eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
سه شنبه نسیم جمکرانت به دل هامی‌دهدحال‌و هوایی نشسته بر لب شیعه همین ذکر کجایی یا ابا صالح کجایی.
{ } { } ☀️خداوندا! 🍃شيعيان ما از شعاع نور ما و از باقیمانده گِل ما خلق شده اند، و با تکيه بر محبت و ولايت ما گناهان زيادي مرتکب می شوند. 💫پس اگر گناهانشان ميان تو و آنهاست ازآنان بگذر و ما را خشنود كن؛ 💫و اگر گناهانشان ميان خودشان است، میانشان آشتی برقرار ساز و از خمس ما به ايشان بده تا راضی شوند. 🔆خدايا! آنان را وارد بهشت كن، و از آتش نگاهشان دار. . در سردابه ي مقدس سامرا،👆👆 🌟امام زمان علیه السلام مشغول دعا كردن بود، و سيد بن طاووس، مشغول شنيدن و آمين گفتن ... 🔅 بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۳۰۲ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#تلنگـــر🔴 عکـس باز شود👆 آی اهـل نـت.... بی‌اهـل‌بیـت نشید...! @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🎋🎋 👇 💠 در عملیات شهید زین‌الدین دستور داد گردان سیدالشهدا برن رو ارتفاعات لری. وقتی ما رسیدیم روز بعد بالاسر بچه‌هایی که شب عملیات تو درگیری به شهادت🌷 رسیده بودند. بعضی‌هاشون شده بودند تو این ارتفاعات؛ همدیگر رو بغل کرده بودن که خیلی سردشون نشه🚫. در حین اینکه خونریزی ادامه پیدا کرده بود، تو بغل هم به رسیده بودن😔. تو بغل هم شده بودند. وقتی آقا مهدی رسید، نمیشد اینها رو از هم جداکرد.💞 دوتاییشون رو بلند کردن و گذاشتن رو قاطر، بستند که ببرند عقب ؛ شروع کرد به گریه کردن😭😭... 🎤روایتگــر @shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت+دهه هفتاد❣
#وصیت_شهید #صبر این جمـلہ را بـہ یـاد داشتہ باشید : اگر در راه خــدا رنـج را تـحمل نڪـنید ، مجبـور خواهیـد شـد در راه شیـطان ، رنـج را تـحمل ڪـنید . 🌹 #شهید_پورمرادی @Shahadat_dahe_haftd کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
🕊گاهی خادمی شهدا سخت میشود... 🕊🕊گاهی نوشتن از شهدا بی نهایت سخت میشود... 😔گاهی دلمان صدتا چاک میشود آنجا همسر شهید گفت :غذای مورد علاقه آقاسید تا سه روز دست نزده روی گاز ماند 😔جان دادیم آن جا که برادر شهید گفت :لحظه تولد زینب حضور حاج محمد را زیبا درک میکردیم 😔مردیم زنده شدیم آنجا همسر شهید از گفت 😔گریه کردیم آنجا که با آن سن کمش از چهل دو روز امیدش برای برگشت همسرش از کما گفت 😔قلبمان در حال سکته بود آنجا که از وداع با روضه مصور علی اکبرخود گفت 😔مردیم زنده شدیم آنجا که از یاعلی ،یا امیرالمومنین خودش و کمیلش گفت 🌻گاهی خادم بودن سخت میشود چرا که تا چند روز هی میپرسی چگونه تحمل کردید خانواده شهدا بیاید وفادار خون شهید باشیم @Shahadat_dahe_haftad
❤قرار دل عشاق در بے قرارےست...❤ شهید مرتضے آوینے @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
❤بسمـ رب العشق❤ 🕊آرزوے دست هایمـ....🕊 #پارت_چهارم فردای اون روز که از خواب بیدار شدم...☺️ پدر و
❤️بسم رب العشق❤️ آرزوے دست هایم....🕊 ب چهره نگران مادرم لبخنــ😊ــدی زدم و درجواب پدرم که گفت:دخترم حالت خوبه؟ لبخندی زدم و گفتم خوبم بابایی جونمم......اممم....بابا ابجی یسنا کجاست! _تواتاقشه... _خب... پس میرم پیشش باهاش بازی کنم😍 از رویه تختم بلند شدمو ب سمت در رفتم و از اتاق خارج شدم و وارد اتاق یسنا شدم. بهش گفتم (بالبخند): سلام آبجی یسنا☺️ امممم من مستانه ام ... لبخندی زدمو گفتم خوبی !؟ میای بازی کنیم!؟ بی توجه نگاهم کرد و گفت :ببین دختر جون من آبجی تو نیستم پس حرف الکی نزن!!!😒 خوب یا بد بودن حال منم ب تو هیچ ربطی نداره .. علاقه ای هم به بازی باتو ندارم پس بفرما بیرون ....😶 گنگ و بی خبر از همه جا فقدنـ👀ـگاش کردم...آروم و بی سروصدا از اتاق رفتم بیرون🚶♀ .... با بغض وارد اتاقم شدم😓... و تاشب بیرون نیومدم حتی برایه ناهار و شام....😢 پروین غذامو واسم اورد تویه اتاق و ازم پرسید چیشده!؟ و منم از زیر تا پیاز ماجرارو تعریف کردم واسش .... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❤️بسم رب العشق❤️ آرزوے دست هایم....🕊 وقتی شنید گفت صبوری کن مادر... فردای اون روز که رفتم صبحانه بخورم دیدم یسنا با عصبانیت اومد و گفت گردنبند،من کجاس ؟؟! 😡 _من نمیدونم 😳 گفت: دروغگو من میدونم پیش توئه 😤 و دوید و رفت توی اتاقم همه با تعجب رفتیم دنبالش😳 مث دیونه ها اتاقمو میگشت که یهو از توی کمدم یچیزی پیدا کرد لبخند مرموزی زد و با پوزخند اومد،سمتم😐 گردنبدو گرفت جلوی صورتم و با طعنه گفت: که پیش تو نیست 😏 و زد زیر گریه گنگ نگاش کردم..... با تعجب در حالی که به همه نگاه میکردم گفتم : من.......من برش نداشتم ...😓 با بغض نگاه مادر و پدرم کردم و گفتم: م....ما...مامان .....بابا...😭😭 بابام با عصبانیت اومد جلو و یه سیلی محکم خوابوند زیر گوشم😰 و گفت: دختر بیشعور یکی دیگه زد گفت: دزد بی صاحاب یکی دیگه زد گفت :.......... یکی دیگه انقدر زد تا خسته شد😭😔 و از اتاق رفت از اون روز آزارای یسنا شروع شد و دیگه من پدر و مادرمو نداشتم😔 شدم تنها و بی پناه و تنها پناهم شد سعید تنها برادرمو پروین و دخترش😔😭 وارد اتاقم شدم و لباس پوشیدم یه کت بلند و شلوار مشکی و پالتوی سفیدمم پوشیدم روش چکمه های چرم مشکیمم پوشیدم و یه آرایش ساده کردمو رفتم بیرون سوار ماشین شدمو از خونه خارج شدم😊 به سمت دانشگاه رفتم قرار بود منو مریم همدیگه رو توی دانشگاه ببینیم و از اونجا بریم گردش😍 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
حـــــے علـــــے خیر العمـــــل 🌸بشتابید به سوی بهترین عمل🌸 #التماس_دعا @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
💔 بـریدہ اَم زِ فراقت بگو چه چاره کنم؟ چقدر به عکسِ ضریحت فقط نظاره کنم؟ 😔 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌹🍃شهید آوینی: حلقومها را میتوان برید اما فریادها را هرگز، فریادی که از حلقوم بریده بر میآید جاودانه تر میماند. #کلام_شهید @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#پروفایل_پسرونه @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣