eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 💚 شهید سید اسماعیل سیرت نیا 💚 جلسه اولےکه اومدن خونمون ☕️... بهم گفت: تنها نیومدم... مادرم حضرت(زهرا سلام الله علیها)... همرام اومدن😳😳😳! " من از كل اون جلسه فقط همين يه جمله شو يادمه... وقتی رفتن ، من فقط 😭میکردم... مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید: "مگه چی بهت گفت که اینجوری 😭 میکنی...؟!"😳 گفتم: "یادم نیســـت چی گفت! فقط یادمه که گفت: با مادرش 💚ـرا(س) اومده خواستگارے... جوابم ... تا اینو گفتم؛ خونوادمـــم زدن زیر 😭ـــه... من اون شب واقعاً حضرت زهرا (سلام الله عليها) رو حس ميكردم... مدام ذکــــر بی بی رو لباش بود... نبود ولی همیشه وسط هیئـت روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) میخوند... ارادت قلبی سیّــد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر ش... با اصابت ترکش به پهلو به برسه...💔😔 : همســــر شهید @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#عاشقانه_شہدا 🌹 اولین بار براے صحبت کردن زمان #خواستگارے💐 وآخرین بار هـم براے صحبت کردن قبل از اعزام به #سوریه به #گلزار_شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم.😍 محل دلداگے ما همین امامزاده بود💚 #شهید_عباس_دانشگر 🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#بهترین_بابای_دنیا 🌾آقا مرتضی روحیات خاصی داشت که قابل تعریف کردن نیست🚫 هرکس با #آقامرتضی می‌نشست و
❤️ 🔰وقتی آمد با اینکه او را ندیده بودم، انگار سال‌ها بود که او را می‌شناختم و یک دل نه صد دل عاشقش😍 شده بودم، ولی به خاطر کمی که داشتم خانواده‌ام راضی نبود❌ یادم نیست🗯 چه چیزهایی از هم پرسیدیم و به هم گفتیم. 🔰هردوی ما خجالتی بودیم، ولی از من گرفت که وقتی ازدواج💍 کردیم و به تهران آمدیم درسم را ادامه بدهم، ⚡️ولی بعد از ازدواج آن‌قدر گرم زندگی شدم که . من و آقا مرتضی 🗓سال 82 زیر یک سقف رفتیم. 🔰من آن زمان حدوداً 15 سال داشتم و آقا مرتضی بود☺️. همان روز اولی که ایشان را دیدم به دلم افتاد💓. انگار قبلاً می‌شناختمش، با او صحبت کرده بودم و باهم آشنا بودیم. نمی‌دانم. عجیبی داشتم که قابل بیان کردن نیست. 🔰همان روز اول دلبسته‌اش💞 شدم. سن کمی داشتم که ازدواج کردم. من را ندیده بودم👀 فقط گفته بودند قرار است خواستگار بیاید، چیزهایی از ایشان شنیده بودم. با این وجود احساس می‌کردم کاملی دارم. بعد از چندماه رفت و آمد و خواستگاری که بیشتر همدیگر را شناختیم دو طرفه❣ شکل گرفت. 🔰دوست داشت من ادامه تحصیل بدهم📚 که متأسفانه نشد. می‌گفت دوست دارم همسرم باشد. به اخلاقیات اهمیت می‌داد و اهل رفت و آمد بود. روی بحث نماز 📿و روزه‌ام تأکید داشت. دوست نداشت خیلی با غریبه و هم‌کلام شوم به برخوردهایی که بعضاً نیازی نبود هم خیلی اهمیت می‌داد👌 و تأکید داشت. البته تأکید اصلیش روی بحث بود. 🔰من هم چون در خانواده مذهبی بزرگ شده بودم و از بچگی پدر و مادرم به ما مسائل دینی را یاد داده بودند کاملا این را درک می‌کردیم و روی محرم و نامحرم⭕️ حساس بودیم. به خاطر همین هم‌فکری💭 بود که زود به نتیجه رسیدیم و وقتی هم وارد زندگی ایشان شدم مشکلی نداشتم. 🔰چون ما در شهرستان ساکن بودیم خودشان در یک عروسی🎉 گرفتند و ما هم ظهر در شهر خودمان مراسم مختصری گرفتیم و بعدازظهر سوار ماشین🚘 شدیم و برای مراسم شب به تهران آمدیم. مراسم بود و چون نه ما و خانواده آقا مرتضی اهل ساز و آواز نبودند عروسی در خانه مادرشوهرم🏡 برگزار شد. 🔰خود آقا مرتضی همیشه به من می‌گفت: بچه بودی که آوردمت تهران. من هم دیگر عادت کردم. درست است اوایل اینکه از وارد یک فضای جدید شده بودم برایم سخت😥 بود. باید عادت می‌کردم و همان اول به خودم باوراندم که باید اینجا و زندگیم اینجاست پس زودتر با شرایط کنار بیایم. 🔰حدود هفت هشت ماهی طول کشید. آقا مرتضی ابتدا در معاونت فرهنگی شهرداری تهران کار می‌کرد و بعد از دو سال که ازدواج کردیم💍 ایشان وارد شد. تیپ حضرت زهرا(س) از سپاه محمدرسول‌الله(ص) تهران بزرگ، در آن مشغول به کار‌شد و تا زمان 🌷 در آنجا خدمت کرد.   @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
عاشقانه های همسرشهید❤️ قبل از آشنایی با محمد جواد به #زیارت حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم.🙂 روبروی گنبد حضرت زینب (س) بودیم و من با بی بی درد دل میکردم. از او خواستم که #همسری به من بدهد که به انتخاب خودش باشد...💓 البته آن روزها نمیدانستم که #هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم #سرباز خود حضرت زینب(س)، قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود.😍😌 از سفر که برگشتیم، محمد جواد به #خواستگاری من آمد.آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود.😊 #تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود. حتی از جوانی و زمانیکه #محصل بود، در تابستانهایش کار میکرد. تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس 💐خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به #ساختن همین منزلی که خانهء من و فرزندانم هست. سر پناهی که ستونهایش را از دست داد.😔تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه وهمه به #سلیقه من بود.آخر محمد جواد همیشه میگفت که تو قرار است در این خانه بمانی...نه من....😔 آری همسر من بی تو در این خانه روزها را شب میکنم،تنها به #شوق دیدار تو در زمان ظهور #امام_زمان(عج)😍😌 #شهید_محمدجواد_قربانی🌷 #شهید_مدافع_حرم @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
میدونی چرا بعضی از «پسرا» از دخترای خوششون نمیاد ؟ 😒 چون اون چادر باعث شده همین بعضی از پسرا به خواسته شون نرسن «چشم چرانی» 😕✌ وگرنه هیچ پسری حاضر نیست بره دختری که خودش رو راحت به میذاره😌 پسرا دنبال کسی هستن که فقط مال خودشون باشه نه 😏 •|♡|• @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
💠گزیده ای از کتاب : ✍به روایت همسر شهید 💟وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم، شانس آوردم کسی آن دور و بر نبود. نه اینکه آدم جیغ جیغویی باشم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه بود. 💟خانم ابویی که بزور جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت: «آقای محمدخانی منو واسطه کرده برای از تو! » 💟اصلا به ذهنم خطور نمیکرد باشد. قیافه جا افتاده ای داشت. اصلا توی باغ نبودم. تاحدی که فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود باشد. میگفتم تهِ تهش کارمندی چیزی از نهاد رهبری است. 💟بی محلی به را هم از سر همین موضوع می دیدم که خب، آدم متاهل دنبال دردسر نمیگردد! 📌توصیه میکنم حتما کتاب عاشقانه و بسیارزیبای رو مطالعه بفرمایید 🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣