❤️بسم رب العشق ❤️
آرزوی دست هایم...🕊
#پارت_هفتم
وارد محوطه دانشگاه شدم نگاهی به اطراف کردم با دیدن مریم که منتظرم ایستاده بود به سمتش رفتم .....
هواسش به من نبود و انگار تو دنیای دیگه ای سیر میکرد
با ضربه ای که به شونش زدم یه متر پرید هوا😐 و جیغ بلندی کشید😐♀
وقتی نگاهش بهم افتاد و دید منم عصبانی گفت : این چه وضعشه😡 چرا اینطور کردی 😠ترسیدم
فهمیدم اعصاب نداره پس چیزی نگفتم مشغول راه رفتن توی محوطه بودیم و سکوت بین ما حاکم بود
چون واقعا میترسیدم حرفی بزنم
که یهو دادی کشید که از جام پریدم
_اههههههههه تو واس چی ساکتی خو حرف بزن😐
اب دهنمو قورت دادمو گفتم :
والا تو ان چنان پاچه میگیری که میترسم حرف بزنم😰
دوباره با داد گفت :
من کی پاچه گرفتم؟؟😡😡😤
با ترس گفتم :
همین الان😐😓
گفت:عه؟؟!! خدایی جذبرو حال کن😂 و زد زیر خنده 😑😑😑
با محکم ترین شکل ممکن زدم تو سرش😑😑
و جیغی کشیدم که تمام دانشگاه لرزید....
_مریمممممممممم من تو رو میکشم 😡😤
که یهو یه پسری صدام کرد
_خانم ساجدی !!!
برگشتم یه ابرومو دادم بالا و نگاهش کردم و گفتم : بفرمایید😕
_ یه عرض کوچیک داشتم 😓
_میشنوم🤔
_امممممم چیزه .... میشه فردا باهم ملاقات داشته باشیم؟؟😥
_برای؟.....
_الان نمیشه عرض کنم خدمتتون...فردا اگه میشه تو کافی شاپ ......همو ببینیم .😓
_اممممم باشه فقط میشه خودتونو معرفی کنید؟🤔
_طاهری هستم.....شهاب طاهری .......با اجازه...خدانگهدار
_خدانگهدار
و رفت ... مریم با تعجب گفت شهاب با تو چیکار داشت؟؟😳
ابروهامو بالا دادمو پرسیدم تو میشناسیش؟؟!🤔🤔🤔
_اره یکی از کلاسامون باهمه .....عجیبه که شهاب اومده سراغت ... چون با دخترا حرف نمیزنه چه برسه به قرار گذاشتن 😱
_اوه اوه پس امله😏 و زدم زیر خنده😂
دیدم بهم نگاه نمیکرد فک کردم چشاش مشکل داره نگو مخش معیوبه و بلند زدم زیر خنده
مریم چیزی نمیگفت و فقط با لبخند نگاهم میکرد
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣