eitaa logo
🚩🏴حاج قاسم🚩🏴
852 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
10.7هزار ویدیو
26 فایل
ایدی مدیر مالک: @MuhammadF313 کشکول جامعی از مطالب متنوع سیاسی ؛ اجتماعی؛ فرهنگی؛ طنز؛ خانواده؛ .... به ما بپیوندید🙏🪴🌺💖
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌻 داستان شب 🌻🌺 سلام و تحیت؛ شبتون بخیر و شادی....؛ وجودتون بسلامت و دعا و خواسته هاتون مستجاب...؛ الهی تا هست : شما و عزیزانتون باشید و شادی و نشاط و بس...؛ الهی آمین .................................. داستان امشب را تقدیم میکنم. ۱۴۰۳/۰۱/۲۴ "مردى که کمک خواست" در تاریخ نقل شده: مردی در عهد رسول مهربانی ها؛ حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و علی آله الطیبین و الطاهرین ؛ زندگی سخت و رنج آوری داشت. آن مرد که حالا به شرایط مطلوبی رسیده بود ؛ به گذشته پرمشقت خویش مى اندیشید , به یادش مى افتاد که چه روزهاى تلخ و پر مرارتى را پشت سر گذاشته . روزهایى که حتى قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر مى کرد که چگونه یک جمله کوتاه - فقط یک جمله - که در سه نوبت ؛ پرده گوشش را نواخت ؛ به روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد , و او و خانواده اش را از فقر و نکبتى که گرفتار آن بودند نجات داد . او یکى از صحابه رسول اکرم بود . فقر و تنگدستى براو چیره شده بود . در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده , با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود , و وضع خود را براى رسول اکرم (ص) شرح دهد , و از آن حضرت استمداد مالى کند . با همین نیت رفت , ولى قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم (ص) به گوشش خورد : "هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى کنیم , ولى اگر کسى بى نیازى بورزد و دست حاجت پیش مخلوقى دراز نکند , خداوند او را بى نیاز مى کند ." مرد ؛ آن روز چیزى نگفت , و به خانه خویش برگشت . باز با هیولاى مهیب فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود روبرو شد . ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم(ص) حاضر شد , آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم (ص) شنید : " هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى کنیم , ولى اگر کسى بى نیازى بورزد خداوند او را بى نیاز مى کند ." این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید , به خانه خویش برگشت . مرد ؛ چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان مى دید ,؛ براى سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم (ص) رفت , باز هم لبهاى رسول اکرم (ص) به حرکت آمد , و با همان آهنگ - که به دل قوت و به روح اطمینان مى بخشید - همان جمله را تکرار کرد...!!! مرد ؛ این بار که آن جمله را شنید ؛ اطمینان بیشترى در قلب خود احساس کرد . حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است . وقتى که از مجلس خارج شد با قدمهاى مطمئن ترى راه مى رفت . با خود فکر مى کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تکیه مى کنم و از نیرو و استعدادى که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده مى کنم , واز او مى خواهم که مرا در کارى که پیش مى گیرم موفق گرداند و مرا بى نیاز سازد . با خودش فکر کرد که از من چه کارى ساخته است ؟ به نظرش رسید عجالة این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمى جمع کند و بیاورد و بفروشد . رفت و تیشه اى عاریه گرفت و به صحرا رفت , هیزمى جمع کرد و فروخت . لذت حاصل دسترنج خویش را چشید . روزهاى دیگر به اینکار ادامه داد , تا تدریجا توانست از همین پول براى خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا اینکه به مدد تلاش مستمر و پشتکار و البته همراهی و مساعدت اهل خانواده ؛ صاحب سرمایه و غلامانى شد . روزى رسول اکرم (ص) به او رسید و تبسم کنان فرمودند : " نگفتم , هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى دهیم , ولى اگر بى نیازى بورزد خداوند او را بى نیاز مى کند " ................................. بله دوستان خوبم؛ قطعا" اراده کردن و توکل بخدا برای هر کاری ؛ تضمین و موفقیت خواهد بود و البته تشریک مساعی و کمک همه اعضاء خانواده...! شبتان آکنده از مودت و عشق... وجودتان لبریز از نشاط و سلامتی... در پناه حفظ و ستر خدا باشید. 🍃🌺🌺🌻🌺🌺🍃
💐🌸 داستان شب 🌸💐 سلام و سپاس...؛ شبتون خوش و باطراوت...؛ آرزوی بهترین ها برای شما و خانواده محترم...؛ الهی در کنار عزیزانتون شاد و بانشاط باشید...؛ الهی آمین .................................. داستان امشب را تقدیم میکنم. ۱۴۰۳/۰۱/۲۷ " دعا نویس حقه باز" خطبای کلام و وعظ آورده اند: يك نفر در زمستان وارد روستایی شد و توی برف ؛ دنبال منزلی می گشت برای استراحت ولی از آنجائیکه مرد غريب بود ؛ مردم هم غريبه توی خانه‌هایشان راه نمیدادند ...؛! همين‌جور كه توی كوچه‌‌های روستا می گشت ؛ ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟ او گفت در این خانه زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاید ...! ما هم چندروزه که دنبال یک دعا نويس هستیم و از بخت بد این زائو پیدا نکردیم...! مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم و هزار گره باز میکنم و هزار راه هموار میکنم...! فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد خانه كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت : اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد...! . از قضا تا آب دعای یاد شده را به زائو دادند و از خوش شانسی ؛ زائوی داستان‌ما زائيد و پسربچه صحيح و سالم به دنيا آورد...! از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند...! بعد از رفتنش ؛ یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته : "خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . ."😂😂😂😂😂 اثر زنده یاد عبید زاکانی💐 ................................ بله عزیزانم؛ گاهی اوقات صداقت و راستی خریداری ندارد...! در اینجاست که کژی و نفاق قدعلم کرده و دلها را شیدا و واله خود میکند...! گاهی ما با برخورد و رفتار و جهل خود ؛ زمینه ناراستی و دغل بازی دیگران را فراهم میکنیم...! شبتون خوش مراقب خودتون و عزیزانتون باشید. 🍀🌺🌻🌸🌻🌺🍀
🌸💐 داستان شب 💐🌸 سلام و آرزوی بهترین ها...؛ شبتان آرام و برقرار....؛ الهی شاد و سلامت و بانشاط باشید...؛ ان شاءالله ..........🌸💐🌸.......... داستان امشب را تقدیم میکنم دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۱۰ "مادر زیباترین لبخند و اشک خدا" داستان سرایان نیک‌گفتار و شیرین سخن آورده اند : مادری نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان ؛ نشسته بود و می گریست...! فرشته ای فرود آمد و به مادر گفت: ای مادر ؛ من از جانب خدا آمده ام. رحمت و فضل خداوند بر آن است که فقط یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد، بگو از خدا چه میخواهی...؟؟!!! مادر رو به فرشته کرد و گفت: از خدا میخواهم تا پسرم را شِفا دهد...! فرشته گفت: پشیمان نمیشوی؟ مادر پاسخ داد: نه؛ هرگز...!!! فرشته گفت: اینک پسرت شِفا یافت ولی تو میتوانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی...! مادر لبخند زد و گفت تو مادر نیستی و درک نمیکنی...! سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن میگرفت....! پسرش ازدواج کرد و از اتفاق همسرش را خیلی دوست می داشت...! پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمیتواند با تو یکجا زندگی کند...! میخواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی...! مادر رو به پسرش کرد و گفت: نه پسرم ...! من میروم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی میکنم و راحت خواهم بود...! شما هم با همسرت خوش باشید که دلخوشی من همین است و بس...! مادر از خانه بیرون آمد ؛ گوشه ای نشست و سخت مشغول گریستن شد...! فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد...؟؟؟!!!؟ حال پشیمان شده یی...!؟ میخواهی او را نفرین کنی...!؟ مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخر تو مادر نیستی و چه میدانی...!؟ فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزویی بکنی...!!! میدانم که بینایی چشمانت را از خدا میخواهی، درست است...!؟ مادر با اطمینان پاسخ داد: نه! فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه...!!!؟ مادر جواب داد: از خدا می خواهم عروسم زنی خوب و مادری مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند ؛ آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم...! اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد...! هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: مگر فرشته ها هم گریه می کنند...!؟ فرشته گفت: بلی...!!! ولی تنها زمانی اشک میریزیم که خدا گریه میکند...! مادر پرسید: مگر خدا هم گریه می کند...!!؟! فرشته پاسخ داد: خدا از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است...!!! ..............................؛ آری عزیزانم؛ مادر زیباترین گل در گلستان خلقت و عجیب ترین‌مخلوق خداوند است...! مادر مخلوق خاص خداوند و جلوه عشق و ایثار و مهربانی خداست...! هیچ کس و هیچ چیز را نمی توان با مادر مقایسه کرد...! خداوند همه مادران عزیز را محفوظ و عاقبت بخیر کند و مادرانی که رخ در بستر خاک کشیده اند را نیز قرین رحمت و همنشین و ریزه خوار سفره کرم و سخاوت اهل بیت علیه السلام‌نماید...!!! الهی آمین🤲💐🌸 مراقب خودتون و عزیزانتون بویژه مادرتون باشید. شبتون خوش 🍃🌸🌻💐🌻🌸🍃