📘#داستانهایبحارالانوار
💠 دعاهایی که مستجاب نمی شود!!!
🔹امام صادق علیه السلام میفرمایند:
چهار کس دعایشان به اجابت نمی رسد:
1⃣ مردی که در خانه خود نشسته و میگوید:
خدایا! به من روزی بده!
خداوند به او میفرماید:
آیا به تو دستور ندادم به جستجوی روزی بروی؟
2⃣مردی که درباره زن ناشایست خود نفرین کند.
خداوند به او هم میفرماید:
آیا اختیار طلاق او را به تو واگذار نکردم؟
3⃣ مردی که مال خود را در جاهای بد و اسراف تلف کرده و میگوید:
خدایا! به من روزی بده!
خداوند به او نیز میفرماید:
آیا به تو دستور میانه روی ندادم؟ آیا به تو دستور ندادم، مالت را اصلاح کن و در موارد بد مصرف منما؟
4⃣مردی که بدون شاهد و گواه و سند به دیگری وام دهد. (سپس بدهکار انکار نماید) برای دریافت حق خود از خدا کمک بخواهد.
به او نیز میفرماید:
آیا به تو دستور ندادم که هنگام وام دادن شاهد بگیری؟
📚 بحار، ج ۹۳، ص ۳۶۰، و ج ۷۳، ص ۳.
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠چوب خلال و یک سال معطلی!
🔹احمد پسر حواری میگوید:
آرزو داشتم سلیمان دارانی، یکی از عرفا را در خواب ببینم.
پس از یک سال، او را در خواب دیدم.
به او گفتم:
استاد! خداوند با تو چه کرد؟
گفت:
از جایی میآمدم، قدری هیزم در آنجا دیدم، چوبی به اندازه چوب خلال از آنها برداشتم، نمی دانم خلال کردم یا نه!
اکنون یک سال است که برای حساب همان چوب معطل هستم.
📚بحار، ج ۷، ص ۱۶۱
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 تجارت با هفتاد دینار حلال...
🔹روزی جوانی به حضور امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد:
- سرمایه ندارم.
امام علیه السلام فرمودند: درستکار باش! خداوند روزی را میرساند.
🔹جوان بیرون آمد. در راه، کیسه ای پیدا کرد. هفتصد دینار در آن بود، با خود گفت: باید سفارش امام علیه السلام را عمل نمایم، لذا من به همه اعلام میکنم که اگر کیسهای گم کرده اند نزد من آیند.
با صدای بلند گفت:
هر کس کیسه ای گم کرده، بیاید نشانه اش را بگوید و آن را ببرد.
فردی آمد و نشانههای کیسه را گفت، کیسه اش را گرفت و هفتاد دینار به رضایت خود به آن جوان داد.
🔹جوان برگشت به حضور حضرت و قضیه را گفت.
حضرت فرمودند:
- این هفتاد دینار حلال بهتر است از آن هفتصد دینار حرام است، آن را خدا به تو رساند.
جوان با آن پول تجارت کرد و بسیار غنی شد.
📚 بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۱۷
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 سه راه نفوذ شیطان
🔹حضرت موسی (علیه السلام) در محلی نشسته بود، ناگاه ابلیس (پدر شیطانها) در حالی که کلاه رنگارنگی به سر داشت خدمت موسی علیه السلام وارد شد و کلاه خود را به عنوان احترام از سر برداشت و سلام کرد و با کمال ادب محضر حضرت موسی (علیه السلام) ایستاد.
🔹حضرت موسی پرسید: تو کیستی؟
گفت: من ابلیس هستم.
حضرت موسی فرمود : خداوند شر تو را از ما و دیگران دور بدارد.
ابلیس گفت: من آمدهام به خاطر عظمتی که نزد خداوند داری بر تو سلام کنم.
موسی علیه السلام پرسید: این کلاه چیست که بر سر گذاشته ای؟
گفت: به وسیله این کلاه و زرق و برق و رنگهای او دلهای آدمیزاد را میربایم.
🔹حضرت موسی فرمود به من خبر ده از گناهی که هرگاه انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره میشوی و هرکجا خواستی افسار او را به آن طرف میکشی.
ابلیس گفت :
سه گناه است که هرگاه انسان آنها را انجام داد من بر او مسلط میشوم:
🔘۱. وقتی که انسان خودبین شود و از خویشتن خوشش بیاید.
🔘۲. وقتی که اعمال خود را بیش از حد بزرگ ببیند.
🔘٣. وقتی که گناهان خود را کوچک بشمارد.
📚 بحارالانوار ج ۱۳، ص ۳۵۰ و ج ۶۳، ص ۲۵۱
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠جاذبه امام حسن علیهالسلام
🔹مردی از اهل شام در اثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و خاندان پیامبر را دشمن میداشت وارد مدینه شد در شهر امام حسن را دید و شروع به ناسزا گفتن کرد و هرچه از دهانش میآمد به آن بزرگوار گفت. حضرت با کمال مهر و محبت به وی مینگریست چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت امام به او سلام کرد لبخندی زد و سپس فرمود:
🔹ای مرد! من خیال میکنم تو در این شهر مسافر غریبی هستی و شاید هم اشتباه کردهای در عین حال اگر از ما طلب رضایت کنی ما از تو راضی میشویم اگر چیزی از ما بخواهی به تو میدهیم اگر راهنمایی بخواهی، هدایتت میکنیم. اگر برای برداشتن بارت از ما یاری طلبی بارت را برمیداریم، اگر گرسنه هستی سیرت میکنیم، اگر برهنهای لباست میدهیم، اگر محتاجی بینیازت میکنیم، اگر آوارهای پناهت میدهیم، اگر حاجتی داری برآورده میکنیم و چنانچه با همه وسایل سفرت بر خانه وارد شوی تا هنگام رفتنت مهمان ما میشوی و ما میتوانیم با کمال شوق و محبت از شما پذیرایی کنیم چرا که ما
خانهای وسیع و وسایل پذیرایی از هر جهت در اختیار داریم.
🔹وقتی مرد شامی سخنان پر از مهر و محبت امام را شنید سخت گریست و با شرمندگی عرض کرد:
گواهی میدهم که تو خلیفه خدا بر روی زمین هستی و خداوند داناتر است به اینکه رسالت خویش را در کدام خانواده قرار دهد و تو ای حسن و پدرت دشمنترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون تو محبوبترین خلق خدا پیش منی. سپس به خانه #امام_حسن وارد شد و تا وقتی که در مدینه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذیرایی شد و از ارادتمندان این خاندان شد.
📚بحار ج۴۳ص۳۴۴
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 دعاهایی که مستجاب نمی شود!!!
🔹امام صادق علیه السلام میفرمایند:
چهار کس دعایشان به اجابت نمی رسد:
1⃣ مردی که در خانه خود نشسته و میگوید:
خدایا! به من روزی بده!
خداوند به او میفرماید:
آیا به تو دستور ندادم به جستجوی روزی بروی؟
2⃣مردی که درباره زن ناشایست خود نفرین کند.
خداوند به او هم میفرماید:
آیا اختیار طلاق او را به تو واگذار نکردم؟
3⃣ مردی که مال خود را در جاهای بد و اسراف تلف کرده و میگوید:
خدایا! به من روزی بده!
خداوند به او نیز میفرماید:
آیا به تو دستور میانه روی ندادم؟ آیا به تو دستور ندادم، مالت را اصلاح کن و در موارد بد مصرف منما؟
4⃣مردی که بدون شاهد و گواه و سند به دیگری وام دهد. (سپس بدهکار انکار نماید) برای دریافت حق خود از خدا کمک بخواهد.
به او نیز میفرماید:
آیا به تو دستور ندادم که هنگام وام دادن شاهد بگیری؟
📚 بحار، ج ۹۳، ص ۳۶۰، و ج ۷۳، ص ۳.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠نرمش و مدارا
🔹عایشه در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود، یکی از یهودیها وارد شد گفت: السام علیکم. (سام به معنی مرگ ناگهانی است)
حضرت در پاسخ فرمود: علیکم.
یهودی دیگری وارد شد و همان را گفت و پیامبر همان پاسخ را داد.
یهودی سومی وارد شد و همان جمله را گفت و همان جواب را شنید.
معلوم شد هر سه نفر یهودی میخواهند با این تعبیر، هم سلام مسلمانان را مسخره کنند و هم به جای تحیت، نفرین کرده و مرگ آن حضرت را بخواهند.
🔹عایشه از توطئه آن سه نفر آگاه گشت و ناراحت شد و در پاسخ آنها گفت: مرگ و لعنت بر شما باد ای گروه یهود و ای برادران میمونها خوکها.
🔹رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عایشه فرمود:
ای عایشه! اگر دشنامگویی مجسم میگشت قیافه زشتی داشت، نرمی و مدارا با هر چیز همراه شود، باعث زینت و زیبایی آن میگردد، و از هر چیزی جدا شود، آن چیز زشت و نازیبا میگردد.شما باید در مقابل این ناملایمات نرمش و مدارا داشته باشی.
عایشه عرض کرد:
یا رسول الله! آیا نشنیدی که این یهودیها چه گفتند؟!آنها گفتند:
سام علیکم: مرگ ناگهانی بر شما باد.
🔹پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
بلی، مگر نشنیدی، من هم در پاسخ آنها گفتم علیکم: بر شما باد.
بنابراین هروقت مسلمانی بر شما سلام کرد، بگویید: «السلام علیکم؛ رحمت بر شما باد.
و اگر کافری به شما سلام کرد، بگویید:
علیکم؛ هر چه گفتی بر تو باد.»
📚بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۵۸.
📌بر این اساس، فحش و ناسزا به کافر هم بدون اجازه شرعی نباید گفت.
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 شکایت از مشکلات
🔹مفضل میگوید:
محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و از مشکلات زندگی شکایت کردم. امام علیه السلام به کنیز دستور دادند کیسه ای که چهارصد درهم در آن بود، به من دادند و فرمودند:
"با این پول زندگیت را سامان بده."
🔹عرض کردم:
فدایت شوم! منظورم از شرح حال این بود که در حق من دعا کنی!
امام صادق علیه السلام فرمودند:
"بسیار خوب دعا هم میکنم."
و در آخر فرمودند:
"مفضل! از بازگو کردن شرح حال خود برای مردم پرهیز کن!"
اگر چنین نکنی نزد مردم ذلیل و خوار میشوی. بنابراین برای دوری از ذلت، درد دلت را هرگز به کسی نگو!
📚بحار: ج ۴۷، ص ۳۴
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠کودکی در دهان گرگ!
🔹در بنی اسرائیل قحطی شدیدی پیش آمد... - آذوقه نایاب شد - زنی لقمه نانی داشت آن را به دهان گذاشت که میل کند، ناگاه گدایی فریاد زد، ای بنده خدا گرسنه ام!
زن با خود گفت:
در چنین موقعیت سزاوار است این لقمه نان را صدقه بدهم و به دنبال آن، لقمه را از دهانش بیرون آورد و آن را به گدا داد.
🔹زن طفل کوچکی داشت، همراه خود به صحرا برد و در محلی گذاشت تا هیزم جمع کند، ناگهان گرگی جهید و کودک را به دهان گرفت و پا به فرار گذاشت.
فریاد مردم بلند شد، مادر طفل سراسیمه به دنبال گرگ دوید ولی هیچ کدام اثر نبخشید. همچنان گرگ طفل را در دهان گرفته، به سرعت میدوید.
🔹خداوند ملکی را فرستاد کودک را از دهان گرگ گرفت و به مادرش تحویل داد.
سپس به زن گفت: آیا راضی شدی لقمه ای به لقمه ای؟
یکی لقمه (نان) دادی، یک لقمه (کودک) گرفتی!
📚بحارالانوار، ج ۹۶، ص ۱۲۳.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠صبر و حوصلهی پيامبر صلی الله علیه و آله
🔹روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند.
كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشهي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد.
چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست.
باز كنيزك گوشهي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعهي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد.
🔹اصحاب از مشاهدهي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ حضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي؟! چرا اين كار را كردي؟
كنيزك گفت : در خانهي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پارهاي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردم و نتوانستم، در مقابل رسول خدا صلی الله علیه و آله بدون هيچ ناراحتي و عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد.
📚بحارالأنوار،ج۷۱،ص۳۷۹
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠برکت مال حلال
🔹روزی امیرالمومنین علیه السلام میثم تمار را در پی کارى فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه میثم ماند.
یک مشترى براى خریدن خرما مراجعه کرد.
حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!...
وقتى میثم برگشت و از این معامله با خبر شد، دید که پولهاى آن شخص، تقلبى است و به حضرت قضیه را گفت.
🔹 امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند یافت.»
در همین گفتگو بودند که آن مشترى، خرماها را باز آورد و گفت: این خرما تلخ است...
📚بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۶۸
@haj_rezaaebrahimi
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 مزاح پیغمبر
🔹پیرزنی به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید، عرض کرد: من دوست دارم که اهل بهشت باشم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمودند:
«پیرزن به بهشت نمی رود.»
او گریان از محضر پیامبر خارج شد.
🔹بلال حبشی او را در حال گریه دید.
پرسید: چرا گریه میکنی؟
گفت: گریهام به خاطر این است که پیغمبر فرمودند: پیرزن به بهشت نمی رود.
🔹بلال به محضر پیامبر وارد شد و حال پیرزن را بیان نمود.
حضرت فرمودند: «سیاه نیز به بهشت نمی رود.»
بلال غمگین شد و هر دو نشستند و گریستند.
🔹عباس عموی پیامبر آنها را گریان دید.
پرسید: چرا گریه میکنید؟
آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند.
عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد.
حضرت به عمویشان که پیرمرد بود فرمودند:
«پیرمرد هم به بهشت نمی رود.»
🔹عباس هم سخت پریشان و ناراحت گشت.
سپس رسول اکرم هر سه نفر را به حضورشان خواستند، آنها را خوشحال نمودند و فرمودند:
«خداوند اهل بهشت را در سیمای جوان نورانی درحالی که تاجی به سر دارند وارد بهشت میکند، نه به صورت پیر و سیاه چهره»
📚 بحار، ج ۱۰۳، ص ۸۴.
@haj_rezaaebrahimi