eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
106 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
271 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بسم الله بنیامین
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۳ سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد _بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی! و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت.. و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی که نشستیم.. خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد _میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه! از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند.. و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم... چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر کرد _هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن هستی! و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با حالم را به هم زد _تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین و کار رو خراب میکنه! حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم.. که نگاهم به سمت دستگیره رفت.. و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت _دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید _نازنین یا پیشم یا ! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی! و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهدای جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار 🌷🌷
مهدی جان❤️ 🌸 ای کاش که ما نیز کمی یاد تو بودیم 🌾 در هر نفس و هر قدمی یاد تو بودیم 🌺 هنگام خوشی یاد تو از خاطرمان رفت... 💫 با دیدن هر درد و غمی یاد تو بودیم 🌼 اینگونه به بی راهه نمی رفت دل ما 🕊 هر روز اگر قدر دمی یاد تو بودیم 🌸 امروز جهان تشنه عدل است،کجایی؟ 🌾 ما با خبر هر ستمی یاد تو بودیم 🌺 ما فکر گناهیم و تو فکر غم مایی... 💫 ای کاش که ما نیز کمی یاد تو بودیم 🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼 ╭═•❅🌷💠🌷❅•═╮    https://eitaa.com/joinchat/3168272588C6933ecb587
:1344 :1364 🌷دوستانش میگفتند:وقتی تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به ومدتی همان طور ماند. خشكش زده بود هرچه صبر كردند او سر ازسجده بر نداشت یكی از بچه ها گفت خیال كردیم مرده!وقتی بلند شد صورتش غرق اشك بود از اشك او فرش مسجد خیس شده بود . پیرمردی جلو آمد و پرسید:چرا اینجور گریه می كنی؟ گفت : ! روی نیاز ما به اگر من در سجده مرادم رانگیرم پس كی بگیرم؟ در دفتر خاطرات این شهید بزرگوار یه شعر هست که : … و زمانی که در حال خاکسپاری این شهید بزرگوار بودند همگان دیدند که لبهای این شهید کم کم باز شد و تبدیل شد به ….اگر دقت کنید به عکس میبینید که حتی چشم ها حالت خنده داره..🌷 … اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
” 🌷آبان سال چهل‌‌وچهار بود که ورودش را با گریه آغاز نمود. او را علیرضا نامیدند. کودکی که شعف و شادی خانواده را دوچندان کرده بود. علیرضا در هفت­ سالگی وارد دبستان شد. دوران تحصیلش را در شهر دامغان سپری ‌کرد. در حین درس‌‌خواندن به کارهای هنری نیز علاقه نشان می‌‌داد. حرف دلش را با نقاشی روی کاغذ نقش می‌‌زد و طراحی او در صفحات سفید  چشم‌‌نواز بود. به نیز علاقۀ زیادی داشت. این نوجوان از فعالان انجمن اسلامی هم بود. با ورودش به مقطع متوسطه هنرستان، رشتۀ تحصیلی راه و ساختمان را انتخاب کرد و همراه دوستان خود در تشکیل ، فعالیت داشت. علیرضای جوان حالا حضور در جبهه بود و از طریق بسیج چندین مرحله وارد میدان مبارزه شد. علیرضا با تمام وجودش مبارزه می‌‌کرد و برای جهاد و دفاع از و به لشکر ۱۷ علی‌‌ا‌‌بن‌‌ابیطالب(ع) پیوست. فرمانده شهید، علی رضایی، بود و در بیست‌‌وچهار اسفند سال شصت‌‌وسه، عملیات بدر پرده از راز عاشقی علیرضا گشود. جزیره مجنون محل عروجش شد اما بدون هیچ اثری و کسی ندانست او چه گفت و چه شنید. جزیره علیرضا را مهمان خود کرد و چه روزگار خوشی داشت در آن وصل. پس از آن در هفتم اسفند هفتادوسه، در میان مویه‌‌های نیزار و آسمان گریان جزیره، علیرضا قصد وطن کرد. پیکر پاک این مبارز نوزده‌‌ساله در گلزار شهدای شهر آرام گرفت.🌷 🍃“ ” اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
هدایت شده از بسم الله بنیامین
💠آراستن مناجات بندگان 🍃و زَیِّنْ لِیَ التَّفَرُّدَ بِمُنَاجَاتِکَ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ و تنهایی مناجات با خودت را در شب و روز برایم بیارا. 💠آراستن بنده، به زیور پرهیزکاران 🍃و حَلِّنِی حِلْیَةَ الْمُتَّقِینَ و مرا به زیور پرهیزکاران بیارای. 📚فرهنگ نامه موضوعی صحیفه سجادیه https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهدای جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار 🌷🌷
🔸 تلنگر |  : 🔹 جدی گرفته‌ایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفته‌ایم قیامت را کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند، بیدار شویم! 🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥استاد عالی : مردم امام گذشته رو برای حاجتشون میخواهند اما 👈 امام حاضر رو چون به اطاعت نیاز دارد رها میکنند. _✨_🌼_✨_ ❗مِنَ إلغَريبْ إلَي الْحَبيبْ❗ دلهاي منتظر و عاشق به ما بپیوندید تا با امام عصر ،ضرورت وچگونگی یاری ایشان بيشتر آشنا شويد.
37.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نگاهی به تنوع فرقه ها و جریان‌هایی که به ریشه انقلاب افتاده اند... 🔵 در این کلیپ با حدود ۳۰ فرقه و جریان منحرفِ حالِ حاضر در کشور آشنا می شوید 🆔 eitaa.com/emame_zaman
17.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥آیت الله بهاءالدینی و تشرف در مجلس امام زمان (عج) 💠استاد هاشمی نژاد https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
🌷 فرازی از وصیت نامه: مراسم دعا و عزاداری را که در محیط دانشگاه برگزار می کنید، سعی تان در این باشد که از شور و حال بهتر برخوردار باشد. باز این جمله را می گویم که نکند خدای ناکرده تنها درس را هدف خود قرار دهید. امیدوارم که همراه علم و تزکیه بتوانید همگی تان عامل به اهداف شهدا باشید. در دعاهای کمیل و ندبه و نماز جمعه شرکت فعال داشته باشید، فعالیتهای فرهنگی و نظامی و عقیدتی خود را بیشتر کنید و خانواده های شهدا را فراموش نکنید و هر چند گاه یک بار به دیدن آن ها بروید. امیدوارم در امور درسی و دینی فعالتر باشید.
بعد از شهادتش فهمیدیم که سرپرستی پنج شش خانواده را بر عهده داشت. در پایگاه شیراز، معماری به نام قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران می خورند به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب می کرد.