eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
119 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
11.3هزار ویدیو
279 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ۳۱۳ یاوران صاحب الزمان علیه السلام
محل بسیار مهم و استراتژیک آخرالزمانی، محل وقوع بین سفیانی و غربی‌ها و ترکیه و متحدینش خواهد بود. نبرد بر سر گنج بزرگی خواهد بود که در نزدیکی شهر دیرالزور سوریه آشکار خواهد کرد: خیلی تلاش میکنه که از برگه و یا اهل‌سنت عشایری غرب عراق و یا سکولارها و بعثی‌های موجود در عراق، نیروی قدرتمندی بسازه که علاوه بر تسریع در منطقه از طریق و ، بتونه منافع آمریکا در غارت منابع و گسترده در این مناطق رو تامین کنه و به علاوه اینکه بتونه دیوار دفاعی قدرتمندی برای در برابر ایجاد کنه. دیوار حائل که باعث بشه بین اعضای فاصله بندازه و اسرائیل رو با حزب‌الله و مقاومت تنها کنه و اجازه نده ایران و و به فرزندان مقاومت کمک برسونن 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد 🇮🇷
شهيدی که پایه گذار حشدالشعبی عراق شد سرلشکر شهید کسی است که پایه گذار فرهنگ بسیجی درمیان مردم است. شاید خیلی ها ندانند، اما یکی از قدرتمندترین سازمان‌های جهادی عراق که امروزه به مصاف تروریست های حرامی رفته است و در واقع این شهید را باید مبدع فرهنگ بسیجی در میان عراقی‌ها نامید. همان چیزی که به عنوان در میان عراقی ها نام گرفته است. اسماعیل دقایقی هنگامی که فرماندهی«تیپ ۹بدر» را پذیرفت،گردان‌های توابین و احرار را از میان اسیران عراقی تشکیل داده و لشکر ۹ بدر را بنا نهاد. آنها به رغم آنکه اسیر بودند، با علاقه و اشتیاق در این لشکر با ارتشی که خودشان سال‌ها در آن ارتش بودند، می‌جنگیدند و بسیاری از آنها هم به شهادت رسیدند و حالا بسیاری از تربیت شدگان شهید دقایقی امروز به یاد او سازمان بدر را که در عراق با داعش جنگيد ، پایه گذاری کرده اند. شهید گرانقدر از جمله شاگردان شهید دقایقی و معاون ایشان در لشکر بدر بود..... ۲۸ دیماه سی و سومین سالگرد شهادت سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی گرامی باد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺
💢 🌹 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ادامه دارد ... ✍️نویسنده فاطمه ولی نژاد ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
💢 🌹 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ادامه دارد ... نویسنده فاطمه ولی نژاد ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
هدایت شده از برادر شهیدم ابوالفضل 🌹🌹
🔥 صیحه شیطانی و فریب بزرگ انسانها توسط دجال 🔸 در سال ظهور، در دفاع از یهودیان اشغالگر قدس، از وادی یابس در شام خروج میکند. 🔹 در ماه رجب ، سید یمانی از یمن و جهت یاری اهل‌بیت، قیام خود را آغاز خواهد کرد. 🔸 سفیانی در مدت کوتاهی و حد فاصل خروج خود تا ماه شعبان و ماه رمضان، بر مسلط میشود. ابقع و اصهب را شکست داده و آماده حمله به عراق ناامن شده حاصل از فتنه ، میشود. 🔊 در سحرگاه بیست و سوم رمضان سال ظهور، در حالیکه مردم از فضیلت بهره‌مند شده و شب را به صبح رسانده‌اند، در اثر اضطرار جهانی و دعای مردم و مناجات علیه‌السلام، امر یک‌شبه مهیا شده و اینگونه صوتی آسمانی، یا ندایی آسمانی، ظهور می‌دهد و جهان، نام مهدی را به زبان مادری خود خواهند شنید. ✅ حق با علی و پیروانش است. حق آمده و باطل رفتنی است. منادی، حضرت جبرئیل علیه‌السلام، مژده را خواهد داد. ❌ پس از ندای آسمانی، شیاطین انسی و جنی پیرو مکتب و صهیونیسم جهانی، از قطعی شدن ظهور آگاه شده و سراسیمه قصد یافتن نشانی از امام، لشگر خود را به فرماندهی عازم میکنند و ماموران خود در خاندان نجس اشغالگر حجاز را مامور یافتن نشانی از امام در و میکنند. ⚠️ غروب روز بیست و سوم سال ظهور، در حالیکه بشریت، سحرگاه همان روز را شنیده و را درک کرده است؛ سپاه شیطان، بدل صیحه آسمانی را زده و صوتی شیطانی با این مضمون که حق با سفیانی است، تولید میکنند. احتمالا صوتی که سفیانی را منجی بشر معرفی میکند و اینگونه بشریت را دچار تردید میکنند! ❌ نکاتی درباره عصر ۲۳ رمضان 🔥 هنوز مردم در بهت و حیرت و ناباوری و شور و شعف صیحه صبحگاهی و ظهور به سر می‌برند که ناگهان در هنگام غروب خورشید ندای دیگری شنیده می‌شود که: الحق مع فلان (عثمان) و شیعته (ارشاد شیخ مفید جلد ۲ صفحه ۳۷۱) 💢 در برخی روایات، فلان و در برخی دیگر عثمان آمده که به احتمال قوی منظور از عثمان شخص عثمان بن عنبسه یا سفیانی می‌باشد: 👹 ای مردم، پروردگار شما از سرزمین خشکی از فلسطین آمده. پس با او بیعت کنید تا هدایت شوید و مخالفت نکنید.(مختصر بصائر الدرجات صفحه ۱۸۴) ⚠️ در این هنگام است که تردیدکنندگان به شک می‌افتند که کدام ندا، حق و صحیح است. ✅ در الغیبه نعمانی صفحه ۲۶۶ آمده که از آقا علیه‌السلام سؤال شد چه کسانی به و چه کسانی به پاسخ می‌دهند؟ حضرت فرمودند: کسی آنرا تصدیق می‌کند که از قبل به آن ایمان آورده باشد. سپس آیه ۳۵ سوره یونس را تلاوت فرمودند: افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون؛ بگو: آيا از شريكان شما كسى هست كه به سوى حق هدايت كند؟ بگو: تنها خداست كه به سوى حق هدايت مى‌كند (هر موجودى را به سوى مقصد طبيعى هدایت تکوینی و هر قابل ارشادى را به سوى هدف صالح خود هدایت تشریعی مى‌كند)؛ پس آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى‌كند سزاوارتر است كه از او پيروى شود يا آن كس كه خودش را هم تا هدايت نكنند، هدايت نمى‌يابد؟ شما را چيست؟ چگونه قضاوت مى‌كنيد؟!... سپس فرمودند: صدای از آسمان و صدای از زمین است. پس، از صدای اول پیروی کنید و از صدای دوم دوری کنید که گول نخورید... بعد از این است که دو جبهه و علناً رو در رو در مقابل هم قرار گرفته و وعده پیروزی مستضعفان بر مستکبران محقق می‌گردد.