#سیره_شهدا 🌺🍃
هرچی که در آمدش بود متعلق به ما بود .یعنی ایشان هیچ وقت این مسایل بگیرید وببندید در زندگی نداشت ومیگفت همه درآمدم متعلق به شماست .البته ایشان یک دفعه هم از دادگستری حقوقی نگرفت ویک ریال هم به خانه نیاورد. میگفت جایز نیست در حالی که این همه مستضعف است حقوق دادگستری هم بگیرم، شما باید بدانید زندگیتان با همین حقوق باز نشستگی من باید بگذرد. ایشان ماهی 5500 تومان میگرفت که خرج خانواده، پسرش، خانواده ،دامادش وخرجهای دیگر را با همان میداد. حتی یادم نرفته یک شب یک لامپ سوخته بود، من تمام این اطراف رازیرپا گذاشتم، ولی پیدانکردم، تلفن کردم به دادگستری و گفتم آقا از فروشگاه دادگستری یک لامپ بیاورید، همان جا گفتند نه هرگز، خدا نکند من چنین کاری بکنم .شما شمع روشن کنید، بنشینید بهتر ازاین است که من مال دادگستری را بیاورم.
#شهید_دکتر_بهشتی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد ❣
#ریحانه💓🍃
چرا
عاشـ😍ـق خدا
نباشم؟!
وقتے ڪہ بہ من گفتــ
تو ریحانہ ے
خلقتـــ منــی🙋❤️
فَاِنَّ المَرأَةَ رَیحانهُ
من هم ریحانه ی خدامـــــ😍🙋
#پروفایل_دخترونه 🌸
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
❤️🍃| #خاطره_محمدرضا
چندین بار #محمد گفته بود که بریم #پینت بال،اما هر دفعه مشکلی پیش میومد و نمیشد بریم.
یه روز بالاخره قسمت شد و رفتیم باهم.
وقتی رسیدیم #محمد گفت رو لباساتون این لباس هایی که اینجا گذاشتن بپوشید که یهو اتفاقی واستون نیفته.به منم گفت چند تا بپوش که خواستیم بزنیمت زیاد کبود نشی،فقط یکم کبود شی.😂
گفتم ممنون از لطفت واقعأ هههههه،رفیقایی مثل تو کم هستن...😒
من 4دست لباس پوشیدم و از شانسمون لباس آخری رنگش خاکی بود و با بقیه کامل فرق داشت.کامل قابل شناسایی بود.هر کی لباس خاکی میدید میگفت این فلانی هست و بزنیمش😩
اکثرشم #محمد زد.🙂
لطف زیادی به من داشت 😂بدش با خنده میگفت من زدمت.شانس آوردم کلاه ایمنی سرم بود،☺️
با محمد خیلی شوخی و خنده داشتم.اومدم گفتم شانس ما همش خورد تو سر.گفت خوبه که،
#شهیدشی سرت رو از دست میدی.🙈
گفتم پس از نشانه های الهی هست و خندیدم گفتم پس وای بحال تو که همه تیرا میخوره تو شکم و پهلوت..😢
«اما وقتی شهید شد،وقتی دیدمش و درمورد شکم و پهلوش شنیدم گفتم وای بحال من..»
آخرشم که با نقشه پلیدانه ی یکی از رفقارو تیر بارون کردیم و باهاشم عکس انداختیم😂
خیلی خوب بود خدایی
روز خوبی بود.روزای خوب زیادی با محمد داشتم.جز خنده رو من ندیدمش.واقعأ الان دلتنگشم.💔
#التماس_دعا
#شهید_محمد_رضا_دهقان
#رفیق
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میرم پیش بابام می خوابم!!😔😴
🌌رویاهای زهرا کوچولو از هر واقعیتی، واقعی تره!
برشی از زندگی پس از شهادت شهید مدافع حرم « #شهید_علی_یزدانی🌷 » را اینجا ببینید...
#سالروز_ولادت🌼🍂
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#شهيدانه{🌹🍁}
#ڪلام_شهید•°🌿•°
•[°گاهے یڪ نگاه حرامـ، شهادت را براے ڪسۍ ڪہ لیاقت شہادت دارد، سالہا عقب مۍاندازد؛ چہ برسد بہ ڪسے ڪہ هنوز لایق شہادت بودن را نشان نداده...°]•
🌱🗣| #شہیدحسینخـرازۍ
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #ســی ونــهــم
وارد خانه شان شدم...
روشنک_خب چه خبر؟؟؟
-سلامتی خبرا دست شماست.خوش گذشت زیارت؟
با دست به من اشاره کرد که یعنی بفرمایید.روی کاناپه نشستم. و اوهم روبه روی من نشست.گفت:
-خبر که زیاده.
نفسی کشید و لبخندی زد و ادامه داد:
-واقعا حرم امام رضا جای قشنگیه.رفتی تاحالا؟
-آره رفتم خیلی دوستش دارم.
-خب. ببینم از شرکت چه خبر این روزا.
-خبری ندارم منم تازه دیروز رفتم و....دیدم که نیستی!
-جدا؟؟؟!!من فک میکردم میری هر روز با خودم می گفتم چقدر نفیسه بی معرفت بود یهو رفت و یه زنگم نزد...
نگاهم را به زمین دوختم و گفتم:
-بابت رفتار اون شبم خیلی معذرت میخوام واقعا عصبی شدم...
-اشکال نداره هر آدمی بالاخره یه جایی از زندگی اشتباه میکنه ولی باید یاد بگیره اون اشتباه رو دیگه تکرار نکنه.
بغض کردم و گفتم:
-دلم میخواد برام یه دوست خوب باشی و منم قول میدن دوست خوبی باشم...
ابروهایش را بالا داد و گفت:
-عزیزم این چه حرفیه ما الانم دوستیم...
-روشنک!
-جانم؟
-چرا این چند روزه بهم زنگ نزدی؟من از روی خجالتم نمیتونستم زنگ بزنم اما توچی؟؟فراموشم کردی؟
-فراموش؟؟ این چه حرفیه! فقط دلم نمیخواست دوباره مزاحمت باشم.دلم میخواست خودت زنگ بزنی تا مطمئن باشم که مزاحم نیستم.
-اوه خدای من شرمندتم.
-این چه حرفیه!! گذشت...
کنارش نشستم و از سیر تا پیاز یک هفته ام را برایش تعریف کردم از یلدا گرفته تا پیمان...
او دلداریم داد. و گفت که میتونم از حالا به بعد همه چیز رو فراموش کنم و دوباره شروع کنم.روز قشنگی بود کنار هم ناهار خوردیم و کلی خندیدیم...
همه چیز را فراموش کردم من آماده ام که دوثت روشنک باشم.
دیگر شبیه یک کارآگاه که می خواهد سر از کار کسی در بیارود نیستم.
حالا روشنک را می شناسم و دلم میخواهد خودم را بشناسم...
ادامه دارد....
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣.
🕗🍃
🍃
#ثانیههاےعاشقے
تمام زندگے را از تو دارم|🌸|
مقام بندگے را از تو دارم|😇|
رضا جان خادم ڪوے تو هستم|💚|
من این بالندگے را از تو دارم|🕊|
#اسلاماےهمہےعشقومسلمانےمن
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣ شهادت + دهه هفتاد❣
✨❧✫نماز اول وقت یعنے
مـن گوش بہ فرمان توام مهدے جان💕
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱
#رسـم_خـوبان
📎شهدا با معرفت هستند
🔹حسن کار #همه را راه میانداخت😇. از صبح تا شب برنامههاش يک چيز بود، آن هم خدمت به #رزمندگان. همه بچهها میگفتند: «حسن آخر معرفت😍 هست». همه را میخنداند. همه به یک طریقی #عاشقش شده بودند. يک روز که میخواستيم غذا🍝 به دست بچهها برسانيم با #موتور راه افتاديم.
🔸 وسط راه حسن و #گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم😰. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج #ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بىمعرفتى. 😢خيلى ناراحت شد. گفتم من را #تنها رها کردى. گفت نمیدانستم که راه و بلد نيستى.❌
🔹تا شب #حرفى نزد، حتى شب🌙 شام هم نخورد. وقت خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من #بىمعرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم😔. هر چى میخواهى بگى #بگو، ولى به من بى معرفت نگو.🚫
🔸با این حرف #حسن، من گراى او را پيدا کردم.💟 بعد از #شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش متوسل میشدم 👌و میگفتم اگر جواب من را ندهى خيلى #بىمعرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى داداش حسنو دوست دارم.💕 با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم #نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال📆 با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسش ♥️مىکنم.
✍ به روایت شهید مصطفی صدرزاده
#شهید_حسن_قاسمیدانا🌷
#سالروز_ولادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣