🍁شهید چمران: اشتباه فڪر میڪنی! یڪی اون بالاست، هرچی بهش بدی میڪنم، نه تنها بدی نمیڪنه، بلڪه با خوبی بهم جواب میده. هی #آبـرو بهم میده. گفتم بذار یه بار یڪی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. #یکم_مثل_اون_بشم.
🍁رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار #گریه میکرد. اذان شد، رضا #اولین_نماز عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود، وسط نماز، صدای سوت #خمپاره اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!🕊
#شهید_مصطفی_چمران
#درس_اخلاق
#خاطره
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #شهید_نجم_الدین_صادقی دهم فروردین 1346، در شهر قم به دنیا آمد. پدرش یحیی و مادرش ربابه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و #دیپلم گرفت. از سوی بسیج در #جبهه حضور یافت. دهم بهمن 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به #شهادت رسید. پیکرش در مزار پایین شهرستان زنجان به خاک سپرده شد."🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
17.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از برادر شهیدم ابوالفضل 🌹🌹
✍ #وصیت_نامه_شهید_جواد_حقایق_پور
🌷«مدتها در این اندیشه بودم که توفیقى حاصل آید، تا بتوانم وصیتنامه خود را براى شما پدر و مادر و همسرم بازگو نمایم تا بنا بر حدیث روایت شده از #امام_صادق (ع) عمل نمایم.
حضرت میفرمایند: «سزاوار نیست مسلمانى شب بخوابد و وصیتنامهاش #زیر_سرش نباشد.»
مادر جان! سعى کن اگر خداوند لطفى به من حقیر کرد و قبولم نمود که در راهش جان دهم، چون زینب (س) #صبور و #بردبار بوده و اقتدا به زینب (س) و زهرا (س) کنى.
هر وقت یاد من افتادى، به یاد مظلومیت حسین (ع) و یارانش باش که در صحراى کربلا چگونه جان دادند و هرگز تن به #خوارى و #ذلت ندادند.
#مادر_عزیز! به یاد آور که حسین (ع) على اصغرش را داد. برادرش را داد و پیرمرد ۹۰ سالهاش را داد؛ با این همه زینب (س) ایستادگى کرد و در مجلس یزید سخنرانى نمود و دشمن زبون را با سخنرانیاش به #لرزه درآورد.
مادر باید بسوزى و بسازى و با سوختنهاست که انسان آبدیده و محکم میشود.
#پدر_جان! شما براى فرزندانت بسیار فداکارى کردی و ما «خودم را میگویم» نتوانستیم دین خود را نسبت به شما ادا کنیم؛ از شما میخواهم #حلالم کنى و اگر از من بدى و سستى دیدى عفوم نمایی.
پدرم! کلیه زندگیام را در اختیار شما قرار میدهم. موقعى که از دنیا رفتم شما وکیل هستید تا از بچههایم پرستارى نمایید و آنان را #خوب و #مومن بار بیاورید.
سخنى با مردم و فامیل؛ اى مردم! نگویید که من به خاطر بعضى چیزها به #جبهه رفتهام؛ خیر فقط و فقط به خاطر #خدا و گسترش انقلاب اسلامى بوده که وظیفهاى بر گردن همگى ماست.
بعضیها میگویند، بگذار هر وقت واجب عینى شد، خواهیم رفت. اگر بخواهیم اینطور فکر کنیم تا به حال همه چیزمان رفته بود. چرا؟ چون اکنون جبهه نیاز به نیرو دارد. به هر جهت این انقلاب براى همگى ما حجت است و #فرداى_قیامت کسى نمیتواند عذر و بهانهاى بیاورد که من پیر بودم و یا بچه داشتم.
ضمنا قدر #بسیج_محل را بدانید و یاریشان کنید. شبها نگهبانى بدهید و اینها کسانى هستند که مظلومند و با کمترین امکانات کارهاى مهمى انجام میدهند.
خدایا! من #شهادت را پذیرفته و قبول کردهام. یعنى آن را درک کرده و فهمیدهام که شهادت چیست و براى چه #شهید میشوم. من در این راه قدم برداشتم و خدا مرا همراهى کرد. به امید پیروزى کامل در تمام جهان.»🌷
❤️#کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
17.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از برادر شهیدم ابوالفضل 🌹🌹
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #رامین ( #علیاکبر) #عبقری در یک اسفند سال ۱۳۴۷ در شمال تهران و در یک خانواده مذهبی و ثروتمند دیده به جهان گشود و بعد از طی دوران کودکی برای تحصیل به مدرسه آمریکاییها رفت اما با اوج گرفتن شعلههای انقلاب در سال ۱۳۵۶ بهسوی انقلاب و امام خمینی گرایش پیدا کرد و به روایت مادرش تلاش نمود تا در آنجا انجمن اسلامی تشکیل دهد ولی بهمرور احساس کرد که نمیتواند در آن مدرسه بماند و رفتار برخی دانش آموزان را تحمل کند لذا به مدرسه آیتالله سعیدی رفت و تحصیلش را در آنجا ادامه داد.
با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل پایگاههای بسیج در محلات مختلف، رامین بخشی از وقت خود را در آنجا میگذراند و در کنار درس خواندن و شرکت در مسابقات مذهبی، ارتباط خود را با مسجد بیشتر نموده و از ۱۰ سالگی شروع به نمازخواندن نمود و چون بسیار باهوش بود در #فعالیتهای_آموزشی و #فرهنگی به بچههای پایگاه کمک میکرد.
اما جنگ مسیر زندگی رامین را به سمتوسوی دیگری سوق داد و او که داستان #شجاعتها و #رشادتهای هم سن و سالان خود را در جبههها شنیده بود، اولین بار در ۱۶ سالگی عزم میدان نبرد کرد و با اجازه ضمنی پدر و بدون آنکه با مادر خداحافظی کند، به #جبهه رفت و این داستان تا ۱۹ سالگی یعنی زمان شهادت رامین ادامه پیدا کرد.
سرانجام پس از سه سال حضور در جبهههای مختلف جنوب و غرب و بارها مجروح شدن، در ۲ بهمن ۱۳۶۶ در جریان #عملیات_بیتالمقدس ۲ در منطقه ماووت عراق به آرزوی دیرینه خویش رسید و پیکر مطهرش بعد از ۱۰ روز با تلاش دوستانش به ایران و تهران آورده شد و در بهشتزهرا (س) قطعه ۴۰، ردیف ۲۷، شماره ۲۲ دفن گردید."🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است
شهید"احمد علی نیری"؛عارفی در میان #جبهه .
🖋#دست_نوشته های شهید...
۱۶ بهـمن مـاه ۱۳۶۴ - دوکـوهه
▪️روز چهـارشنبه میخواستـم وضـو بگیـرم بـرای نمــاز ، که یک لحظه چشمم به حضرت (عج) افتـاد ...
▫️روز جمعـه در حسینیـه حـاج همـت پادگان دوکوهه، درمجلس آقاامام زمان (عج) گریه زیادی کردم.
□بعد از توسلات وقتی بخودآمدم دیدم که از همه اشکی که ریختم یک قطرهاش بزمین نریخته!
گویا ملائـک همه را با خـود برده بودند.
📜عـارفـانه / شهید احمد علی نیّـری
شهـادت ۲۷ بهمن مـاه ۱۳۶۴
#شهید_احمد_علی_نیری
#سالروز_شهادت🕊🥀
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
💫عطر #رمضان در میان #جبهه ها...
✨رمضان در جبههها عطر و بوی دیگری داشت سفرههای خدایی رزمندگان بوی عشق میداد سفره های افطاری پر بود از سادگی و بی آلایشی ...
✨گاهی رزمنده ها فقط با تکه ای نان روزه ی خود را افطار می کردند.سادگی و صمیمیت در سفره افطار موج میزد...
✨برکت دعا در کنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپیجی و مسلسل، وضو با آب سرد، قنوت در دل شب...
✨قیام روبروی آسمان بدون هیچ حجابی که تو را از دیدن وسعتها بی نصیب کند، گریه بچههای عاشق در رکوع و همه چیز عطر و بوی خدایی داشت...
#ماه_رمضان
#رمضان_در_جبهه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از برادر شهیدم ابوالفضل 🌹🌹
✍ #خاطرات_شهید_سرمست_معصومی
🌷 #همسر_شهید سرمست معصومی می گوید؛
هیچ گاه ندیدم که #نماز_اول_وقت ایشان به تاخیر بیفتد. #روزه_هایش را هم علی رغم فعالیت های زیادی که داشت می گرفت. ایشان انسان های صبور را خیلی دوست داشت و همیشه ما را به #صبر و #حجاب_اسلامی سفارش می نمود.
#خواهر_شهید نیز درباره #روحیه_ایثار و #شهادت_طلبی برادر خود می گوید:
بیشتر اوقات به ایشان اعتراض می کردم و می گفتم برادر جان معلمی هم مبارزه است، همین جا بمان و #جبهه نرو و مواظب تازه عروست باش. اما ایشان می گفت نه خواهر جان جبهه حال و هوای دیگری دارد. #معلمی_وظیفه است، #جنگ_هم_وظیفه_است.”🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
✨*⃝💛
[🌼] @hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
خطوط مقدم جبهه محراب عبادت بود!
اینکه یک جوانی، فرماندهای، گروهانی یا گردانی بنشیند اشک بریزد، نیمه شب عبادت بکند در همه بخشهای جبهه وجود داشته است. در کجای دنیا کدام جنگ چنین وضعیتی وجود داشته است؟
(رهبرانقلاب۱۴۰۲/۶/۲۹)
#جبهه
#مناجات
#نماز_شب
#شهید_علی_هاشمی
#فرمانده_قرارگاه_نصرت
✨*⃝💛
[🌼] @hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
#اولین_و_آخرین_نماز_شهید
✍یه لات بود تو مشهد. داشت میرفت دعوا شهید چمران دیدش، دستشرو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم #جبهه.
🍁به #غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران.
🍁رضا شروع میڪنه به #فحش دادن به شهید چمران، وقتی دید ڪه شهید چمران به فحش هاش توجه نمیکنه. یه دفعه داد زد ڪچل با توأم!
🍁شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه #سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.
🍁رضا ڪه تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! ڪشیده ای، چیزی!
شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرڪی #بدی ڪردم، بهم بدی ڪرده. تاحالا نشده بود به ڪسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!
🍁شهید چمران: اشتباه فڪر میڪنی! یڪی اون بالاست، هرچی بهش بدی میڪنم، نه تنها بدی نمیڪنه، بلڪه با خوبی بهم جواب میده. هی #آبـرو بهم میده. گفتم بذار یه بار یڪی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. #یکم_مثل_اون_بشم.
🍁رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار #گریه میکرد. اذان شد، رضا #اولین_نماز عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود، وسط نماز، صدای سوت #خمپاره اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!🕊
#شهید_مصطفی_چمران
#درس_اخلاق
#خاطره
#صلواتی_به_شهدا
#اَلـسَّلـامُعَـلَیکَیـابَـقیَّهاللـهِ..
#اللهمعجلالولیکالفرج