eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت به وقت رمان 🕕
ببخشید مهدیه خانوم! بسم ا... این دیگه کیه؟؟!! رویم را برگرداندم و با صالح مواجه شدم . سریع سرش را پایین انداخت لبخندی زد و گفت: _سلام عرض شد _سلام از ماست _ببخشید میشه سلما رو صدا بزنید؟ _چشم الان بهش میگم بیاد هنوز از صالح دور نشده بودم که... _مهدیه خانوم؟ میخکوب شدم و به سمتش چرخیدم و بی صدا منتظر صحبت اش شدم . کمی پا به پا کرد و گفت: _ببخشید سر پا نگهتون داشتم .سفری در پیش دارم خواستم ازتون حلالیت بطلبم. بالاخره ما همسایه هستیم و مطمئنا گاهی پیش اومده که حق همسایگی رو ادا نکردم البته بیشتر اون ماجرا...منظورم اینه که...بهر حال ببخشید حلال کنید. هنوز هم از او دل چرکین بودم بدون اینکه جوابش را بدهم چادرم را جلو کشیدم و بهداخل حسینیه رفتم که سلما را صدا بزنم. روز عرفه بود و همه ی اهل محل در حسینیه جمع شده بودند برای خواندن دعا و نیایش. _سلما... سلما... _جانم مهدیه؟ _بیا برو ببین آقا داداشت چیکارت داره؟ سلما با اضطراب نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت: _خدا مرگم بده دیر شد... چادرش را دور خودش پیچاند و از بین خانم ها با گامهای بلندی خودش را به درب خروجی رساند _سلما... سلماااا ای بابا مفاتیحشو جا گذاشت خواهر برادر خل شدن. @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
مراسم تمام شده بود و به همراه پدر و مادرم راهی منزل شدیم . مفاتیح خودم و مفاتیح سنگین سلما در دستم بود و چادرم را شلخته روی سرم نگه داشته بودم . داخل کوچه که پیچیدیم جمعیت اندکی را جلوی منزل پدر سلما دیدیم . صالح با لباس نظامی و کوله ی بزرگی که به دست داشت بی شباهت به رزمنده های فیلم های زمان جنگ نبود. این هنوز سربازی نرفته ؟ پس چیکار کرده تا حالا؟ هنوز حرف ذهنم تمام نشده بود که صالح به سمت ما آمد وبا پدرم روبوسی کرد و پدر ،گرم او را در آغوشش فشرد . متعجب به آنها خیره بودم که مادر هم با بغض با او صحبت کرد و در آخر گفت: _مهدیه خانوم خدانگهدار . ان شاءالله که حلال کنید. کوله را برداشت و با بغض شکسته ی سلما بدرقه شد و رفت...جمعیت اندک،صلواتی فرستادند و متفرق شدند . سلما به درب حیاط تکیه داد و قرآن را از سینی برداشت و سینی به دستش آویزان شد. قرآن را به سینه گذاشت و بی صدا اشک ریخت . این بی تابی برایم غیرمنطقی بود. به سمتش رفتم و تنها کافی بود او را صدا بزنم که بغضش بترکد و در آغوشم جای بگیرد . او را با خودم به داخل منزلشان بردم . پدرش هم همراه صالح رفته بود و سلما تنها مانده بود . مادرش چند سال پیش فوت شده بود و حالا می فهمیدم با این بغض و خانه ی خالی و سکوت سنگین ، تحمل تنهایی برایش سخت بود. _الهی قربونت برم سلما چرا اینجوری می کنی؟آروم باش... هق هق اش بیشتر شد و با من همراه شد. _چقدر لوسی خب بر می گرده... در سکوت فقط هق می زد. سعی کردم سکوت کنم که آرام شود. _خب...حالا بگو ببینم این لوس بازی چیه؟ _اگه بدونی صالح کجا رفته بهم حق میدی و با گوشه ی روسری اش اشکش را پاک کرد و آهی کشید. _ای بابا...انگار فقط داداش تو رفته سربازی _کاش سربازی می رفت... _کجا رفته خب؟! _سوریه و دوباره هق زد و گریه ی بلندش تنم را لرزاند. اسم سوریه را که شنیدم وا رفتم *پس بخاطر این بود که همش حلالیت می طلبید؟! @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
هــر جا غصہ دار شدے استغفار ڪن 💞 استـغفار امـان انسـاݩ است به ایݩ ڪاری نداشتہ باش ڪه چرا محـزون شده اے، اذیٺٺ کرده انـد؟ گناهے کردے؟ محـــزوݩ ڪہ شدے ڪن . چہ غــم خود را داشته باشی و چہ غـم مومنین را اسـتغفار ها را از بیݩ مے برد🤗 همانطـور ڪہ وقتے خــ❌ـطا مے کنے هــمہ صدمہ میخورنــد ، مثلا وقتے چند نـفر ڪفـران مے ڪنند به هــمہ ضرر مے رسد ، ڪه مےکنے به هـــمه ما سوای خودت نفع می رسانی.❤️😉 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتاد گمنام #قسمت_91 از همان بچگی اکر کاری انجام می داد سعی می کرد ط
اعزام های آخر دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم دیگر خبری از آن احمد سابق نبود انگار داشت خودش را اماده پرواز میکرد کمتر شوخی میکرد اوقات فراغتش را مشغول قرائت قران بود اگر کوچکترین غیبتی می شنید تذکر می داد یا از مجلس بیرون میرفت یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شد ناراحت بود آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت خواب سید ابراهیم شهید مصطفی را صدر زاده را دیده بود بعد از شهادت سید ابراهیم اولین باری بور که خوابش را می دید می گفت سید با خنده ولی طوری که انگار بخواد طعنه بزنه بهم گفت با معرفت ها به شما هم میگن رفیق چرا به خانواده ام سر نمی زنید؟ دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت با کلی التماس و اصرار حرف از زیر زبانش کشیدم گفت دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سید جان پس کی نوبتم می شه؟ خسته ام خودت برام کار بکن می گفت سید در جواب لبخند ملیحی زد و گفت غصه نخور همه رفقایی که جا مانده اند شهادت روزی شون میشه حالا که احمد رفته تنها دل خوشی ام همین جمله سید ابراهیم است و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح آن است که با یاد شما برخیزم وَرنه هر صبح مثالِ شب تاری دگر است ... #صبحتون_منور_به_نگاه_شهدا #جمع_رزمندگان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#سلام بر امام زمانم❤️ بی تو اینجا همه در حبس‌ابد تبعیدند ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یا_رسول_‌الله_ص ما گِرِفتارِ #تـღـو و دُختـَر و دامـآدِ توایـم ... #شنبه_های_نبوی #لبیک_یا_رسول_الله @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 ...💕 این جمله برای من معنی دیگری دارد... مدام با خودم میگویم، یادت باشد که شهید مدافع حرم،حمید سیاهکالی مرادی سه روز، روزه گرفت تا در عروسی‌اش گناهی اتفاق نیافتد... 😊 میگویم یادت باشد که حمید در ایام راهیان نور وقتی با ماشین بیت‌المال ماموریتش را انجام می‌داد و همسرش را می‌بیند که پیاده راه می‌رود، او را سوار ماشین بیت‌المال نمی‌کند، ماشین را تحویل همکارش می‌دهد و دوان دوان خودش را به همسرش می‌رساند و می‌گوید کار تو شخصی است و نمی‌توانستم سوارت کنم... 😍 یادت باشد که حمید یک بار که می‌خواست کباب درست کند، کلی اسپند دود میکند که بوی کباب نپیچد که نکند کسی دلش بخواهد... 😢 یادت باشد که حمید هر شب نماز شبش متصل به نماز صبحش بود...❤ یادت باشد... شهید حمید سیاهکالی، اسم همسرش را در گوشی، کربلای من ذخیره کرده بود، به خاطر اینکه عشقش کربلا بوده... 😢 😍 ☝حالا تو یادت باشد که چه انسانهایی عشقشان را فدا کردند تا این زمین کمی بهتر بشود... 😔 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
روز قبل #شهادت رو کرد به دوستش حسین گفت: اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره ؛ آدم کشته بشه ؛ من بهش میگم #شهادت_سوسولی ... شهادت سوسولی فایده نداره ... یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود... آدم رو آن دنیا خواستند به #حضرت_ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم ... آخرم با انفجار ماشینش تکه تکه خدمت اربابش رسید. #شهید_محسن_حاجی_بابا @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣