🌸🌸🌸
✅ امام على علیه السلام
هر كه اخلاقش بد باشد ، روزى اش تنگ شود ،
و هر كه خوش خوی باشد ، روزى اش گشاده گردد.....
📕 غرر الحكم ، حدیث 8023
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
[🍃🌸]
نمازت و اول وقت بخونے و بدونے
امام زمانتم
همون موقع دارهـ نماز مےخونهـ😍♥️
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱
مداحی آنلاین - پیشنهاد شراب - مرحوم فلسفی.mp3
2.23M
♨️ماجرای پیشنهاد #شراب به #امام_هادی (ع) در کاخ متوکل
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام مرحوم #فلسفی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
#السلام_علیک_یا_علی_النقی_ع
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#ریحانه{♥️🌸}
🍃💕خواهرم میدانی شیرینی #چادر در چیست؟
اینکه تو لباس سربازی حجت ابن الحسن را بر تن میکنی😍
این که مولا با دیدنت لبخند رضایت بر لب هایش می آید☺️
و تو دو گوهر گرانبهای خویش را که حیا و عفتت میباشد را حفظ میکنی
با همین یک چادر ساده میدانی به استحکام چند خانواده کمک کرده ای؟💑 👨👩👦👦
میدانی جلوی چه میزان #گناه را گرفته ای؟
🍃❣به خدا قسم اینها با دنیایی قابل تعویض نمیباشن ❤️
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌤
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#طنز_جبهه 🌺🍃
در رودخانه نزدیک مقر آب تنی میکردیم .
یکی از بچه ها که شنا بلد نبود افتاد توی آب 😥. چند بار رفت زیر آب و آمد بالا ، شنا بلد نبود یا خودش را به نابلدی می زد خدا می داند😄 ، برادری پرید توی آب و او را گرفت😶 ، وقتی داشت او را با خودش می آورد بالا می گفت : "کاکا سالم هستی ؟ 🤔" و او نفس زنان میگفت : "نه کاکا سالم خانه است 😅من جاسم هستم. "😂
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شهید
فقط یک #آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از #شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
#التماس_شفاعت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #ســی ودوم
سوار ماشین شدم...
فضای سڪوت تنفر انگیزی همه جا را فرا گرفته بود...
سویچ را کنار فرمان ماشین فرو برد و ماشین را روشن کرد.آرام دنده را عوض کرد...نفسش را با عصبانیت بیرون داد!
پای چپش را به آرامی روی کلاچ قرار داد و پای دیگرش را روی گاز گذاشت.زیر چشمی به حرکاتش نگاه می کردم.
یک دفعه سرم به سرعت عقب رفت و به صندلی خورد.
پیمان با سرعت خیلی بالایی شروع به حرکت کرده بود...
قلبم از شدت ترس به تپش افتاد...
دستم را به دستگیره ی ماشین گرفتم و داد زدم:
-چیکار می کنی دیوونه؟؟؟!!!
از ترس و استرس به دورو برم نگاه می کردم.اشک در چشمانم جمع شد و شروع کردم به جیغ زدن:
-آروم برو!!!!آروم برو!!!!
سرم داد زد:
-فکر کردی کی هستی که اینطوری با من حرف می زنی...
دستمو روی سرم گذاشته بودم و فریاد می زدم:
-الان منو به کشتن میدی!!!نگه دار...نگه دار...
دستش را به بازویم کوباند و من را هل داد!
به در ماشین کوبانده شدم و سرم محکم به شیشه خورد...
فقط جیغ می کشیدم و خودمو به در می کوبوندم...
-نگه دار!!!!میگم نگه دار!!!!
سعی کردم در را باز کنم اما قفل شده بود...
شیشه ی ماشین را پایین دادم
و فریاد زدم:
-نگه دار میگم!!!!
-ساکت شو داد نزن!!!!
-نگه نداری از شیشه میپرم...
شیشه ی ماشین را بالا داد سعی داشتم مانع کارش شوم که انگشتان دست راستم لای شیشه گیر کرد...
با مشت به شیشه می کوبیدم ولی فایده ای نداشت.چشمم به چاقوی کنار فرمان افتاد.با دست دیگرم چاقو را برداشتم سمتش بردم و فریاد زدم:
-نگه دار وگرنه می زنم!!!!
با حالت مسخرگی گفت:
-اون اسباب بازی رو بزار زمین.
چشمانم را بستم و یک خراش عمیق روی دستش انداختم.فریاد کشید و یک دفعه زد روی ترمز...
به شیشه ی جلوی ماشین کوبانده شدم.داشتم از حال می رفتم اما هر طور شده خودم را جمع و جور کردم.ولی هر کاری کردم در ماشین باز نشد.گریه می کردم و خودم را به در می کوباندم.فایده نداشت...پیمان که از درد به خودش می پیچید از فرصت استفاده کردم. شیشه را پایین دادم و به کمک شیشه از ماشین بیرون رفتم.لنگ لنگ زنان شروع کردم به دویدن...
ولی چند قدمی نرفته بودم که به شدت زمین خوردم.
ادامه دارد...
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣