eitaa logo
🕊🎋 فاتح _ خرمشهر🎋🕊
204 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
579 ویدیو
3 فایل
#به_یاد_سردار_سرلشگر #شهید_حاج_احمد_کاظمی🌷 #خاطرات_شهدا 📚 #دلنوشته_ها 💌 #فیلم 🎬 #عکس 📸 ارتباط با ما 👈 @Kazemi_58 💢کپی و نشر مطالب کانال جایز و بلامانع است💢 💚 با ذکر صلوات 💚
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 تصویری که پیش رو دارید "حاج احمد کاظمی" (فرمانده لشگر ۸ نجف اشرف -- گوشی بدست) در کنار ابوشهاب [از فرماندهان لشکر۱۴ امام‌ حسین(ع)] را نشان می دهد. ▫️خط مقدم نبرد [احتمالا کربلای ۵] ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 محسن رضایی، فرمانده کل سپاه از احمد کاظمی (ف ل ۸): ▫️زمانی که احمد کاظمی در جنگ بود، خیلی کم فرصت می‌کرد به خانواده‌شان سرکشی کند. در کوران عملیات کربلای 5 که مرتب با فرماندهان و احمد صحبت می‌کردیم و دستورات عملیاتی می‌دادیم از نجف‌آباد تماس گرفتند که خدای متعال یک فرزند پسر به احمد داده است. فکر کردم بد نیست وسط عملیات و جنگ و زد و خورد، این خبر را به احمد بدهم وقتی به او بی‌سیم زدم و گفتم خدا به تو یک هدیه و نعمتی داده است او فکر کرد که یکی از واحدهای او موفقیتی به دست آورده و با خوشحالی پرسید که چی شده؟ گفتم خدا به تو <محمد> داده است یک فرزند پسر. کمی مکث کرد و بعد گفت خیلی خوب بعد از عملیات ایشان را می‌بینم . یک لحظه فکر کردم در همان لحظه‌ای که مکث کرد با خودش یک جهاد با نفس انجام داد...‌!! 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
🕊🎋 فاتح _ خرمشهر🎋🕊
در کتاب "ام کاکا" درباره تانکهایی که نیروهای شهید احمد کاظمی به غنیمت گرفته و آنها را پنهان کرده بودند، چنین آمده است:   احمد کاظمی فرمانده تیپ ۸ نجف در عملیات محرم، عالی عمل کرد. عراقی‌ها را دور زد و یک تیپ کامل را با کمترین درگیری به اسارت در آورد. بعد از این قضیه مجید بقایی خیلی به احمد علاقه‌مند شد. آن زمان ۳ سپاه تشکیل شد. مجید، احمد را به سمت فرماندهی سپاه ۷ حدید منصوب کرد. سپاه ۱۱ قدر در اختیار ابراهیم همت و سپاه صاحب الزمان (عج) هم در دست مصطفی ردانی پور و رضا حبیب‌اللهی بود. ۲ سپاه ۷ حدید و ۱۱ قدر زیر نظر قرارگاه کربلا رفت و احمد غلامپور هم جانشین مجید بقایی شد.   یک روز مجید گفت: برو دنبال احمد غلامپور و احمد کاظمی. با استیشن مجید حرکت کردیم. من مسئولیتی نداشتم و طفیلی بودم. مجید پشت فرمان نشست و به طرف رقابیه حرکت کردیم.   احمد کاظمی با همان لحن خاصش خاطره‌ ای تعریف کرد: قبل از عملیات فتح‌ المبین، رشید من را صدا زد و گفت: احمد، بیا کارت دارم. من رفتم، تا رشید من را دید یک نقشه روی زمین پهن کرد و دست روی یک نقطه گذاشت و گفت: می‌دانی این چیه؟ گفتم: نه.   گفت: اینجا یک تنگه است که به آن تنگه رقابیه می‌گویند. احمد جان! از نقطه رهایی تا تنگه، چهار کیلومتر می‌ روی، آنجا را می‌‌ گیری و با یک ژ۳ نگه می‌‌داری. همچین گفت با یک ژ۳ که فکر کردم نفربر که می‌خواهد توی این تنگه بپیچد تهش گیر می‌ کند!   شب عملیات فتح المبین، چهار کیلومتر رفتیم. داشت صبح می‌شد. رشید پشت بی‌سیم گفت: کجایی؟ گفتم: والله تنگه‌ای نمی‌بینم. گفت: الان کجایی؟ سمت چپت چی می‌بینی؟   گفتم: ۲ کیلومتر پایین‌تر یک کوه، ۲ کیلومتر سمت راست هم کوه می‌بینم. گفت: خودشه. نگهش دار. گفتم: تو که گفتی تنگه است! برو ژ۳ رستم را بیار، اینجا را نگه داره. همچین گفته بود تنگه که من فکر کردم یک راه باریک هست. در منطقه که رفتم دیدم پهنای آن چهار کیلومتر است.   مجید از فرصت استفاده کرد و گفت: شنیدم در عملیات ثامن الائمه تانک‌ها را زیر خاک کردی! درسته؟ بگو جان احمد چی بوده ماجرا؟ احمد گفت: بعضی‌ها می‌‌خواستند تانک‌ها را برای خودشان ببرند. من پلاستیک کشیدم روی تانک‌ها. بعد با لودر خاک رویش ریختم. خب! نیروی متخصص نداشتم که بتواند تانک‌ها را براند. از طرف دیگر زورم می‌آمد تانک را  دو دستی تقدیم آن‌ها کنم. نیروهای خودم غنیمت گرفته بودند. ۱۰، ۱۲ تا تانک بود. آن‌ها که آمدند هیچی ندیدند، به عقب گزارش دادند که اینجا تانک نیست. نمی‌دانستند تانک‌ها زیر آن تپه‌های مصنوعی هستند.     برشی از کتاب "ام کاکا" نوشته امیر کعبی. 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
📝 | آخرین دیدار ... 🔸 چند روزی به معارفه شهید کاظمی به عنوان فرمانده جدید نیروی زمینی سپاه و البته همزمان معرفی شهید زاهدی به عنوان فرمانده نیروی هوایی مانده بود. به همراه پدرم به دفتر ستاد فرماندهی نیروی هوایی رفته بودیم. من در اتاقی منتظر بودم و پدرم همراه شهید کاظمی در اتاقی دیگر جلسه داشتند. معمول نبود که با پدرم به اینطور مکان‌ها بروم ولی بنا به شرایط خاصی آنروز همراهشان بودم. 🤲🏻 کمی قبل از اذان ظهر جلسه آن‌ها تمام شد و برای اقامه نماز، به اتاقی که من بودم آمدند. سلام و احوالپرسی گرمی داشتیم. بعد از آن مهیای نماز شدیم. دو شهید برای امامت نماز جماعت به دیگری اصرار می‌کردند. نهایتاً یک نماز جماعت چند نفره به امامت شهید کاظمی خواندیم. بعد از نماز هم کمی صحبت کردیم و این شد آخرین دیدار من با شهید کاظمی. 🌹 انگار همین دیروز بود، هرگز صدا و لهجه شیرین نجف آبادی شهید کاظمی را فراموش نمی‌کنم، طوری که هر کس با این لهجه صحبت کند، من یاد آن شهید بزرگوار می‌افتم. 💐 شهید خرازی، شهید کاظمی و شهید زاهدی در واقع گروه سه نفره فرماندهان لشکرهای استان اصفهان در زمان جنگ بودند (لشکر ۱۴ امام حسین (ع)، لشکر ۸ نجف اشرف و لشکر ۴۴ قمر بنی هاشم که در آن زمان زیر مجموعه یگان‌های اصفهان بود) و بعد از جنگ شهید زاهدی و شهید کاظمی دو بازمانده از این گروه بودند که بسیار با هم رفیق و همراه بودند. شاید نزدیک‌ترین رفیق ... 🌷 خوب به یاد دارم که قبل از شهادت شهید کاظمی، در اکثر مواقع پدرم تمایل داشتند در جلسات نزدیک و در کنار ایشان باشند. 🎙 راوی: فرزند شهید 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
📝 | آخرین دیدار ... چند روزی به معارفه شهید کاظمی به عنوان فرمانده جدید نیروی زمینی سپاه و البته همزمان معرفی شهید زاهدی به عنوان فرمانده نیروی هوایی مانده بود. به همراه پدرم به دفتر ستاد فرماندهی۳ نیروی هوایی رفته بودیم. من در اتاقی منتظر بودم و پدرم همراه شهید کاظمی در اتاقی دیگر جلسه داشتند. معمول نبود که با پدرم به اینطور مکان‌ها بروم ولی بنا به شرایط خاصی آنروز همراهشان بودم. کمی قبل از اذان ظهر جلسه آن‌ها تمام شد و برای اقامه نماز، به اتاقی که من بودم آمدند. سلام و احوالپرسی گرمی داشتیم. بعد از آن مهیای نماز شدیم. دو شهید برای امامت نماز جماعت به دیگری اصرار می‌کردند. نهایتاً یک نماز جماعت چند نفره به امامت شهید کاظمی خواندیم. بعد از نماز هم کمی صحبت کردیم و این شد آخرین دیدار من با شهید کاظمی. انگار همین دیروز بود، هرگز صدا و لهجه شیرین نجف آبادی شهید کاظمی را فراموش نمی‌کنم، طوری که هر کس با این لهجه صحبت کند، من یاد آن شهید بزرگوار می‌افتم. شهید خرازی، شهید کاظمی و شهید زاهدی در واقع گروه سه نفره فرماندهان لشکرهای استان اصفهان در زمان جنگ بودند (لشکر ۱۴ امام حسین (ع)، لشکر ۸ نجف اشرف و لشکر ۴۴ قمر بنی هاشم که در آن زمان زیر مجموعه یگان‌های اصفهان بود) و بعد از جنگ شهید زاهدی و شهید کاظمی دو بازمانده از این گروه بودند که بسیار با هم رفیق و همراه بودند. شاید نزدیک‌ترین رفیق ... خوب به یاد دارم که قبل از شهادت شهید کاظمی، در اکثر مواقع پدرم تمایل داشتند در جلسات نزدیک و در کنار ایشان باشند. 🎙 راوی: فرزند شهید ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
کوتاه شهید حاج احمد کاظمی از شهید حاج قاسم سلیمانی حاج قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینه‌اش تا روی مثانه‌اش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمی‌دانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و می‌خواست حاج قاسم را بکشد ، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی حاج قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند... فضای ما در جنگ این بود. از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت می‌کنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد. 💚 🕊 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | 📝 شهید زاهدی از دوران جنگ 🤝🏻 تا سال‌ها پس از جنگ وقتی با کسی دست می‌داد ، اگر طرف مقابل کمی دستش را فشار می‌داد از درد به خودش می‌پیچید. 🚗 گفت «سوار بر خودرویی بودیم ، من و و سردار اسدی ، یکی از بچه‌ها هم پشت فرمان بود. مثل اغلب جاده‌های خطوط درگیری ، جاده خاکی و پر از دست انداز بود. زیر باران خمپاره و توپ دشمن مجبور بودیم علیرغم ناهموار بودن مسیر ، با سرعت حرکت کنیم. زیر آتش سنگین رژیم بعث ، راننده به اشتباه به سمت عراقی‌ها حرکت می‌کرد. 💥 انفجار گلوله‌های خمپاره و توپ در کنار ماشین و سمت چپ و راستمان دائماً تکرار می‌شد و ما همچنان به حرکت ادامه می‌دادیم. 🔥 انفجارها بی وقفه در نزدیکی ما اتفاق می‌افتاد. ⚡️ صدای سووووت و انفجار ... 💥 هر چه جلوتر می‌رفتیم ، انفجار گلوله‌های آن‌ها دقیق‌تر می‌شد. لحظاتی بعد فهمیدیم منطقه توسط بعثی‌ها تصرف شده ؛ سریع دور زدیم تا برگردیم. 🩸 در بین انفجار و دود یکدفعه دیدم صورت حاج احمد غرق خون شده ... 😨 سراسیمه و نگران گفتم : احمد! چی شد؟ خوبی؟ طوریت که نشده؟ 🤲 (حاج) احمد هم شروع کرد به صورتش دست بکشد و خودش را چک کند ... 😓 بعد از چند ثانیه ، که مطمئن شدم حال احمد خوب است ، با احساس سوزش در دستم متوجه شدیم ترکش خمپاره به قسمت بین انگشت شست و اشاره دست راستم اصابت کرده و در واقع این خون دست من بوده که به صورت احمد پاشیده شده. ❤️‍🩹 ترکش وقتی سرد میشود تازه درد اصلی شروع می‌شود.» ⏪ ادامه در پیام بعد ...