eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
126 دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
11.4هزار ویدیو
279 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 !! 🌷هر سه به تنگ آمده بودند. فشار خرج خانه و اجاره‌نشينی از يک طرف و بيکاری از طرف ديگر رمقی برای آن‌ها نگذاشته بود. به هر دری می‌زدند، کاری پيدا نمی‌کردند. تا اين‌که تصميم گرفتند پيش شهردار بروند. با اميدواری به شهرداری رفتند و با آقای شـهـردار صحبت کردند: «ما را استخدام کنيد، ضرر نمی‌بينيد. به خدا اگر از کارمان راضی نبوديد، خب! می‌توانيد ما را بيرون کنيد.» 🌷شـهـردار چه می‌توانست بکند. از يک طرف دلش می‌سوخت، از طرفی بودجه ای نبود که استخدامشان کند. حس کرد در بد مخمصه ای گير کرده. گفت: «بسيار خب! شما را استخدام می‌کنم.» مردها درحالی‌که جان تازه ای گرفته بودند، هی دعا کردند و برگشتند. آقای شـهـردار تبسّم غمگينی کرد و نشست تا روی ورق سفيد مطلبی يادداشت کند. 🌷مدتی از ملاقات اين سه مرد گذشت. در اين مدت هر کدام ۱۷۵۰ تومان هر ماه حقوق می‌گرفتند. ديگر آه نمی‌کشيدند، ولی غُـر می‌زدند که ما اين همه کار می‌کنیم، بعد شـهـردار پولش از پارو بالا می‌رود. صدای اذان در سالن شهرداری طنين انداخت و همه برای خواندن نماز ظهر به نمازخانه رفتند. آقای شـهــردار موقتاً خودش امام جماعت بود. بين دو نماز يکی از اين سه مرد جرأت پيدا کرد و به شـهـردار گفت: «اين انصاف است که ما زحمت بکشيم و حق مأموريت و مزايا را شما بگيريد؟» آقای شـهـردار نگاه عميقی کرد و بی آن‌که حديثی بخواند، به نماز ايستاد. 🌷....روزها گذشت. آقای شـهـردار که کسی جز مـهــدي بـاکــری نبود، از شهرداری رفت. او که حقوقش ۷۰۰۰ تومان بود، تقسيم بر چهار می‌کرد و سه قسمت ديگر را به اين سه نفر می‌داد. وقتی اين را فهميدند که خيلی دير شده بود.  🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید جاویدالاثر مهندس مهدی باکری 📚 کتاب “راهيان شط" ص ۴۸ _ ۴۱ ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️