eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#هـوالعـشـق❤ ️ نمیدونم چرا این قدر دپرسم😒 علی: خب راستی من الان هم زنگ زدم مامان هم مامان مرضیه گفتم
❤️ علی: سیدجان واقعا دمت گرم خیلی مردونگی کردی امروزم خیلی اذیت شدی ببخشید دیگه حلال کن😊 سید: این چه حرفیه داداش من راستی بابا زنگ زد براش گفتم جیشده مامانم گوشیو گرفت گفت بگم ظهر مهمون مایید ها☺️ علی: عه نه داداش همین قدرم زیادی زحمت دادیم☺️ فاطی: بله اقاجواد دیگه مزاحم نمیشیم😊 میریم رستوران خب چی میشه مگه بریم😢 سید: نفرمایید تورو خدا. به جان داداش اصلا راه نداره بفرمایید سوار شید😜 علی: فاطمه جان راست میگه میریم رستوران سید: عه من اینجا باشم و شما برید رستوران 😳 غیرممکنه تورو خدا تعارف نکنید خلاصه بعد کلی تعارف و چونه زدن قرار شد بریم ناهار خونه آقاسید😍 خیلی عجیب بود برا شخصیت این پسر☺️ ظاهرش که اصلا به بچه آخوندا و طلبه ها نمیخوره خوشتیپ و باکلاس . مثل بقیه بپر مذهبیام آروم و بی زبون نیست تازه کلیم مغرور و لجبازه . وقتیم با من حرف میزنه با یه قاشق عسلم نمیشه خوردش ولی باعلی و فاطی این قدر خوبه. هی خدا😒 چقدر دوس دارم شخصیتشو کشف کنم🙄 سوار ماشین شدیم 😊 چه مقدرار پشت ماشو خلوت کرد و وسایلو گذاشت صندوق😜 حالا من و فاطی عقبیم و علی و سید جلو. تمام طول راه رو علی و سید باهم منو فاطیم باهم حرف زدیم و خندیدیم. گوشی فاطیمه زنگ خورد مامانش بود شروع کرد به حرف زدن باهاش منم سرمو برگردوندم سمت شیشه ماشین و بیرونو نگاه کردم. اولین چیزی که دیدم تابلویی بود که *شهرک پردیسان* رو نشون میداد. اقاسید وارد شهرک شد و جلوی یه آپارتمان ۵ طبقه وایساد سید : خب رسیدیم اینم کلبه درویشی ما بفرمایید بریم داخل😊 تشکر کردیم و از ماشین پیاده شدیم.☺️ پشت سر سید از در ورودی ساختمان وارد شدیم خونشون طبقه اول بود. کلید انداخت و بلند گفت : یاالله حاج خانوم🙍 حاج آقا👳 مهمونا اومدن👩‍👩‍👧‍👧 عه چقدر از صبحی دلم واسه حاجی جون تنگ شده😃 حاجی جون خودمون که چهره نورانی و مهربونی داشت با یه خانم که چادر سفید سرش بود که قطعا مامانه سیده به استقبالمون اومدن😍 همگی سلام کردیم و با استقبال عالی خانواده حسینی رو به رو شدیم بعد از تعارفات معمول رفتیم داخل😊 روی مبلای توی پزیرایی نشستیم و حاجی جون خودمونم باسید کنارمون نشستن😍 خلاصه کلی حرف زدیم و باهم آشنا شدیم مامان سید خیلی خانوم مهربون و خون گرمی بود دوسش داشتم😍 اصلا این خانواده برای من دوس داشتنین😊 ناهارو که خوردیم من و فاطمه ظرفارو جمع کردیم ولی هرچه اصرار کردیم حاج خانوم نذاشت بشوریم 🙃 بعد ناهار جمع زنونه مردونه شد اقایون جدا نشستن ماهم جدا ☹️ @SHAHADAT_DAHE_HAFTAD کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣