🌷 خواهرم بیداری...؟؟؟
بی قرارم اینک ...
پشت خطم ،...
وصلی ؟؟؟📞📞
خواهرم باتوسخن میگویم ..
اگر آقای غریبم آید🕊
وبگوید دختر
سالها پشت در غیبت اگر من ماندم
این همه ندبه ی غربت خواندم
همه اش وصل به گیسوی تو بود
چه جوابی داری؟؟؟
اگر آقا گوید
از سر عشق خیالی که توکردی آواز❣
من ندارم سرباز
چه جوابی داری ؟؟؟
#دختر_شیعه هنوزم وصلی؟؟؟؟
تو رو ارباب قسم قطع نکن
سالها منتظرم
ارباب بی یاورم
یاریم کن
#صلی_الله_علیک_یا_صاحب_الزمان 🌷😔✋
#الهی_عظم_البلاء
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
❤️بسم رب العشق❤️ آرزوی دست هایم.....🕊 #پارت_پونزدهم روی صندلی نشستمو اونم روی صندلی رو به روم ...☺
❤️بسم رب العشق❤️
آرزوی دست هایم....🕊
#پارت_شانزدهم
با صدای مامان که داشت صدام میزد بیدار شدم .....از اتاقم خارج شدمو به طرفش رفتم
_سلام مامان.....صبح بخیر .....کارم داشتی؟؟
_سلام دخترم....چقدر میخوابی اخه پاشو برو یکم به خودت برس خانواده شهاب امشب میان واسه نامزدی...😍😍
با شنیدن این حرف ترس به دلم نشست نمیدونم چرا ولی یه حال غریبی داشتم😖و بخاطرش در عذاب بودم ....☹️
_باشه مامان
_بعدش امشب روسری نزن مث دیشب نباش زشته....
_شهاب اینجوری دوست داره 🙃
_ هرجور مایلی پس☹️
تا شب خیلی استرس،داشتم مدام حس های مختلف به قلبم وارد میشد،و داشت دیونم میکرد 😢
برای امشب کت بلند شیری رنگ با طرح های کار شده روی لباس و شلوار راسته ی شیری پوشیدم روسریمو هم طلایی انتخاب کردم صندل های طلاییمو هم پوشیدمو ارایش ملایمی به چهرم زدم ...
و منتظر اومدنشون شدم
با اومدن مهمونا به استقبالشون رفتم ایندفعه بجز پدر و مادرش مادربزرگش و خانواده عموش و خواهر بزرگشم اومده بودن
بعد از سلام و احوال پرسی،و حرفای الکی،😂رفتن سر اصــــ.ل مطلب .....😍🙈
پدر شهاب با گرفتن اجازه از بابا خواست که مارو بهم محرم کنه و بابا هم با لبخند قبول کرد
به این ترتیب منو شهاب کنار هم نشستیمو باباش شروع به خوندن صیغه محرمیت کرد وقتی به مهریه رسید پرسید مهریه رو چی بزارم ؟؟🤔
بابا گفت هر چی خود مستانه بخواد....
همه به من نگاه میکردن که من گفتم ۱۰ هزار تومن(قبل از انقلاب این مقدار پول نسبتا زیادی،بوده)
خطبه عقد خونده شد و من...
صوری یا واقعی.....
شدم همسر شهاب....
وقتی دستای گرم شهاب دستای سردمو لمس کرد تمام تنم گر گرفت و با برخورد،حلقه ی نشون سرد تضاد،زیادی رو در وجودم حس،کردم ....
به درخواست مادرش باهم به اتاقم رفتیم که بیشتر باهم حرف بزنیم
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❤️بسم رب العشق❤️
آرزوی دست هایم....🕊
#پارت_هفدهم
وقتی وارد،اتاق شدیم روی تخت نشستیم
شهاب رو به من کرد و گفت
خوب از فردا نقشرو شروع میکنیم 😐
_من چه کاری باید بکنم؟؟🤔
تو چشمام نگاه کردو گفت :
ببین مستانه تو کار خاصی لازم نیست بکنی فقط باید نقش همسریتو خوب اجرا کنی جوری رفتار کن که مثلا خیلی منو دوست داری و خوشبختی .....
_باشه😐
_ممنونم خانمی😊
اولین بار بود که تو صورتم نگاه مبکرد ☹️ حال عجیبی داشتم انگار زیر نگاه خیرش معذب بودم 😐
از اتاق خارج شدیم که مادرش گفت مستانه جان مادر فردا واسه نهار بیا خونمون ☺️
_خیلی ممنون خانم طاهری مزاحم نمیشم
_منو مامان صدا کن دخترم ☺️ مزاحمم نیستی 😑 تو دیگه دختر و عروس خانواده ایی گل دختر😍
_لطف دارید مامان چشم حتما میام☺️
و خداحافظی کرد
با همه خداحافظی کردم و نوبت به شهاب رسید
جلوم ایستاد بهم زل زد و گفت
فردا میبینمت خانومی...😍
در جوابش لبخندی زدمو گفتم :
باشه
_خوب بخوابی عزیز خداحافظ
_همچنین خداحافظ
#ادامه_دارد
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣