باید این طوری باشہ ڪہ...؛
دقایقے مونده بہ آهنگ آسمون...|🎵|
دل قرار نگیره و نفس بہ شمار بیفتہ...♡
شوخے ڪہ نیست... ツ
لحظہی دیدار عبد با معبودهِها •|🌸|•
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱
#برباݪ_سـخن
🔷اختلافات شخصی را کنار
بگذارید و با هم متحد شوید.
نگذارید افرادی که متعهدبه
این نظام نیستند و یا بی
تفاوت به جبهه و جنگ هستند
شما را نسبت به انقلاب و
جمهوری اسلامی بدبین کنند.
اگردر بعضی مسائل مربوط به
انقلاب شبههای دارید فوراً به
افراد آگاه به مسائل سیاسی
کشور مراجعه کنید.
#طلبه_شهید
#محمدرضا_شورغینی🌷
#سالروز_ولادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#ریحانه{♥️🌹}
#عاشقانهچادربهسرمیکنیم💥🐾
🎈☔️•|فقط خدا مےداند
چند چفیہ خونے شده تا چادر مشکی من خاکے نشود💔🌿
🎈☔️•|و فقط من که
چادر بر سر دارم مےدانم وارث شہدا بود چہ حسے دارد🎈💜
#چادرممایهےآرامشم😍👐✨
#منحجابرادوستدارم✍🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#سیره_شهدا 🌺🍃
چشمشان که به مهدی افتاد ، از خوشحالی بال درآوردند.
دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن :
فرمانده آزاده ، آمادهایم آماده!
هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید ، امان نمیداد؛
شروع میکرد به بوسیدن ....
مخمصه ای بود برای خودش.
خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد ، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد ، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد:
مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این قدر بهت اهمیت میدن ، تو هیچی نیستی ؛
تو خاک پای این بسیجی هایی...
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 14 سردار ، ص30-2
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
💢 #اقا_مجید شبیه خیلی از جوونهای هم سن و سال خودش بود.اما تو یک شب، یک لحظه، جوری #اهل_بیت خریدنش که به #حر مدافعین حرم مشهور شد.
💢تو جنوب شهر تهران پایه ثابت #قلیون_کشیدن بود.حتی بلد نبود چجوری #وصیت_نامه بنویسه.اما وقتی فهمید حرم بی بی زینب در #خطره. فهمید وقتش رسیده که بالهاشو باز کنه و #دل_بکنه از دنیاش❤
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
#حر_مدافعان_حرم
#سالروز_ولادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
💢 #اقا_مجید شبیه خیلی از جوونهای هم سن و سال خودش بود.اما تو یک شب، یک لحظه، جوری #اهل_بیت خریدنش که
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰مجید از کودکی دوست داشت #برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنت هایش باشد☺️؛ ⚡️اما خدا در ۶ سالگی به او یک #خواهر داد. «مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچههایی هم که برادر داشتند خیلی #حسودی میکرد و میگفت چرا من برادر ندارم🙁.
🔰دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. #مجید نمیدانست دختر است و علیرضا صدایش میکرد😄. ما هم به خاطر مجید #علیرضا صدایش می کردیم ؛ اما نمیشد⭕️ که اسم پسر روی بچه بماند.
🔰شاید باورتان نشود. مجید وقتی فهمید بچه #دختر است. دیگر مدرسه نرفت❌. همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از #پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی #داداش صدایش میزد.
🔰آخرش همکلاس اول نخواند🚫. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را #کلاس_اول بفرستیم. بشدت به من وابسته💞 بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول #دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط مینشستم تا درس بخواند
🔰اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً #خجالت میکشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و #نرفت؛ ⚡️اما ذهنش خیلی خوب بود👌. هیچ شمارهای درگوشی📱 ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را میخواست از #حفظ میگرفت.»
#شهید_مجید_قربانخانی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹چرا کشورهای خارجی تلاش میکنند مسئله حجاب را در ایران امنیتی جلوه دهند؟
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
°•|🍃🌸
#شهید_امیر_حاجامینـــــی🕊🌹
◽️خستگـــــے نداشـت؛ مــےگفت: مـــــن حاضرم تو ڪــوہ با همــہتون مسابقـــــہ بذارم، هر ڪدوم خستــــہ شدین، بعدے ادامہ بدہ...
◽️اینقدر بــــدن آمادہاے داشـت ڪہ تو
جبهہ گذاشتنش بیسیم چے، "بیسیم چیِ شهید پوراحمد"
🔻اصلاً دنبال شناختہ شدن و شهــــرت نبود؛ بہ این اصـل خیلے اعتقــــاد داشت ڪہ اگہ واقعاً ڪارے رو براے خود خدا بڪنے، خودش عزیزت مے ڪنہ...
آخرش هم همین خصلتــش باعث شد تا
عڪس شهادتش اینطور معروف بشہ.
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #ســی وشــشــم
سمت بایگانی رفتم...
سمیه یکی از همکار هایم.با دیدن من چشمانش گرد شد سمت من آمد از تیپ من تعجب کرده بود از اینکه چرا آرایشی ندارم. اوهم مثل من بود. و این وضع من بعد از یک هفته نیامدن به سرکار برایش عجیب بود.
-سلااام!!!! خودتی نفیسه؟؟؟ چی شدی؟!کجا بودی این مدت؟؟!!
-سلام عزیزم اره خودمم!!
-کجا بودی تو؟!
-مشکلی پیش اومده بود یکمی درگیرش بودم.
ابروهایش را بالا داد و گفت:
-مشکل؟؟؟چیزی شده؟!
لبخندی زدم و گفتم:
-نه گلم چیزی نیست.
-اگر از من کمکی بر بیاد انجام میدم ها!
-ممنونم عزیزم.
سمیه خیلی دختر خوش قلبی بود با اینکه اودختر مانتویی بود اما از نظر اخلاقی گاهی شبیه روشنک بود... و این بود که دوست داشتنی اش می کرد.واقعا دختر خوبی بود.
کوله ام را روی میز گذاشتم و مشغول کار شدم.
ولی پر استرس ونگران. یک سره این طرف و آن طرفم را نگاه می کردم. پشت سر هم پلک می زدم و نفس عمیق می کشیدم.سمیه از این رفتار من متعجب شده بود.
سمیه_نفیسه!!!
یک لحظه ترسیدم. گفتم:
-بله؟؟؟!!!
-حالت خوبه؟!
-آره آره.
دلم طاقت نیاورد از جایم بلند شدم و چند قدم به سمت صندوق برداشتم.ولی از دور چشمم کسی را پشت صندوق دید که اصلا شبیه روشنک نبود.بیشتر دقت کردم ولی روشنک را ندیدم.جلوتر رفتم.
ابروهایم را بالا در هم فرو بردم و پوست لبم را می گزیدم. روشنک پشت صندوق نبود...
من_ببخشید...ببخشید خانم...خانم...روشنک...
چشم هایش را ریز کرد و گفت:
-روشنک؟!؟!
-آره آره روشنک...روشنک صادقی! نیستن اینجا؟
-نه خانم نیستن.
-آها ممنونم...
سریع سمت بایگانی رفتم سمیه به طرفم آمد چشمانم پر از اشک بود و نفس نفس می زدم...
-سمیه...روشنک چرا سرکارش نیست؟؟؟چرا پشت صندوق یکی دیگست؟؟!
-نمیدونم یک هفتست که نیومده از همون وقتی که تو نیومدی!!
چشمانم را به چشمانش دوختم.ترسید...
سمیه_چیزی شده؟؟!
آرام سر کارم رفتم و گفتم:
-نه...نه هیچی نیست...
ادامه دارد....
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣
قرار عاشقی...
🌸 #صلوات_خاصه_امام_رضا(ع)
اَللّهُمَ صَلِّ عَلی عَلیِّ بنِ موسَی الرِّضَا المُرتَضی
اَلاِمامِ التَّقیِّ النَّقی
وَ حُجَّتِکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ
وَ مَن تَحتَ الثّری الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلوةً کَثیرَةً تامَّةً زاکیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اَوْلیائِک
#یاامامرضاجان...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣ شهادت + دهه هفتاد❣