#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_10
دیدن صالح در کت و شلوار سفید و پیراهن یاسی رنگ حسابی مرا سر ذوق آورده بود.میدانستم کار سلماست.صبح به منزل ما آمد و گفت چه میپوشمکلی هم سر به سرش گذاشتم که میخواهم سوپرایز باشد که با جیغ و داد سلما تسلیم شدم و بلوز و دامن سفید و روسری یاسی رنگم را به او نشان دادم.حالا کاملا با صالح یکرنگ بودم و لبخند های از سر ذوق دیگران مرا شرمگین می کرد.خانه شلوغ شده بود اقوام ما و آنها کم و بیش آمده بودند و کمی استرس داشتم چادر حریر سفیدی که گل های صورتی داشت به سر داشتم.دسته گل صالح را با خودم به آشپز خانه بردم.
گل خواستگاری را از گلدان روی اپن برداشتم و دسته گل آلستر بنفش را که باز هم با گل های نرگس تزیین شده بود،توی گلدان روی اپن گذاشتم.مادرم خودش چای را آماده کرد و به پسرعمویم داد تا تعارف کند.من را کنار خودش نشاند و بحث های متداول مردانه...
بحث که به قرار مدار ازدواج رسید، آقای صبوری خطاب به پدرم گفت:
_بهتره بریم سر اصل مطلب. اگه شرط خاصی مد نظرتونه بفرمایید بگید.
پدرم جابه جا شد و گفت:
_والا شرط خاصی که نه....فقط
_بفرمایید
_اگه اجازه بدید یکبار دیگه دخترم با پسرتون صحبت کنه
از قبل از پدر خواسته بودم که با صالح اتمام حجت کنم.صالح با شرم و سردرگمی بلند شد و به همراهم به داخل اتاق آمد.درب را بستم و بی توجه به نگاه متعجب صالح لبه ی تخت نشستم.صالح روی صندلی ننشست زانو زد و پایین تختم، روی فرش وسط اتاق مودبانه و سر به زیر نشست.
_امممم میخواستم باهاتون اتمام حجت کنم.
سرش را بلند کرد و لحظه ای از نظر مرا گذراند و متوجه پیشانی بندش شد که به دیوار پشت سرم وصل بود.لبخندی کشیده روی صورتش نقش بست و گفت:
_امر بفرمایید. گوشم با شماست.
_می خوام قول بدی نمیری...
صدای خنده اش بلند شد و خیلی زود خودش را جمع کرد.بدنم می لرزید و نمیتوانستم ادامه دهم.لحنم صمیمی شده بود و جمله ام کودکانه بود.
_منظورت چیه مهدیه خانوم؟
_سوریه...میدونم دوباره میری و من اصلا مخالف نیستم و خودمو فدای اهل بیت میکنم اما...دلم نمیخواد شهید بشی....خواهش میکنم قول بده سالم برگردی.
کمی کلافه بود و جدی شد.
_آخه مگه دست خودمه؟کمی منطقی باشید
_میدونم،حداقل که میتونی واسه شهادت سینه سپر نکنی.مواظب خودت باشی و سالم برگردی خونه.
سرم را از شرم پایین انداختم و چشمم را بستم.صدایش آرام شده بود و محبت آمیز گفت:
_چشم خانوم....قول میدم بیشتر از همیشه مواظب باشم.چون دیگه یه نفر تو خونه منتظرمه.امر دیگه ای نداری؟
لحن اوهم صمیمی شده بود بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و او بی صدا به دنبال من.
عمویم صیغه محرمیت را خواند و ما را شرعا باهم محرم کرد.حالا دل سیر اورا نگاه میکردم.چادر را کمی عقب دادم و به چشمان خیره اش نگاه کردم.زیر لب گفت:مبارک باشه خانومم ان شاءالله به پای هم پیر شیم.
از ته دل گفتم ان شاءالله و انگشتر نامزدی را در دستم چرخاندم.
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تقدیم به مدافعان حرم که برای عشق از جان گذشتند😔
حتما ببینید👆فوق العاده تاثیرگذار 👌
#خانه_امن
#عشق_قیمت_نداره😔😭
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتاد خوشبحتی #قسمت_99 زندگی با احمد برای من افتخار بود وقتی پیکر احم
#شهید_احمد_مکیان
#شهید_دهه_هفتادی
داخل قبر
#قسمت_100
مادرش موقع تدفین احمد خیلی بی تابی میکرد به قدری گریه و زاری میکرد که می ترسیدم خدای نکرده قلبش بگیرد کنار مزارش منتظر جنازه نشسته بودیم یک خانمی بعد از دیدن بی تابی مادر از وسط جمعیت بلند شد و به من گفت حاج آقا خاک از قبر بگیر و روی سر خانمت بزار تا آرام بگیره من اینجور کارها و حرف ها را تا توی کتاب ندیده باشم یا از بزرگی نشنیده باشم قبول نمیکنم ولی این دفعه ناخوداگاه بلند شدم و این کار را انجام دادم بعد از چند لحظه دیدم خانمم کاملا آرام شد مراسم تدفین تمام شد و ما برگشتیم خانه یکی دو روز بعد از خانمم پرسیدم چطور شد که سر قبر احمد یک مرتبه ارام شدی؟
گفت: من یک لحظه مثل اینکه خواب ببینم دیدم احمد از قبر امد بیرون و دست مرا گرفت و برد داخل قبر به من گفت مادر چرا اینقدر بی تابی میکنی ببین چقدر جای من خوبه درخت ها و میوه ها و خانه های زیبا را ببین شما دیگه برای من ناراحت نباش
راوی: پدر شهید
حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌹بسم رب الشهداوولصدیقین🌹
______________________________🌷 شهــید محــمد ابراهیم همت:
میانبر رسیدن به خدا #نیت است
ڪـــار خاصی لازم نیست بڪنیم!
ڪافی است ڪارهای #روزمرهمان
را به خاطر خدا انجام دهیم اگر تو
این ڪار #زرنگــ باشی شڪ نڪن
شـــهید بعـــدی تویی..!
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨﷽✨
#تلنگر_صبحگاهی
✍تقوا میتواند سه گونه باشد:
۱} تـقـوای گـریز
۲}تـقـوای پـرهیز
۳}تـقـوای سـتیز
👈"تـقـوای گـریز"
آن است که از محیط گناه آلود دوری کنی.
👈"تـقـوای پـرهیز"
آن است که بتوانی در محیط گناه آلود،
خودت را پاک نگهداری.
👈"تـقـوای سـتیز"
آن است که در صحنه بمانی و با مظاهر
گناه مبارزه کنی و محیط سالمی ایجاد کنی.
✅برای مثال:
🌷 گاهی باید مانند موسی کاخ فرعون را ترک کنی و مهاجرت بر ابقاء ترجیح کنی
🌷 و گاهی یوسف وار باید از صحنه گناه فرار کنی و راه گریز را برگزینی.
🌷 و گاهی هم ابراهیم وار با گناه، شرک و بت پرستی مقابله وستیز کنی بت شکن شوی
🔔 براي حفظ خودت
بايد هر سه تقوی راداشته باشی❗️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🍀#فـرازےاز_وصـیـت_شـهـیـد
« #هـــوای_نـــفــس » را مـغـلـوب ڪـنـیـد
و بـــرای« #خـــدا » ڪـار ڪـنـیـد .
در ڪارها « #نـــظــم » را رعـایـت ڪـنـیـد
و بہ « #مـسـتـحـبــات » اهـمـیـت لازم بـدهیـد
تا از شــرشـیــطان در امـان بـاشـیـد .
بہ #خـدا نـزدیڪـ شـویـد با انـجـام « #نــوافـل »
مـخـصـوصـا « #نـــافـلہ_ی_شــب » .
«#صــبـــر » را پـیـشہ ی خـود ڪـنـیـد
و بـدانـیـد « اُمَـــمِ پــیـــش » از شـمـا هـم
« #سـخــتـــی » بـسـیــار دیـده انــد .
#شـهیـد_نـاصـرالـدیـن_بـاغـانـی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣