داستان زندگی #شهید_محسن_حججی
💥#قسمت19💥
هر روز محسن با #موتور می رفت به آن شش #پایگاه سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇👌🏻
چون توی #سف رقبل، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند.🙋🏻♂️ به چشم یک #فرمانده نگاهش میکردند.😲
بچه های #عراقی و #افغانستانی به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙
یک #جابر میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت.
خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.😑😄
او را پیش خودشان نگه می داشتند.
میگفتند: "جابر هم #عزیزدل ماست و هم توی این بیابان ،#قوت_قلب ماست."😍😇
✱✿✱✿✱✿✱✿✱
یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم #اسیر بشیم، بعدش #شهید بشیم."😖
نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای #مومن مثل بوییدن یک #دسته_گل خوشبو است."😌👌🏻
خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام."
بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. #راحت و #آرام!"😉
✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿
#عکس شهدای #مدافع_حرم نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗
بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های #حیدریون که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با #عربی دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."😌
بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. میگفتند:"این دارد چه می گوید؟"🤨😳
❌ لطفا متن زیر رو با #حوصله بخونید ❌
✖️ ممد! 😊
❌ بله #داداش ؟
✖️ #اینستاگرام اِت رو به روز کردی؟
❌ آره چطور؟ 😎
✖️ این قضیه #استوری چیه اون بالا اضافه شده؟ 🤔
❌ اوووو پسر ، از دنیا چقد عقبی خیلی باحاله #باحااااال ...
معمولا #عکس های روزانشونو میزارن البته معمولا به درد ما که خیلی میخوره! 😄
✖️ چرا؟
❌ اون زیر میتونی #کامنت بدی واس عکس طرف؟!
✖️ آره
❌ خب اگه اونجا کامنت بدی میره تو دایرکتش!
ما قبلا کلی خودمونو میکشتیم بریم #دایرکت یکی که چجوری سر صحبتو با طرف باز کنی و #خلاصه .....
اما الان مثلا واسه عکسش نظر میزاری خود بخود سر صحبت وا میشه
بقیش هم که خودت واردی!! 😉
✖️ عجب! 😃 چقد خوب، تو هم اوستااا شدیااا ناقُلا
❌ چه کنیم داااش 😅
تازه من تو استوری #قیافه چنتا از #فالوئر هامو دیدم...اولین بارِ عکسشونو گذاشتن!!🙃
مثلا تو پستاشون #حیا میکردن نمیذاشتن ولی اینجا انگار #خصوصی تره و .....
خلاصه فضای خیلی بهتری ساخته واس..... 👌
..................................................................
🔹 حسین حسین سلمان
🔹 حسین حسین سلمان
🔹 حسین جان ما تو شمال حلب گیر افتادیم...
آتیش دشمن خیلی سنگینه...
بچه ها یکی یکی دارن پر پر میشن...
شما کجایین پس؟
اینجا نیرو کمه...
کسی صدامو میشنوه؟؟؟
🔸 بگوشم
🔸 سلمان ماهم اینجا درگیریم....
🔸 داد نزن از اون طرف بیسیم...
اینجا...
تو #سنگر های #دیجیتالی گیر افتادیم...
🔸 جبهه ی شمال اینستا گرام...
🔸 نیروهامون دارن خودشون خودشونو
#شهید...
🔸 نه ببخشید #ساقط میکنن... 😓
🔸 زود بازیو باختن سلمان جان...
🔸 خیلی زود....
🔸 با یه عکس...
🔸 اگه میتونی نیرو بفرست برامون....
پ.ن:
طرف صحبت فقط با خانم ها نیست
متاسفانه هر دو طرف رعایت نمیکنیم...
اما...
خواهر من شما باید بیشتر رعایت کنی...
میدونی چرا؟!
یاد حرف یه بزرگی میفتم که خیلی سنگینه:
میگفتن دختر شیعه ناموس امام زمانه.
این روزا وقتی واسه ناموس آل الله و قضایای شام گریه میکنیم....
یخورده هم واسه ناموس شیعه و این فضای مجازی ناله بزنیم....