7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مناجاتنامه_شهید
🔰خدایا تو را شکر میکنم به لفظ و زبان که مرا مسلمان آفریدی، خدایا تو را شکر میکنم به اینکه مرا شیعه آفریدی، رهبرم را امام خمینی قرار دادی خدایا تو را شکر میکنم از این که مرا در این زمان آفریدی و من انتخاب شدم برای جنگ با دشمن کافر.
🔰خدایا تو را به لفاظ و زبان شکر میکنم که من را پیغام آور اسلام در این مکان قرار دادی. هرچند که این حقیر لایق آن نیستم خدایا این حقیر نمیدانم و نمیتوانم که با جان و دل و اعمال شکر تو را بکنم فقط میدانم که باید شکر کنم.
🔰خدایا قرآن را آنچنان به من بیاموز که بدانم و آگاه باشم که نمیتوان نمونه آن را آورد، خدایا بگذار آنقدر به قرآنت آشنا شوم که بدانم چرا نمیشود نمونه آن را آورد.
🔰من از سلاح خوشم نمیآید به خاطر اینکه آدم میکشد من از سلاح به خاطر این خوشم میآید که دشمن از آن خوشش میآید.
🔰خدایا خداوندا وای به حال کسی که حکمش حکم تو نباشد و به دلیل حکم و قانون خوی شکسی را بکشد خدایا مرا یاری کن که هرکس را که میکشم حکم تو باشد و طبق قانون تو نه حکم من و قانون من زیرا قانون من کامل نیست و حکم من عادل نیست و قضاوتم اگه به منطقی باشد که منطق الهی نباشد ناقص است. خدایا مرا به حکم عدالت آشنا ساز و حکم حاکم به زمینت را به من شناسان.
📎فرماندهٔ عملیات لشگر ۱۰سیدالشهدا
#سردارشهید_مرتضی_سلمانطرقی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۵/۴/۱۶ تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۷ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر
#شهدا
#شهادت
#شعبان
#جنگ
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌به راستی تاریخ چگونه این لحظات را درک خواهد کرد؟ آیا بشر غربی درکی از این صحبت ها خواهد داشت؟
▫️وقتی شهدا میگفتند: «منتظریم کی شب حمله فرا میرسد؟» به خاطر لذت این لحظاتِ جنگ نرم وجودشان که همان جهاد اکبر است بودند نه به خاطر جنگ سخت و تیر و تفنگش که حقیقتاً جهاد اصغر بود!
#شهدا
#شهادت
#شعبان
#جنگ
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۵
حاج علی در را باز نگه داشته بود تا آیه خارج شود. این روزها سنگین شده بود و سخت راه میرفت.
آرام کلید را از درون کیفش درآورد،
در را گشود. سرش را پایین انداخت و در را رها کرد...
در که باز شد نفس کشید عطر حضور غایب این روزهای زندگیاش را...
وارد خانه که شد بدون نگاه انداختن به خانه و سایههایی که میآمدند و محو میشدند، به سمت اتاق خوابشان رفت. حاج علی او را به حال خود گذاشت. میدانست این تنهایی را نیاز دارد.
نگاهش را در اتاق چرخاند...
به لباسهای مردش که مثل همیشه مرتب
بود، به کلاههای آویزان روی دیوار، شمشیر رژهاش که نقش دیوار شده و پوتینهای واکس خورده، به تخت همیشه آنکادر شدهاش...
زندگی با یک ارتشی این چیزها را هم دارد دیگر! مرتب کردن تخت را دیگر خوب
یاد گرفته بود.
🕊-آیه بانو دستمو نگاه کن! اینجوری کن، بعد صاف ببرش پایین... نه! اونجوری نکن! ببرش پایین، مچاله میشه! دوباره تا بزن!
+اه! من نمیتونم خودت درستش کن!
🕊-نه دیگه بانو! من که نمیتونم تخت دو نفره رو تنهایی آنکادر کنم!
آیه لب ورچید:
_باشه! از اول بگو چطوری کنم؟
و تخت را آن روز و تمام روزهای نُه سال گذشته را باهم مرتب کردند....
روی تخت نشست و دست روی آن کشید. آرام سرش را روی بالش مردش گذاشت و عطر تن مردش را به جان کشید.آنقدر نفس گرفت و اشک ریخت که خوابش برد.
خواب مردش را دید، خواب لبخندش را، شنید آهنگ دلنشین صدایش را...
حاج علی به یکی از همکاران دامادش،
زنگ زد و اطلاع داد که به تهران رسیدهاند. قرار شد برای برنامه ریزیهای بیشتر به منزل بیایند.
آیه در خواب بود که صدای زنگ خانه بلند شد.
مردانی با لباس سرتاسر مشکی با سرهای به زیر افتاده پا درون خانه گذاشتند. انتظار مهمان نوازی و پذیرایی نبود،
غم بسیار بزرگ بود.
برای مردانی که از دانشکدهی افسری دوست و یار بودند؛ شاید دیگر برادر شده بودند!
حاج علی گلگاوزبان دم کرده و ظرف خرما را که مقابلشان گذاشت...
دلش گرفت! معنای این خرما گذاشتنها را دوست نداشت.
-تسلیت میگم خدمتتون! میرهادی هستم، برای هماهنگی برای مراسم باید زودتر مزاحمتون میشدیم!
حاج علی لب تر کرد و گفت:
_ممنون! شرمنده مزاحم شما شدم؛ حالا مطمئن هستید این اتفاق افتاده؟
میرهادی: _بله، خبر تایید شده که ما اطلاع دادیم؛ متاسفانه یکی از بهترین همکارامون رو از دست دادیم!
همراهانش هم آه کشیدند.
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#شهدا
#شهادت
#شعبان
#جنگ
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۶
میرهادی: _همسر و مادرشون نیومدن؟
+مادرش که بیمارستانه! به برادرشم گفتم اونجا باشه برای کارای مادر و هماهنگیهای اونجا، همسرشم که از وقتی اومدیم تو اتاقه.
میرهادی: _برای محل دفن تصمیمی گرفته شده؟
+بهم گفته بود که میخواد قم دفن بشه.
میرهادی: _پس بعد از تشییع توی تهران برای تدفین قم میرید؟ ما با گلزار شهدا هماهنگ میکنیم
_خیره انشاءالله!
آیه که چشم باز کرد،
صدای بسته شدن در خانه را شنید. چشمش به قاب عکس روی میز کنار تخت افتاد...
عکس دونفره! کاش بودی و با کودکت حداقل یک عکس داشتی مرد من!
چشمش را بست و به یاد آورد:
🕊-من میدونم دختره! دختر باباست این فسقلی!
آیه: _نخیرم! پسر مامانشه؛ مثلا من دارم بزرگش میکنما! خودم میدونم بچه پسره!
🕊-حاال میبینی! این خانوم کوچولوی منه، نفس باباشه!
آیه ابرو درهم کشید و لب ورچید:
_بفرما! به خاطر همین کارای توئه که میگم من دختر نمیخوام! دختر هووی مادره؛نیومده جای منو گرفته!
🕊-نگو بانو! تو زیباترین آیهی خدایی! تو تمام زندگی منی... دختر میخوام که مثل مادرش باشه... شکل مادرش باشه! میخوام همهی خونه پر از تو باشه بانو!
َلبخند به لب آیه آمد؛
کاش پسری باشد شبیه تو! من تو را میخواهم مرد من!
تلفن همراهش زنگ خورد.
آن را در کیفش پیدا کرد. نام «رها» نقش بسته بود... "رها" دوست بود، خواهر بود، همکار بود. رها لبخند بود... لبخندی
به وسعت تمام دردهایش!
******************************
رها پالتویش را بیشتر به خود فشرد.
از زیر چادری که سوغات آیه از مشهد بود هم سرما میلرزاندش! باید چند دست لباس گرم می خرید؛ شاید میتوانست اندکی از حقوقش را برای خود نگاه دارد.
خسته شده بود از این زندگی؛
باید با «احسان» صحبت میکرد تا زودتر ازدواج کنند. اینطوری خودش خلاص میشد اما مادرش چه؟ او را تنها میگذاشت؟
به خانه رسید؛
خانهی نسبتا بزرگ و خوبی بود، اما هیچ چیز این خانه برای او و مادرش نبود.
زنگ را فشرد.کسی در را باز نکرد.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
#شهدا
#شهادت
#شعبان
#جنگ
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
❤️بار خدایا،
اگر مسؤلیتے بہ من واگذار شد و من سوءاستفاده ڪردم و یا زندگے دنیایے مرا بہ خود جذب ڪرد
لحظہ اے امانم مده و نابودم ڪن
# شهید_جعفر_شیرسوار🕊🌹
#شهدا
#انا_علی_العهد
#شعبان
#سید_حسن_نصرالله
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید محلاتی:
《اگر صبر نباشد،
ثبات قدم نیست
و اگر ثبات قدم نباشد،
پیروزی بر کفّار معنایی ندارد.》
#شهیدفضلاللهمحلاتی
#سالروز_شهادت
#یادشهداباصلوات
#شهدا
#شهادت
#شعبان
#جنگ
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
مرتضی میگفت:
من به جايی برسم كه خدا من را با انگشتش نشان دهد
و بگويد اين مرتضی را كه میبينيد
عاشقش شده و خونبَهايش را با شهادت دادم!!
من هم شوخی میكردم و میگفتم بنشين تا خداعاشقت شود
میگفت فاطمه
آخر میبينی خدا چه جور عاشقم میشود!
من از مرتضی دعای شهادت نديدم.
میگفتم: تو خودت را برای خدا میگيری
میگفت: بله اين قشنگ است كه خدا بگويد از تو خوشم آمده، بيا پيش خودم..
ان شاءالله به جايی برسيم كه خدا بيايد سراغمان
چنان دلبری كنيم كه خدا بگويد اين برای من است..) "
#همسرشهیدمرتضیحسینپور🌸
#شهدا
#انا_علی_العهد
#شعبان
#سید_حسن_نصرالله
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
💔
برای اینکه بتواند به سوریه اعزامـ شود، شناسنامه اش را دستکاری کرد
و تعداد بچه هایش را کم کرد ،
چون با وجود سه بچه، اجازه حضور
برای دفاع از حرم عمه سادات را نداشت...
جان من باهمه ی ایل و تبارم یک جا
به فدای نخی از معجر زینب بشود
#شهید_حجت_اسدی
سالروز شهادت
#شهید_مدافع_حرم
#شهدا
#انا_علی_العهد
#شعبان
#سید_حسن_نصرالله
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
42.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
کسی که خودشو
وقف اهلبیت(علیهمالسلام)کنه
امامحسین(علیهالسلام)
بهش نور میده...
_روایتی از پیرغلامِ
امامحسین(علیهالسلام)
حاجفیروز زیرککار
|شیخعلیاصغرکلائی|
#احکام
#شعبان
#یامهدی
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫