🔍 دل حقیقت طلب تا وقتی کاروان به مقصدش می رسید ، چند ساعتی راه مونده بود شاید بیشتر از 5 یا 6 ساعت من کنار یکی از دوستان روی صندلی های سمت چپ اتوبوس نشسته بودم یکی از دخترای اتوبوس اومد جلو و درخواست کرد که دو تا صندلی جلو رو خالی کنیم که بشینه و حرفاشو بزنه به اون دو تا برادرمون که روی صندلی های سمت راست نشسته بودند گفتم بلند شن و بذارن این خانم بشینه وقتی نشست انگار که یه تیریبون پیدا کرده باشه شروع کرد به حرف زدن از خودش گفت که تو هر جور موقعیتی که تصور کنم بوده با هر جور آدمی که خیال کنم سر و کار داشته با هر تیپ آدمی که فکرم بکشه ، رفیق بوده اما خسته بود خیلی خسته ... اونقدری که بخاطر همین خستگی ، زندگی براش بی معنی و نامفهوم شده بود. دلش دنبال آرامش بود میگفت هرباری که دنبال آرامش بودم ، جز تو دین شماها(!) پیداش نمی کردم ولی هر وقت که میخوام سمت شماها بیام نمیشه یا نمیتونم چون شماها مانع میشید با رفتارهاتون با ذهنیتتون با قضاوت هاتون... این که من نتونستم به دین برسم بخاطر برخورد شماها بوده من با حجاب هیچ مشکلی ندارم با قرآن اصلا مشکلی ندارم مشکل من اینه که شیرینی دین رو ازم گرفتید... حرف زدن هاش حدود دو سه ساعتی طول کشید و فقط گوش می دادم من هم به عنوان تموم کننده ی حرفهای دلی اون ، گفتم امیرالمومنین علیه السلام بعنوان پدر معنوی همه ی شیعیان یه حرفی زدند که من و شما تو این دنیای خطرناک حواسمون باشه دنبال چی باشیم و به کی گوش بدیم و دنبال کی راه بیفتیم حضرت گفتند : حق رو بشناس ، آدم هایی که دنبال حق باشن رو پیدا می کنی. ببین حق کیه ؟ حق اسلامه دیگه؟ حالا برو ببین حرف اسلام چیه ؟ اون رو بشناس. اونوقت حقیقت خیلی چیزا رو متوجه میشی و آدم های حقیقت طلب رو پیدا میکنی. #همین #خاطرات https://eitaa.com/joinchat/927269071Cdc5cc29912