eitaa logo
🕊🌸شهید نوید حقیقت شناس🌸🕊
91 دنبال‌کننده
603 عکس
104 ویدیو
6 فایل
کانال شهیدوظیفه شناس نیروی انتظامی نویدحقیقت شناس(خوزستان) 🇮🇷شهادت شوخی نیست قلبت رابومیکنند اگربوی دنیاداد، رهایت میکنند💞
مشاهده در ایتا
دانلود
بخوانید حتما!! لطفاازاین مطالب گذراردنشویداینهارابانکته های ریزروانشناسی ولزومات موردنیاززندگی ارسال میکنیم👇👇👇👇 👈خانم معلمی تعریف می‌کرد: در مدرسه ابتدایی بودم؛ مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم . به نیّت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان .. پدر و مادرشان هم برای مراسم دعوت شده بودند و بچّه‌ها در مقابل معلّمان و اولیاء سرود را اجرا خواهند کرد .. چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند. روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم .. باهم در مقابل اولیاء و معلّمان شروع به خواندن سرود کردند ... ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت انجام دادن جلوی جمع . دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد .. بچه‌ها هم سرود را می‌خواندن و ریز می‌خندیدند، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه رشته کرده بودم پنبه شود .! سرم از غصه سنگین شده بود و نمی‌تونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم ... خب چرا این بچّه این کار رو می‌کنه ؟! چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟! این که قبلش بچّه ی زرنگ و عاقلی بود !! نمونه ای خوب و تو دل بروی بچّه‌ها بود !! رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمی‌فهمید ... به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم . خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد .! فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند ... نگاهی گرداندنم ؛ مدیر را دیدم .. رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود . از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم ؟! اخراجش می‌کنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه ... من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانش‌آموز حتمی شود... حالا اون کسی که کنارم بود، مادر بچّه بود، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود... بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود... همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم : چرا اینجوری کردی؟! چرا با دوستانت سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد : آخر مادرم اینجاست، برای مادرم این ‌کار را می‌کردم !! معلّم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند؟! چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت : خانم صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح می‌دهم؛ مادر من مثل بقّیه مادرها نیست، مادر من "" است ، چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم ... تا او هم مثل بقّیه ی این را حس کند..! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان است، زبان کر و لال‌ها همین که این حرف‌ها را زد از جا جهیدم ، دست خودم نبود با صدای بلند ، و دختر را محکم بغل کردم !! آفرین دختر، چقدر ، مادرش چقدر برایش ، ببین به چه چیزی فکر کرده ؟!!! فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و در گوشی حرف زدن و ... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند، نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلّمان همه را گریاند !! از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز را به او اعطا کرد!!! با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند !! : زود نشو، زود از در نرو، تلاش کن زود نکنی، کن تا همه‌ی برایت روشن شود تا را درست بفهمی! زن وشوهرباهرحرفی عصبانی نشوندهمدیگرراقضاوت نکنندچراکه ممکن است چیزی دردرون همسرتان باشد که اورابه رفتاردیگری تبدیل کرده بااومداراکن اورانوازش وازاوبپرس تاکنارت آرام گیرد یادت باشد شما😍☺️ @haghighatshenas78🕊 🌷🌷🌷
💢 #خداوند عهده دار کار #حضرت_یوسف شد. ✍پس #قافله ای را نیازمند آب نمود تا او را از چاه بیرون آورد سپس #عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را به فرزندی بپذیرد. سپس #پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان #خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود. اگر #خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط با صداقت بگو کارم را به خدا می سپارم. 💥خدایا👌 فقط بودن تو ما را #کفایت است ⇝ @haghighatshenas78🕊