eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
118 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
279 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
در  عرصه تاریکى ها  به کمک ما یافتید، و به اوج  برترى رسیدید،  و از شب تاریک درآمدید.  گران باد گوشى  که نداى  را نشنود، و آن  که آواى گوشش  را کر نموده چگونه  مرا  بشنود؟! آرام باد  قلبى که از خوف  خدا از ضربان بازنمى  ایستد. پیوسته  در انتظار عواقب  شما  بودم، و علامت  فریب خوردگان را  در شما مى دیدیم. چشم پوشیم  از شما به خاطر  پنهان بودنتان زیر لباس بود،  در حالى که قلبم مرا از پنهان  شما مى داد.  کنار مسیر گمراه  کننده ایستادم  تا شما را به راه آرم، آن زمان که  جمع مى شدید و راهنما  نداشتید، و براى  آب هدایت چاه مى  کندید و به آب نمى  رسیدید. امروز (اسرار و رموز) زبان  بسته را برایتان  به سخن مى آورم.  آن که از پیروى  من بازماند عقل  از سرش پریده  است. از زمانى که  حق را به من نمایاندند  در آن تردید ننمودم. (پس وحشتم از خودم  نیست، چنانکه)  موسى بر  خودش نترسید، وحشتش  از پیروزى جهّال  و حکومتهاى بود. امروز ما و شما بر  سر دوراهى حق وباطلیم (ما وشما  باطل). کسى که اطمینان  بهوجود آب دارد  تشنه نمى ماند.
‍ ‍ ‍ ‍ 💥بسیار جالب خواندن این خاطره رو از دست ندید💥 ⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️ ✍نفس عمیقی ڪشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم .یڪی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این ڪتری رو آب ڪن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیڪ شدم تا به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به ڪرد نمی‌دانستم چه کار ڪنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین ڪه بـرهنـه مشغول شنا ڪردن بودند. من همان جا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن من را وسوسه می‌ڪند ڪه من نگاه کنم هیچ ڪس هم متوجه نمی‌شود اما از این از این گناه می‌گذرم.» بعد ڪتری خالی را از آن جا برداشتم و از دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست ڪردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:🔸«هرڪس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور ڪه اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن ڪه در ڪنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تڪرار کردم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. . همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم به اطراف خودم نگاه ڪردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی ڪه از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن ڪمی سڪوت ڪرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی 🔸انسانی که گناه را ترک ڪند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نڪن.» ‎‎‌┄ @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫