موتورسواری تنها که از سمت دشمن میآمد
اصغر حبیبی یکی دیگر از رزمندگان لشکر هشت نجف اشرف در دوران دفاع مقدس است که به روایت خاطراتی از حاجاحمد میپردازد. او که در جریان عملیات خیبر در اسفندماه سال ۱۳۶۲ به اسارت دشمنی بعثی در آمده بود در گفتوگو با خبرنگار ایمنا میگوید: «حاجاحمدآقا در صحنههای مختلف جنگ جلوتر از همه بود و سنگتمام میگذاشت. در عملیات خیبر زمانی که به جزیره مجنون رسیدیم و آنجا را پس گرفتیم، مشغول پاکسازی منطقه شدیم. یک مسیری بود که منتهی به مواضع عراقیها بود و ما در حال پیشروی در آن مسیر بودیم.
یک روز حین کار موتور سواری را دیدیم که از سمت عراقیها به طرف ما میآید. بچهها اسلحهها را به سمتش گرفتند که یکی داد زد، مواظب باشید شلیک نکنید، ایرانی است، انگار آشناست. جلوتر که آمد صورتش مشخص شد. حاجاحمد بود، بچهها سلام کردند و پرسیدند احمدآقا، چرا از این سمت میآیی. مگر کجا رفته بودی؟
جواب داد: رفته بودم سمت عراقیها که مسیر پیشرو را شناسایی کنم. این مسیر ناشناخته بود باید تمام جوانب کار را میسنجیدم تا برای پاکسازی و عملیات، خطر و مشکلی پیش نیاید. این از شاخصههای مدیریتی او بود که خودش را در خط مقدم به خطر میانداخت تا خطری متوجه نیروهایش نشود. رزمندهها حاجاحمد را در آغوش گرفتند و او را غرق بوسه کردند.
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#خاطرات_جنگ
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
عملیات محرم در سال های ابتدا جنگ به مورد اجرا گذاشته شد. لشکر هشت نجف اشرف در این عملیات یک تیپ کامل از ارتش عراق را به اسارت گرفت. فرمانده تیپ عراقی چنان غافلگیر شده بود که باور نمی کرد که اسیر شده است. احمد به او گفت سوار جیپ من شو تا با هم برویم تیپ تو را خلع سلاح کنیم.
افسر عراقی به احمد گفت تو کی هستی که به من دستور می دهی؟
وقتی احمد کاظمی به او گفته بود که من فرمانده لشکر هستم، آن نامرد به احمد توهین کرده و گفته بود تو آشپز من هم نیستی!
طرف عراقی باور نمی کرد که یک جوان 23 ساله فرمانده لشکری باشد که تیپ او را برق آسا محاصره کرده و این آقا را که فرمانده تیپ بوده به اسارت گرفته است.
شهید کاظمی هم به او گفته بود حالا نشانت می دهم که آشپز تو هستم یا نه!
وقتی فرمانده عراقی دید که مجموع تیپ به محاصره افتاده است فرماندهان گردان های تیپ را صدا زد و یکی پس از دیگری تسلیم شدند.
همین فرمانده تیپ بود که در دوران اسارت متحول شد و بعد فرماندهی یکی از یگان های لشکر بدر را برعهده گرفت.
*روایت سردار سرتیپ علی فدوی*
#خاطرات_جنگ
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
🕊🎋 فاتح_خرمشهر🎋🕊
میدانست چه کسی شهید میشود
سرهنگ «اصغر پورشعبان» که سابقه همکاری با شهید کاظمی را دارد، درباره حاج احمد گفت:
من توفیق داشتم که در سالهای دفاع مقدس مدتی پیک سردار کاظمی باشم و از سال ۱۳۶۱ هم در کردستان و هم در جبهه جنوب و تا زمان شهادت در خدمت او بودم. قبلا درباره شهید کاظمی صحبت کردهام. ایشان را با دو ویژگی متفاوت ، یا در واقع دو شخصیت به یاد میآورم. یکی شخصیت نظامیاش که با ابهت و جدی و به ویژه در شبهای منتهی به عملیاتها بسیار محکم و با درایت بود و یکی هم شخصیت غیرنظامیاش که انسانی بامحبت و متفاوت با شخصیت نظامیاش بود.
قبل از عملیات خیبر، چند ساعت مانده به شروع پیشروی نیروها به سمت جزیره مجنون، بچههای حاضر در عملیات باهم شوخی میکردند. حواسم به شوخیهای بچهها بود که حاج احمد به من نزدیک شد و گفت «برو با برادرت خداحافظی کن.» پرسیدم چرا؟ گفت: «چون برادرت در این عملیات شهید میشود.» راستش ابتدا باورم نشد و حرفش را نپذیرفتم. برادرم از من کوچکتر بود و قبلا در چند عملیات دیگر باهم بودیم و اتفاقی هم نیفتاده بود. اما بعد سعی کردم او را از حضور در عملیات منصرف کنم و او هم همین کار را کرد؛ زیرا پدر نداشتیم و اگر هر دو شهید میشدیم مادرمان تنها میماند.
وی خاطرهاش را چنین تکمیل کرد: آن شب من و برادرم، تنها عکس دونفره یادگاریمان از سالهای جنگ را گرفتیم و بعدش از هم خداحافظی کردیم. در بحبوحه عملیات دیدم که برادرم مجروح شد. خوشحال شدم، چون فکر میکردم به خاطر این جراحتی که برداشته، به عقب برمیگردد. دیگر او را ندیدم، اما در ذهنم این بود که او به عقب برگشته و شهید نشده است. خود حاج احمد هم مجروح شده و در کانکس نشسته و با خودش خلوت کرده بود. گریه میکرد و کسی را به حضور نمیپذیرفت.
من با اصرار داخل رفتم. من را که دید گفت: «دیدی به تو گفتم با برادرت خداحافظی کن، چون شهید میشود.» گفتم حاج آقا، برادرم مجروح شد و برگشت. پرسید «مگر او را ندیدی؟ برادرت برنگشت، با گردان جلو رفت و شهید شد.» آنجا فهمیدم که حاج احمد به جایگاهی رسیده بود که بسیاری چیزها، از جمله این را که چه کسی در عملیات شهید خواهد شد، میدانست. من به او نزدیک بودم و میدیدم نزدیک عملیاتها به بعضیها توجه بیشتری نشان میدهد، و بعد آنها در همان عملیات شهید میشدند.
#خاطرات_جنگ
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
۲۶ آبان سالروز آزادسازی سوسنگرد
روزی که آیتالله خامنهای یک تنه در مقابل بنیصدر ایستاد و به فرمانده لشکر ۹۲ زرهی ارتش در اهواز نامه نوشت:
من اجازه نخواهم داد با اهمال کاری و اتلاف وقت ، خون جوانان بر زمین ریخته شود و شهر سقوط کند .
#مقاومت
#سوسنگرد
#خاطرات_جنگ
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
سردار سلیمانی🎤
احمد در طراحی عملیات ، تیزبینی و دوراندیشی بینظیر بود. وقتی جبهه دشمن را به هم میریخت متوقف نمیشد.
هیج کجا سراغ نداریم که جبهه دشمن را به هم ریخته و متوقف شده باشد. ما نسبت به بعضی از فرماندهان و لشکرهای دشمن از نظر توان رزمی حساس بودیم.
برای بعضی از فرماندهان دشمن همچون ماهر عبد الرشید حساب باز میکردیم. شکستن آن جبهه کار ساده نبود. همین طور هم دشمن روی فرماندهان ما حساب باز کرده بود. در اسنادی که ما بعد از سقوط صدام به دست آوردیم همه جا ردی از احمد کاظمی و حسین خرازی در این اسناد بود.
دشمن به طور دقیق لشکرهای ما را نام میبرد. چرا که کاظمی یکی از شاه کلیدهای اصلی پیروزی در جنگ بود. در عملیات رمضان مثل یک شیر به میدان رفت و دشمن را در کنار نهر کتیبان دو نصف کرد.
میان فرماندهان لشکرهای عمده دشمن، مثل لشکر سوم، لشکر ششم، لشکر پنجم که از لشکرهای قدرتمند عراق بودند شکاف به وجود آورد، که باعث شد مناطق شرق نهر کتیبان سقوط کند.
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#خاطرات_جنگ
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
#فرمانده_با_غیرت
باید اذعان کرد ، احمد کاظمی ، فردی بسیار باغیرت بود. برای وی بسیار سخت بود در عملیاتی که با فتح همراه نبود و ناچار میشد به نیروهایش دستور عقبگرد دهد ، عقبنشینی کند ؛ بنابراین در این موقعیت ، ما حتی فرماندهان دیگر را میفرستادیم که او را برگردانند تا برای عملیات بعدی آماده شود. یادم میآید در «کربلای ۴» پس از دو ساعت از آغاز درگیری ، متوجه لو رفتن منطقه شدیم و به دنبال آن ، دستورهای لازم برای عقبنشینی یگانها را صادر کردیم و لشکرها موظف شدند تا پیش از روشن شدن هوا به مقرهای اصلی خود برگردند، اما کاظمی زیر بار نرفت ، چون برایش بسیار سخت بود. او حتی با تعدادی از یارانش به رودخانه زد و از آنجا عبور کرد و قصد داشت انفرادی با دشمن بجنگد و البته تا وسط روخانه اروند هم رفت، اما برای جلوگیری از ایجاد احساس تمرد ، بازگشت.
به روایت محسن رضایی
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#خاطرات_جنگ
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi