eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
آن روزها من از داغتر بودم فکر می کردم اگر کسی بگوید بیا ازدواج کنیم توهین به من و فکرهام کرده⚡️ ترجیح می دادم آنجا توی آن منطقه ی خطرناک باشم و شهید💔 شوم تا اینکه در دنیا بمانم و ازدواج کنم. هرکس پا پیش می گذاشت جواب همیشگی را می شنید: نه😐یک ساعت تمام دلیل آورد من هم آوردم از جهاد گفتم و شهادت و اینکه من فقط می خواهم شهید شوم.☝️او هم جوش آورد گفت فکر کرده ای من خشکه مقدسم؟😒سکوت کردم گفت من هیچ وقت نمی خواهم زنم خانه دار باشد سکوت کردم گفت من اصلاً می خواهم زنم چریک باشد، پابه پام بیاید تفنگ دستش بگیرد بجنگد✌️سکوت کردم.گفت هرشرطی هم که داشته باشد قبول می کنم منظورم از هر شرطی یعنی واقعاً هر شرطی سکوت کردم.🙁گفت مطمئن باشید کنار من خیلی راحت تر از حالا می توانید به کارهاتان برسید من هم کمکتان می کنم قول می دهم😊سکوت کردم و خیلی محترمانه گفتم من اصلاً نمی خواهم ازدواج کنم😌اولین بار بود که خودش رودررو از من خواستگاری می کرد و من با تمام شهامتم نتوانستم بگویم ازش می ترسم. یا بگویم وقتی صداش را می شنوم بدنم می لرزد😣 یا بگویم کسی که از کسی می ترسد نمی تواند رابطه ی عاطفی داشته باشد و یقین ازدواج هم نمی تواند بکند. همه چیز با همان سکوت تمام شد😣 🌱نیت کردم چهل روز روزه بگیرم و دعای توسل بخوانم! بعد از چهل روز هر کسی آمد جوابم مثبت باشد شب سی و نهم یا چهلم بود که آمد خواستگاری آمده بود بله را بگیرد😇 گفتم: من مهریه نمی‌خوام خانواده‌م رو شما راضی کنید خیلی راحت گفت: من وقت این کارها رو ندارم از حرفش عصبانی شدم شما وقت ندارید چرا می‌خواید ازدواج کنید؟ گفت: درسته که وقت ندارم؛ ولی توکل که دارم.😊☝️ به روایت:همسر شهید ♥️ @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
روحیه با نشاطی داشت و در سفرها سعی می‌كرد طوری رفتار كند كه به دیگران خوش بگذرد☺️.بهار سال پنجاه و نه، با او و سه نفر دیگر، یك سفر كوتاه خانوادگی به قم و محلات رفتیم. در مسیر، به هر شهر می‌رسیدیم، به زبان محلی آن‌جا حرف می‌زد یا شعری می‌خواند.🙂 وقتی به محلات رسیدیم، گفت: «خانم ها و آقایان! من به لهجه محلاتی بلد نیستم، در عوض حاضرم برایتان دزفولی، كردی یا قمشه‌ای بخوانم!»😃 او خیلی اهل شوخی نبود ولی روحیه شادی داشت. گاهی اوقات فقط با یك جمله كوتاه، در قالب شوخی، حرف خودش را می‌زد🙂. یك روز كه از جبهه به شهرضا برمی‌گشت، سری هم به خانه ما زد. باران شدیدی🌧 می‌بارید. وقتی در خانه را باز كردم و او را دیدم، خوشحال شدم😍. همان‌طور كه زیر باران ایستاده بود، گفتم: «باران و مهمان هر دو رحمتند، امروز هر دو با هم نصیب من شد.»☺️ او در حالی كه اوركتش خیس شده بود، با خنده جواب داد: «اتفاقاً اگر هر دو با هم بمانند، آن وقت مایه زحمتند!»😐 با این جمله، متوجه شدم كه او را بیرون در نگه داشته‌ام. عذرخواهی كردم و گفتم: «بفرمایید حاج آقا! اصلاً حواسم نبود.»🙈😂 راوی : خواهر شهید ❤️ @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
در آزادسازی روستاها و ارتفاعات كردستان از لوث وجود ضدانقلاب، نقش به سزایی داشت👌 و همیشه از این ‌كه مردم مظلوم این مناطق را از ظلم و بیداد گروهكها نجات داده بود، احساس رضایت می‌كرد🙂. یك ‌بار، خاطره‌ای برایم تعریف كرد كه هم برای خودش و هم برای ما ناراحت‌كننده بود. می‌گفت: «موقعی كه به نودشه رسیدیم، وارد خانه یكی از برادران بومی شدیم. در آن‌جا بچه‌ای را دیدم كه سرش بیش از اندازه بزرگ بود و حالتی غیر طبیعی داشت🍃. از صاحبخانه پرسیدم كه چرا این بچه این‌طور شده است. گفت زمانی كه گروهكهای ضدانقلاب این‌جا را محاصره كرده بودند، اجازه نمی‌دادند كه كسی از این محل خارج یا به آن داخل شود😒. به همین دلیل، نتوانستم به موقع واكسن بچه را بزنم، در نتیجه او بیمار شد و به این روز افتاد. افراد ضدانقلاب به من پیشنهاد دادند كه اگر می‌خواهی بچه‌ات سالم بماند، می‌توانی او را به عراق ببری ولی من قبول نكردم و حاضر نشدم كه از ایران خارج شوم.»☝️ وقتی این خاطره را تعریف می‌كرد، از او به عنوان یك مسلمان واقعی یاد می‌كرد☺️ و می‌گفت كه «او به رغم این‌كه می‌دید سلامت بچه‌اش به خطر افتاده، حاضر نشد زیر بار زور برود و غرور خود را بشكند👌. او تا آخر مقاومت كرد تا به آنها بفهماند كه یك مسلمان واقعی، هرگز از اصولش تخطی نمی‌كند. این كار او نیرو و قدرت زیادی می‌خواهد، چون من دیدم كه فرزندش از دست رفته است.»😢😞 راوی : برادر شهید ❤️ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣