eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 #وصیت_نامه_ای_متفاوت : « وقتی آن روز فرا رسید که شما از یاد بردید که حوالی شهیدآباد هم رفیقی دارید. هر گاه که خواستید از جاده روبروی گلزار رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید. همین. من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول می کنم. » #شهید_محمود_صدیقی_راد ❤️ شهادت: عملیات بدر ۶۳/۱۲/۲۶ گلزار شهیدآباد دزفول @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨ برکت مهمان 🌹 زنی بود که مهمان دوست نداشت...!! روزی همسر او به نزد حضرت محمد(صل الله علیه و آله وسلم)میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!! حضرت محمد به مرد میگوید: برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم... فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود... هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد(ص) پر از مار و عقرب است. زن فریاد میزند یا محمد(ص) عبای خود را بیرون بیاورید... حضرت محمد(ص)* می فرمایند "... اینها قضا و بلای خانه شما است که من می برم... پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 غروب روز سہ شنبہ دلم هوایی توست وَ عاجزانہ نگاهش بہ میزبانی توست نظر بہ حال دلم ڪن ڪہ سرد و خاموش ست مسیر عاشقی ام صحن جمڪرانی توست #سه_شنبه_های_جمکرانی @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#انتظار 🔹آیا لحظه های فراق و دوری امام زمان برایتان سخت می گذرد؟!؟! اگر اینطور نباشید، اگر در فراق امام زمان سختی نکشید و غیبت برایتان عادت شود دچار غفلتید. 🔷از عادت کردن به فراق امام زمان بیرون بیایید، این مساله خیلی مهم است. 💎حاج آقا زعفری زاده @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
⭕️ما #مدعیان ِ عشق، مَن مَن بلدیم ○●از #راه_شما، شعر نوشتن بلدیم ⭕️هرچند که برعکس شما، تا کردیم ○●اما ز شما، عکس گرفتن📸 بلدیم @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
وُضو بگیـرید ؛ وٺـازه ڪنـید روح وُ جانِٺـان را با یادِ |او...| ❤️ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کردم و به دکتر رفتم. دکتر هم توصیه های لازم را گفت و اینکه حداقل تا شش ماه آینده حق بارداری مجدد ندارم .😔اصلا به این چیزا فکر نمیکردم . تمام هم و غمم صالح بود و رسیدگی به او... به خانه که بازگشتم تازه بیدار شده بود . نگران بود از نبودم و شاکی از اینکه چرا تنها رفته ام ؟! _ تو مگه استراحت مطلق نبودی ؟ چرا تنها رفتی ؟ چرا بیدارم نکردی باهات بیام ؟ _ نگران نباش عزیزم ... چیز مهمی نبود . یه چکاپ ساده و معمولی بود‌.☺️ _ هرچی باشه ... وقتی من خونه ام نباید تنها بری . اگه اتفاقی برات بیفته من چه غلطی بکنم ؟😒 صدایش را برده بود بالا . صالح من صالح مهربان چ آرامم چرا اینطور پرخاشگر شده بود ؟! سری تکان داد و با اخم به اتاقمان رفت و درب را به هم کوبید.😕سردرگم به سلما نگاه کردم و چانه ام از بغض لرزید . پدرجون بلند شد و به سمتم آمد . پیشانی ام را بوسید و گفت : _ دلخورنشو عروسم ... صالح تا موقعیت جدیدشو پیدا کنه طول میکشه . مدام نگرانت بود و همش می گفت بلایی سرش نیاد. سلما هم که از پایگاه برگشت کلی باهاش دعوا کرد که چرا تنهات گذاشته . باید درکش کنیم. مطمئنم که از وضعیت فعلی تو باخبر بود هرگز بد برخورد نمی کرد . خودت باید صالحو بشناسی دخترم .😊 اشکم سرازیر شد و به آشپزخانه رفتم . دو استکان چایی ریختم و با خودم به اتاق بردم . صالح روی تخت دراز کشیده بود . آستین خالی هم ، کج و کوله روی تخت افتاده بود . چایی را روی زمین گذاشتم و کنار صالح لبه ی تخت نشستم . دستش را از روی چشمش برداشتم و لبخندی زدم . _قهری‌؟! _ لا اله الا الله ... مگه بچه م؟ _ والا با این رفتاری که من دارم میبینم از بچه هم بچه تری😂 _ اخم کرد و گفت : _ اصلا تو چرا اینحوری نشستی ؟ بلند شد و به اصرار مرا وادار کرد روی تخت استراحت کنم . _مگه تو استراحت مطلق نیستی ؟! به چه حقی رعایت نمیکنی ؟😠 بدون چون و چرا اوامرش را انجام دادم و دلم برای اینهمه نگرانی اش می سوخت ” خدایا چطور بهش بگم ؟!!!؟“ _ یه چیزی میگم آیزه ی گوشت کن _ اینجوری باهام حرف نزن چشمش را بست و چند نفس عمیق کشید . _ ببخشید ... نمی دونم چرا اعصابم خُرده ؟ دستش را لای موهایش کرد و گفت : _ درسته که یه دست ندارم و نقص عضو شدم اما ... من هنوز همون صالحم . هنوز مرد خونه هستم و شوهر تو ... پس دوست ندارم دیدت نسبت بهم عوض بشه . از حرفش بغض کردم . صالح چه فکر میکرد و دل پر بغض من چه رازی در خود داشت 😔 _گریه نکن . این وضعیته که ... که باید از این به بعد باید تحمل کنی دیگر تحمل این حرفارو نداشتم . صالح برای من همان صالح بود . چیزی تغییر نکرده بود. نباید اجازه میدادم روحیه اش را ببازم و خودش را ناقص بداند . بعضم‌را توی آغوشش سبک کردم و با صدای آخِ صالح ، به خودم آمدم . دستم را روی زخم بازوی قطع شده اش فشرده بودم .😰 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
🌸من يك شب ديدم كه در خانه اي قرار داشتم ومي خواستم بگيرم در نظرم آمد كه خانه ي همسايه ما خانه ي (س) است. 🌸 خواستم كه آنجا بگيرم اول از كسي خواستم كه نزد ايشان ((حضرت فاطمه )) برود و اجازه ِ وضوي من را از او بگيرد. 🌸خانم حضرت فاطمه (س) داد ومن روي ايشان را نديدم، چون با چادر ونقاب روي خويش را گرفته بودن و من ديدم در خانه ي حضرت فاطمه زهرا است و من رفتم كنار حوض كوثر و گرفتم و از آنجا خارج شدم. 🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌷 💠 اومد بهم گفت: " میشہ ساعت🕰 4 صبح ڪنے تا داروهام رو بخورم ؟ " ساعت 4 صبح بیدارش ڪردم، تشڪر ڪرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون ... بیست الی بیست و پنج دقیقہ گذشت، اما نیومد ... شدم؛ رفتم دنبالش و دیدم یہ قبر ڪنده و توش مےخونہ و زار زار گریہ😭 مےڪنہ !😳 بهش گفتم : " مرد حسابـے تو ڪہ منو نصف جون ڪردے ! مےخواستے نماز شب بخونے چرا بہ دروغ گفتے و مےخوام داروهام رو بخورم ؟! " برگشت و گفت : " خدا شاهده من مریضم، چشماے👀 من مریضہ، دلم مریضہ، من 16 سالمہ! چشام مریضہ! چون توی این 16 سال عج رو ندیده ... دلم مریضہ ! بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خوب ارتباط برقرار ڪنم ... گوشام مریضہ! هنوز نتونستم یہ بشنوم ... "😔😭 😔 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣