چہقـدر زیباستــ
دقایقی مانده بـہ اذان،
در سـجاده، منـتظرِ خـدا بنشینی...!♥️
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱
#رسـم_خـوبان
هر بار که #قرار بود به احمد شیر🍼 بدهم اولین ذکرم #بسما... الرحمن الرحیم بود. در تمام💯 زمانهایی که شیر میخورد #نوازشش میکردم و یا قرآن📖 میخواندم یا ذکر میگفتم. هر چقدر که #فکر میکنم یادم نمیآید به دلیل بیماری یا #شیطنتهای دوران بچگیاش ناراحت یا کلافه شده🚫 باشم. یک سال و نیم داشت که راه رفتن را آموخت. #عجیب بود اما به دو سالگی که رسید خیلی خوب حرف میزد.👌 هر وقت هم زمین میخورد، یا #علی میگفت و از زمین بلند میشد. انگار باید الفبای رفتن را از همان دو سالگی👶 فرا می گرفت. احمد بود دیگر، آرام و سر به راه و آماده #شهادت... خیلی هوای محمد را که ۵ سال از او کوچکتر بود داشت😇. از همان دو سالگی او را با خودم به #مسجد نزدیک محل میبردم و هنگام برپایی نماز با دقت به حرکات ❗️و رفتار نمازگزاران نگاه میکرد. به ۷ #سالگی که رسیده بود خودش برای نماز به مسجد میرفت.
✍ به روایت مادر بزرگوارشهید
📎خردسالترین شهید دفاع مقدس
#شهید_احمد_نظیف🌷
#سالروز_شهادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#تلـــنــگـــــــراݩہ_امــــروز ⚠️
☝️ فرقے نمیکنه #کجا...
💻 صفحہ ے #مانیتور، #خیابون یا #موبایل❗️
👀 مراقب #نگاهت باش❗️
🚫 #گناه ارزش دیدن ندارد...
🙏 فراموش نڪن #خدا ناظر همه چشم هاست...
❤️ و خدا برایت کافیست...
😍 چشمـ و دلت را واگذار ڪن به خدا❗️
🙂 تو خودت انتخاب میکنے چشمت #پاڪ باشد یا #آلوده به گناه❗️
☝️اما دقت ڪن #حیا و عفت تو به انتخابت وابسته است...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌼🌼🌼
#سیره_شهدا
وقت ناهار رفتم پشت یه تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه های نان رو از روی زمین بر میداره ، تمیز میکنه و میخوره.
اونقدر ناراحت شدم که به جای سلام گفتم ، داداش! ، تو فرمانده تیپ هستی ، این کارها چیه؟! ، مگه غذا نیست؟! ، خودم دیدم دارن غذا پخش میکنند.
کاظم گفت ، اون غذا مال بسیجی هاست ، این نان ها رو مردم با زحمت از خرج زندگیشون زدند و فرستادند . درست نیست اسراف کنیم....
#شهیدکاظم_نجفی_رستگار
📕 ستارگان خاکی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#روزتمبارکحضرتدلبر😍
#خاصترینچپدستدنیا❤️
#چپدستهایعزیزکانالروزتونمبارک✨
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #بــیــســت و نــهــم
حالا چیکار کنم...
بغض کردم ولی هنوز قطره اشکی از چشمانم پایین نیامده بود که یادم افتاد شماره هایم را در دفترم یادداشت کردم.
بدون درنگ سمت کشوی کتاب هایم رفتم همه را بهم ریختم و دفتر چه ام را پیدا کردم.
-یلدا یلدا یلدااا...آهان! ایناهاش...
لبخندی بر لب هایم نشست...
صفحه کلید گوشی ام را روبه ی چشمانم قرار دارم و شماره گرفتم...
بوق اول بوق دوم بوق سوم...
برنداشت! قطع کردم.
-لعنتی!!!!!
دومرتبه شماره را گرفتم:
-بردار بردار...
بوق چهارم که رسید گوشی را برداشت:
یلدا_چیه چرا زنگ زدی؟!
-سلام یلدا خوبی؟
-تو بهتری.چرا مزاحم شدی؟کارتو بگو وقتمو نگیر.
بغض کردم و گفتم:
-یلدا چرا اینجوری حرف میزنی.
-یادت نیست لحظه ی آخر چطوری ازم جدا شدی؟؟؟؟
-پشیمونم یلدا عذر میخوام ازت...
-عذرخواهی تو به چه درد من میخوره.
-منو ببخش یلدا ما باهم دوست بودیم همیشه دوستای صمیمی پایه.یلدا بیا دوباره همون دوستای قدیمی شیم.
-چیه دختره ولت کرده؟؟؟بهت گفتم اینا یه جورین گوش نمیدی.
-نه نه تقصیر اون نیست.
-أه انقدر طرف این دختره رو نگیر...
-باشه باشه اصلا چیزی نمیگم دیگه.
-نوچ...فایده نداره.نمیشه دوست باشیم باهم.تو آبروی منو بردی.
کمی مکث کردم با خودم فکر کردم بروم سمت رابطه؟نه این ریسکه...ولی برای به دست آوردن دوباره یلداست...نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-باشه...باشه...به اون پسره اسمش چی بود؟! آهان پیمان...بگو فردا بیاد یه جا قرار بزاریم...خوبه؟؟؟
-آفرین حالا شد...حالا شدی همون نفیسه ی دوست داشتنی قبل.
شماره ی پیمان رو از یلدا گرفتم و باهاش تماس گرفتم. برای فردا قرار گذاشتیم که همو ببینیم...
ادامه دارد...
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣
فلوٺ مےزند آسماڹ😇💚
و دستہ دستہ فرشتہها را بہ زمین اعزام مےڪند🕊❤
بہ گمانم زمان راز و نیاز رسیده است..!🙏🏻🍃
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱