❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
✳ بلیت دوسره مادام و دختران به مشهدالرضا
وارد خانه که شدم «مادام» کنار مریم - همسرم - نشسته بود و یک کاسه آش هم وسط بود. با خنده گفتم: مریم! برای مادام چه آشی پختهای؟! گفت: آش را خود مادام پخته و یک کاسه هم برای ما آورده است.
مادام محمودیان همسایه دیوار به دیوار ما در کوچه شهید «ویگن گاراپیدی» در نارمک بود. کوچهای که با دو سه کوچه دیگر، بخش ارمنینشین نارمک را تشکیل میدهند. مادربزرگ دوستم -فرهاد- که دیگر سنّی از او گذشته بود، به اصرار فرزندش پیش آنان رفته بود و با لطف آنان ما دو سه سالی آنجا نشستیم.
از آنجا که من و همسرم مقلد حضرت آیتالله خامنهای هستیم و بنا به فتوای ایشان، اهل کتاب پاکند و نجس محسوب نمیشوند، طبیعتاً رابطهٔ ما، حتی رابطهٔ غذایی ما با مادام خیلی خوب بود و رفت و آمد زیادی داشتیم.
همسرم توضیح داد: مادام آش نذری پخته است. پرسیدم: مادام! شما هم نذر آش دارید؟ گفت: بله. اما این نذر برای امام حسین است. خیلی تعجب کردم. گفتم: شما برای امام حسین نذر کردهاید؟! با همان فارسی لهجهٔ ارمنی گفت: چرا تعجب میکنی؟ ما هم امام حسین را دوست داریم. و ادامه داد: حالا چند روز دیگر هم صبر کن ببین این کوچه نزدیک تاسوعا و عاشورا که میشود برای امام حسین چه کار که نمیکنند.
توضیحات مادام تعجبم را بیشتر کرد. بخصوص وقتی که گفت: تازه این که چیزی نیست. من هر سال یک گوسفند نذر امام حسین دارم که خودم میخرم و آن را به تکیهٔ جوانان آزاده که در بنبست بالایی هستند میدهم.
مادام خیلی خونسرد ادامه میداد و ظاهراً موضوع برایش کاملاً عادی بود و از تعجبهای من تعجب میکرد. چایش را که سر کشید، گفت: ببین! ما امامها را خیلی دوست داریم. یک چیزی بگویم راحتت کنم. من و دخترانم هر وقت در زندگی مشکلی پیدا میکنیم، یک بلیت رفت و برگشت هواپیما به مشهد میگیریم. میرویم، حاجتمان را از امام رضا میگیریم میآییم.
خیلی عجیب بود. مادام نگفت حاجتمان را «میگوییم» میآییم، گفت: «میگیریم میآییم»!
#تقی_دژاکام
#مادامهای_کوچه_ویگن_گاراپیدی
#روزنامه_کیهان
سهشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
✳ بلیت دوسره مادام و دختران به مشهدالرضا وارد خانه که شدم «مادام» کنار مریم - همسرم - نشسته بود و
بخونید چه جالبه😃
#به جای اینکه بگه حاجتمو به امام رضا میگم
میگه حاجتمو ازش میگیرمو و میام😍
📝 #وصیت_نامه_ای_متفاوت :
« وقتی آن روز فرا رسید که شما از یاد بردید که حوالی شهیدآباد هم رفیقی دارید. هر گاه که خواستید از جاده روبروی گلزار رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید. همین.
من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول می کنم. »
#شهید_محمود_صدیقی_راد ❤️
شهادت: عملیات بدر ۶۳/۱۲/۲۶
گلزار شهیدآباد دزفول
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#داستانهای_بحارالانوار ✨
برکت مهمان 🌹
زنی بود که مهمان دوست نداشت...!!
روزی همسر او به نزد حضرت محمد(صل الله علیه و آله وسلم)میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!!
حضرت محمد به مرد میگوید:
برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم...
فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود...
هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد(ص) پر از مار و عقرب است.
زن فریاد میزند یا محمد(ص)
عبای خود را بیرون بیاورید...
حضرت محمد(ص)* می فرمایند "...
اینها قضا و بلای خانه شما است که من می برم...
پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
وُضو بگیـرید ؛
وٺـازه ڪنـید روح وُ جانِٺـان
را با یادِ |او...|
#عجلو_به_الصلاه❤️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_33
ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کردم و به دکتر رفتم. دکتر هم توصیه های لازم را گفت و اینکه حداقل تا شش ماه آینده حق بارداری مجدد ندارم .😔اصلا به این چیزا فکر نمیکردم . تمام هم و غمم صالح بود و رسیدگی به او... به خانه که بازگشتم تازه بیدار شده بود . نگران بود از نبودم و شاکی از اینکه چرا تنها رفته ام ؟!
_ تو مگه استراحت مطلق نبودی ؟ چرا تنها رفتی ؟ چرا بیدارم نکردی باهات بیام ؟
_ نگران نباش عزیزم ... چیز مهمی نبود . یه چکاپ ساده و معمولی بود.☺️
_ هرچی باشه ... وقتی من خونه ام نباید تنها بری . اگه اتفاقی برات بیفته من چه غلطی بکنم ؟😒
صدایش را برده بود بالا . صالح من صالح مهربان چ آرامم چرا اینطور پرخاشگر شده بود ؟!
سری تکان داد و با اخم به اتاقمان رفت و درب را به هم کوبید.😕سردرگم به سلما نگاه کردم و چانه ام از بغض لرزید . پدرجون بلند شد و به سمتم آمد . پیشانی ام را بوسید و گفت :
_ دلخورنشو عروسم ... صالح تا موقعیت جدیدشو پیدا کنه طول میکشه . مدام نگرانت بود و همش می گفت بلایی سرش نیاد. سلما هم که از پایگاه برگشت کلی باهاش دعوا کرد که چرا تنهات گذاشته . باید درکش کنیم.
مطمئنم که از وضعیت فعلی تو باخبر بود هرگز بد برخورد نمی کرد . خودت باید صالحو بشناسی دخترم .😊
اشکم سرازیر شد و به آشپزخانه رفتم . دو استکان چایی ریختم و با خودم به اتاق بردم . صالح روی تخت دراز کشیده بود . آستین خالی هم ، کج و کوله روی تخت افتاده بود . چایی را روی زمین گذاشتم و کنار صالح لبه ی تخت نشستم . دستش را از روی چشمش برداشتم و لبخندی زدم .
_قهری؟!
_ لا اله الا الله ... مگه بچه م؟
_ والا با این رفتاری که من دارم میبینم از بچه هم بچه تری😂
_ اخم کرد و گفت :
_ اصلا تو چرا اینحوری نشستی ؟
بلند شد و به اصرار مرا وادار کرد روی تخت استراحت کنم .
_مگه تو استراحت مطلق نیستی ؟! به چه حقی رعایت نمیکنی ؟😠
بدون چون و چرا اوامرش را انجام دادم و دلم برای اینهمه نگرانی اش می سوخت ” خدایا چطور بهش بگم ؟!!!؟“
_ یه چیزی میگم آیزه ی گوشت کن
_ اینجوری باهام حرف نزن
چشمش را بست و چند نفس عمیق کشید .
_ ببخشید ... نمی دونم چرا اعصابم خُرده ؟
دستش را لای موهایش کرد و گفت :
_ درسته که یه دست ندارم و نقص عضو شدم اما ... من هنوز همون صالحم . هنوز مرد خونه هستم و شوهر تو ... پس دوست ندارم دیدت نسبت بهم عوض بشه .
از حرفش بغض کردم . صالح چه فکر میکرد و دل پر بغض من چه رازی در خود داشت 😔
_گریه نکن . این وضعیته که ... که باید از این به بعد باید تحمل کنی
دیگر تحمل این حرفارو نداشتم . صالح برای من همان صالح بود . چیزی تغییر نکرده بود. نباید اجازه میدادم روحیه اش را ببازم و خودش را ناقص بداند . بعضمرا توی آغوشش سبک کردم و با صدای آخِ صالح ، به خودم آمدم . دستم را روی زخم بازوی قطع شده اش فشرده بودم .😰
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#خواب_شهید_محمد_مسرور
🌸من يك شب #خواب ديدم كه در خانه اي قرار داشتم ومي خواستم #وضو بگيرم در نظرم آمد كه خانه ي همسايه ما خانه ي #حضرت_زهرا (س) است.
🌸 خواستم كه آنجا #وضو بگيرم اول از كسي خواستم كه نزد ايشان ((حضرت فاطمه )) برود و اجازه ِ وضوي من را از او بگيرد.
🌸خانم حضرت فاطمه (س) #اجازه داد ومن روي ايشان را نديدم، چون با چادر ونقاب روي خويش را گرفته بودن و من ديدم #حوض_كوثر در خانه ي حضرت فاطمه زهرا است و من رفتم كنار حوض كوثر و #وضو گرفتم و از آنجا خارج شدم.
#شهید_محمد_مسرور🌷
#شهید_مدافع_حرم
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣