eitaa logo
🕊🎋 فاتح _ خرمشهر🎋🕊
170 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
620 ویدیو
3 فایل
#به_یاد_سردار_سرلشگر #شهید_حاج_احمد_کاظمی🌷 #خاطرات_شهدا 📚 #دلنوشته_ها 💌 #فیلم 🎬 #عکس 📸 ارتباط با ما 👈 @Kazemi_58 💢کپی و نشر مطالب کانال جایز و بلامانع است💢 💚 با ذکر صلوات و ترجیحا لینک کانال💚
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 در حین عملیات محرم در مدرسه دهلران بچه های اطلاعات عملیات مقر داشتند. خیلی افراد آنجا بودند از جمله جبلی، کاظمی،صدرساداتی،عاصی زاده،ستوده،حسینی پور و بنده. حاج احمد کاظمی مرتب می امد به بچه ها سر می زد و از اوضاع و احوال می پرسید. یک روز جمعه همه نیروهای اطلاعات را جمع کرد و برایشان با همان لهجه شیرین نجف آبادی صحبت کرد. خیلی مطالب ارزشمندی گفت از انقلاب از امام از جبهه و جنگ و از فداکاری رزمندگان در عملیات های گذشته خیلی صحبت کرد؛ بعد به بچه ها گفت کی خسته است؟! بچه ها یک صدا فریاد زدند دشمن! حاج احمد گفت اگر حرفی دارید بپرسید یکی از بچه ها پرسید جنگ کی تمام می شود؟ گفت: جنگ ما با استکبار تا انقلاب حضرت مهدی(عج) ادامه دارد. بچه ها صلوات فرستادند؛ بعد رو کرد به عاصی زاده و گفت:آموزش وانتقال تجربه جلسات دینی و قران و توکل را در بین نیروهای اطلاعات عملیات واجب کن چون این ها رمز موفقیت بچه های اطلاعات عملیات می باشد. 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
در حین عملیات محرم در مدرسه دهلران بچه های اطلاعات عملیات مقر داشتند. خیلی افراد آنجا بودند از جمله جبلی ، کاظمی،صدرساداتی،عاصی زاده، ستوده ، حسینی پور و بنده. حاج احمد کاظمی مرتب می امد به بچه ها سر می زد و از اوضاع و احوال می پرسید. یک روز جمعه همه نیروهای اطلاعات را جمع کرد و برایشان با همان لهجه شیرین نجف آبادی صحبت کرد. خیلی مطالب ارزشمندی گفت از انقلاب از امام از جبهه و جنگ و از فداکاری رزمندگان در عملیات های گذشته خیلی صحبت کرد؛ بعد به بچه ها گفت کی خسته است؟! بچه ها یک صدا فریاد زدند دشمن ! حاج احمد گفت اگر حرفی دارید بپرسید یکی از بچه ها پرسید جنگ کی تمام می شود؟ گفت : جنگ ما با تا انقلاب (عج) ادامه دارد. بچه ها صلوات فرستادند ؛ بعد رو کرد به عاصی زاده و گفت : آموزش و انتقال تجربه و و توکل را در بین نیروهای اطلاعات عملیات واجب کن چون این ها بچه های اطلاعات عملیات می باشد. 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
[ماجرای علاقه دو طرفه شهید و شهید آقا ] یک بار از آقا مهدی پرسیدم : «شما از کی با حاج احمد آشنا شدین که این قدر با هم صمیمی هستین؟» گفت : «ما همین جا با هم آشنا شدیم.» رابطه آقا مهدی با حاج احمد کاظمی رابطه دو فرمانده و دو دوست و دو برادر و این قبیل رابطه ها نبود ، خیلی فراتر از این حرف ها بود. اگر پیش آمد که مثلا دو ، سه روز یکدیگر را نبینند ، وقتی به هم می رسیدند ، انگار چند سال است که همدیگر را ندیده اند. همدیگر را بغل و روبوسی می کردند حاج احمد می گفت : «آقا مهدی! من اگه یه روز شما رو نبینم ، می میرم.» قریب به ۹۹ درصد از عملیات هایی که لشکر ۸ نجف و لشکر عاشورا در آن شرکت داشتند ، مقرشان کنار هم بود. احترام خاصی هم برای هم قائل بودند و روی حرف همدیگر حرفی نمی زدند. یک بار از آقا مهدی پرسیدم : «شما از کی با حاج احمد آشنا شدین که این قدر با هم صمیمی هستین؟» گفت : «ما همین جا با هم آشنا شدیم.» می گفت: «حاج احمد خیلی آدم شجاع و با تقواییه ، اون فرمانده منه.» جالب این که حاج احمد هم می گفت ؛ آقا مهدی فرمانده من است. وقتی که حاج احمد فرمانده نیروی زمینی سپاه شده بود ، یکی ، دو بار فرصت دست داد که به دیدار او برویم. می گفت : «غلامحسین! مهدی فرمانده من بود. این قدر دلم براش تنگ شده، این قدر دلم میخواد برم پیش مهدی. چرا خدا ما رو نمیبره پیش آقا مهدی؟ هر شب دعا می کنم که برم» و آخر هم رفت. برگرفته از کتاب ؛ نمی‌توانست زنده بماند خاطراتی از شهید مهدی باکری راوی : غلام حسین سفیدگری 🌷 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊