اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ ...
ملالی نیست
جـز ، دوری شمـا ...
#یااباصالح_المهدی_ادرکنی
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد ❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهیدی که بعد از ۱۰ سال خون تازه از بدنش جاری شد... #شهید_عبدالنبی_یحیایی http://eitaa.com/joincha
🌹شهیدی که بعد از ۱۰ سال، خون تازه از بدنش جاری شد...
#شهید_عبدالنبی_یحیایی
"شهید عبدالنبی یحیایی" از شهدای شاخص استان بوشهر است که در سال 62 و عملیات والفجر 2 به شهادت رسید. پیکر مطهر وی نیز در شهر تنگ ارم شهرستان دشتستان به خاک سپرده شد.
خانواده شهید پس از گذشت 10 سال از تدفین، به دلیل نشست مزار و نیاز به تعمیر آن، ناچار به نبش قبر شدند که در این حین متوجه سالم بودن جسد مطهر شهید می شوند، به گونه ای که بر اساس شهادت حاضران، بدن شهید گرم و تازه بوده و خون نیز در آن جریان داشته است....
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت +دهه هفتاد ❣
☘🍀💐🌸🌼🌺🌹⚘🌷
داستان
#فنجانی_چای_با_خدا
#قسمت_نود_و_هفت
این بوسه اولین لمس احساسم بود، بدون هوس.. بدون حسی کثیف.. پر بود از عطر یاس و خلائی شیرین حریر آدمیت..
و من مدیونش بودم،احیای احیای شرقیم را، به متانت حسامی که در مدتی کوتاه، ارثیه ی دخترکان ایرانی را در وجودم زنده کرده بود...
گونه سیب کردم و پشت سرش به نماز ایستادم. با هر رکعتی که میخواند، سبکتر از قبل روی پردهی مه قدم میزدم. و طعم بی نظیر نماز در جانِ روحم مینشست.... این زیبا ترین، ادای بندگیم در طول عمر کوتاه مسلمانیم بود.
نماز که تمام شد به سمتم برگشت( قبول باشه بانو.... یادت نره ما رو دعا کنی ها!!!..)
چقدر چسبید این نماز عاشقانه...
نگاهش کردم(چه دعایی؟!) ابرویی بالا انداخت(بعدا بهتون میگم.. اما شما علی الحساب بگو خدایا این شوهر مارو حاجت روا کن..)
گاهی با ضمیر جمع خطابم میکرد و گاهی با ضمیر مفرد.. این جوان هنوز به "تو" بودن من برای خودش،عادت نکرده بود. کنار آمدن با نبودنش سخت بود،اما چاره ای وجود نداشت.
چند روز دیگر حسام با ماموریت میرفت، به همین دلیل هر روز برای دیدنم به خانه مان می آمد و برایم خاطره میساخت... با بیرون رفتن هایمان...تفریح های پر بستنی و خوراکی... با شوخی ها و کَل کَل هایش کنار دانیال و پروین.. یا نجوای مهربانش کنار گوش هایم که(هییس.. خانوومی،اینقدر بلند نخند.. صداتو نامحرم میشنوه...) وقتی در پارک قدم میزدیو از جوک های بی مزهی برادرم میگفت.. و من دلخوش به هر غروب، که نمازم را به عشق این این جوان مذهبی اقتدا کنم... و او با سلام نمازش،عزم رفتن به خانهی خودشان میکرد و نمیدانست چه بر سر دلم می اید وقتی مجبور بودم تا روز بعد ندیدنش را،صبرکنم(تک تک ثانیه هایی که تو را کم دارم
ساعتم درد؛ دلم درد؛ جهانم درد است..)
گاهی در آینه به خود نگاه میکردم و سر کی به گذاشته ام میکشیدم. این بچه سید چه به روزِ سارایِ دیروز آورده بود که حالا خدا را در یک نفسی اش میدید؟!
سارای کافر...سارای بی قید...سارای لجباز...حالا حجاب از سر بر نمیداشت و حیا به خرج میداد در عبور از عابران مذکر.. که حتی قدم های ریحانه وارِ یک زن حرمت دارد و هر چشمی لایقِ تماشا نیست..
این معجزه حسام بود یا جادویِ وجودش؟!
(و عشق... قافیه اش، گرچه مشکل است.. اما؛ خدا اگر که بخواهد ردیف خواهد شد..) دیگر چیزی به رفتنش نمانده بود و من بی تاب ندیدنش، پناه میبردم به تسبیح فیروزه ای رنگ پروین... کاش مادرم کمی گذشته اش را رها میکرد و مهرش را آغوشم... کاش روزهی سکوتش را به یک لبخند و صدا زدنم افطار میکرد و من از امیرمهدی و دلتنگی هایم برایش انشا میخواندم. اما دریغ..... مهر قهرش انقدر سنگین بود که خیال بی خیالی نداشت
🍀☘🌼🌺🌹⚘🌷💐🌸
#ادامه_دارد
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+دهه هفتاد❣
🌸💐🍀☘🌼🌺🌹⚘🌷
داستان
#فنجانی_چای_با_خدا
#قسمت_نود_و_هشت
آن مرد رفت؛وقتی که باران نمیبارید، آسمان نمی غرید و همهی شهر خواب بودند، به جز من..
حالا آن مرد در عراق بود و همهی قلبم خلاصه شده میشد در نفسهایش..
روز ها به جانماز و صدای مداحیِ پخش شده از تلویزیون پناه میبردم و شب ها به تسبیح آویزان از تختم.
هر چند روز یکبار به واسطهی تماس های دانیال با حسام،چند کلمهی پر قطع و وصل، با تکهی جدا شده ام.
حرف میزد و او از سرزمینِ بهشت میگفت. اینکه جایم خالی ست و تنش سالمت..
اما مگر این دل آرام میشد به حرف هایش؟!
هر روز چشمم به دریچهی تلویزیون و صحن عاشور زدهی امام حسین(ع) بود و نجوایی صدایم میزد که بیا.. که شاید فرصت کم باشد.. که مسیر بین الحرمین ارزش تماشا دارد.. عاشورا آمد؛ و پروین و فاطمه خانوم نذری پزان شان را به راه انداختند.. عاشورا امد و دانیالِ سنی، بیرق عزا بر سر در خانه زد و نذر های پسر علی(ع) را پخش کرد.. عاشورا آمد و مادر اهل تسنن ام، بی صدا اشک ریخت و بر سینه زد.. علی و فرزندانش چه با دلِ این جماعت کرده بودند که بی کینه سیه پوشی به جان میخریدند؟!
حسین فرزند علی، پادشاه عالم باشد و دریغش کنند چند جرعه آب را؟!؟! مگر نه اینکه علی(ع)، نان از سفرهی خود میگرفت و به دهان یتیمان دشمن مینهاد؟!
این بود رسمجوانمردی؟!
گاه زنها از یک لشگر مرد، مردتر میشوند... به روزهای پایانی محرم نزدیک میشدیم و من بیقرارتر از همیشه،دلخوش میکردم به مکالمه های چند دقیقه اییم با حسام. حسامی که صدایش معجونی از آرامش بود ومن دلم پر میکشید برای نمازی دو نفره...
و او با حرفهایش ول میبرد و مرا حریصتر میکرد محضه یک چشمه دیدن صحن و سرای حسین(ع)...
پادشاهی حسین(ع)، کم از پدرش علی(ع) نداشت و عشقش سینه چاک میداد مردان خدا را...
حالا دیگر تلویزیون تمرکزش بر پیاده رویِ اربعین بود. پیاده روی که چه عرض کنم، سربازیِ پا در برابر فرمانِ دل..
دیگر هوسانه هایم به لب رسیده بود و چنگ میکشید برای آرامش یک جا نشینی ام..
هوا رو به تاریکی بود و دانیال سرگرم کار با لپ تاپش. به سراغش رفتم و بدون مقدمه چینی حرف دلم را زدم(میخوام اربعین برم کربلا... یعنی پیاده برم..)
با چشمانی گرد شده دست از کار کشید( چی؟! خوبی سارا جان؟!)
بدونِ ثانیه ای تردید جملهام را تکرار کردم و او پر شیطنت خندید(آهااااااان... بگو دلت واسه اون حسام عتیقه تنگ شده داری مثه بچه ها بهانه میگیری.. صبر کن یه ساعت دیگه بهش زنگ میزنم، باهاش حرف بزن تا هم خیالت راحت شه، هم از دلتنگی در بیای...)
چرا حرفم را نمیفهمید..؟!؟ دلتنگ امیر مهدیم بود، آن هم خیلی زیاد.. باید میرفتم اما نه برای دیدن او... اینجا دلم تمنایِ تماشا داش و فرصت کم بود..
با جدیت براش توضیح دادم که هواییِ خاک کربلا شدم، که میداند مریضم و عمرم کوتاه.. که نگذارد آرزویِ به ریه کشیدنِ تربت حسین(ع) به وجودم بماند.. که اگر نروم میمیرم... و او با تمام برادرانه هایش، به آغوش کشیدم و قوت قلب داد خوب شدنم را و گوشزد که شرایطم محیایِ سفری به این سختی نیست و کاش کمی صبوری کنم...
اما مگر ملک الموت با کسی تعارف داشت و رسم صبر کردن زا میدانست؟! نه....
پس لجبازانه پافشاری کردم و از حالِ خوشم گفتم و اینکه باید بروم... و از او قول خواستم تا امیرمهدی، چیزی نفهمید و او قول داد تا تمام تلاشش را برای رسیدن به این سفر بکند و چقدر مجبورانه بود لحنِ عهد بستن اش...
روزها میگذشت و من امیدوارانه چشم به در در میدوختم تا دعوت نامه ام از عرش برسد و رسید....
گرچه نفسم بند آمد از تاخیرش، اما رسید. درست بزنگاه و دقیقهی نود...
دو روز دیگر عازم بودیم و دانیال با ابهتی خاص سعی کرد تا به من بفهماند که خستگی ام در پیاده روی اربعین، مساوی است با سوار شدن به ماشین و حرفی روی حرفش سنگینی نمیکند... پروین مخالف این سفر بود و فاطمه خانمنگران...
هر دو سعی شان را برای منصرف کردنم، به جریان انداختند و جوابی نگرفتند...
حالا من مسافر بودم
💐🌸🌼🌷🌺⚘🌹☘🍀
#ادامه_دارد
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+دهه هفتاد❣
من الجنه والناس آخرین آیه سوره ناس می فرماید:
شیطان فقط جن نیست
بعضی آدمهاهم شیطان صفتند
فریبتون میدن هرکس مارابه گناه تشویق کرد
یاازکارخوب دور کردشیطان است درانتخاب دوست خیلی دقت کنیم.
#رفاقت_باشهدا #شباهت ❤️ #شهادت😉
دراین لحظات ملکوتی التماس دعای #شهادت❤️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد ❣
﴾﷽﴿
به رسم هر روز صبح:
#سلام_برسرور_سالار_شهیدان ✋
#حضرت_ابا_عبدالله_الحسین(ع)؛
روزمون رو شروع کنیم:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما.
بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الحُسَینِ
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت +دهه هفتاد❣
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
☀️قرائت هرروز دعای عهد📲
* بسم الله الرحمن الرحیم *
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨
✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#دعای_عهد
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت_دهه_هفتاد❣
مشق هایش را نوشت و رفت
در والفجر۸ شیمیایی و در کربلای۴ مجروح شد در کربلای۵ جلوی چند تانک فریاد میزد:"یا اباعبدالله شاهد باش جلوی دشمنانت ایستادم"
پانزده ساله بود که پر کشید.
🌷شهید هادی ثنایی مقدم🌷
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد ❣
#عاشقانه_شهدا
همیشه باهـاش شـوخی می کردم ومیگفتم: اگه شربت شـهادت آوردندنخـوریا بریز دور😅
یادمه یه باربهم گفت: اینجـا شربـت شهادت پیدا نمیشه چیکارکنم؟😕
بهش گفتـم کاری نداره که خودت درست کـن بده بقیه هم بخورند!
خندید و گفـت: این طوری خودم شهید نمیشم که بقیه شهید میشن😐
شربـت شهادت یه جورایی رمز بیـن من وآقا ابوالفضل بود.
یک بـاردیدم توتلگرام یه پیام از یه مخاطب اومد که مـن نمیشناختم
متنش ایـن بود: ملازم!مدافع هستـــم😊
اگه کاری داشتی به این خط پیام بده. هنــوزهم شـربـت نخـوردم😃💚
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد ❣