تکنیک هلی مهربانی_۹.mp3
8.71M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۹
برای محبت کردن؛ آدما رو انتخاب نکن!
مهم نیست، کی محبتت رو دریافت میکنه!
مهم اینه که محبت داره، از تو صادر میشه
و بر روحِ دیگران، می باره...
#درست_شبیه_خدا
@ostad_shojae
🍃👨🏻🌸
👩🏻❤️
🌸
#سوال_شماره9⃣0⃣1⃣
سلام من دوستی دارم که احساس می کنم زیادی به او وابسته شدم به نظرم باعث و بانی اش هم خود او می باشد ما در خوابگاه زندگی میکنیم و یک سال و خرده ای هم در یک اتاق با هم بودیم اما من به دلایلی از اتاقشان به اتاق دیگری رفتم اوایلش ارتباط ما کم بود اما خودش به خاطر درس از من راهنمایی میخواست و شاید دوست داشت با هم درس بخوانیم زمان امتحانات هم در کنار هم درس می خواندیم و این ارتباط خیلی زیاد شد اون دختر خیلی خوبیه.وقتی هم مشکلی برام پیش میاد توصیه میکنه که مثلا فلان آیه رو بخون یا فلان کارو بکن.من دوس دارم مثل دوتا دوست صمیمی با هم بمونیم اما اون ارتباطش با من جدیدا کم شده و با کس دیگه ای دوست شده و من هم از این موضع اذیت هستم و هم اینکه دوس ندارم اونو محدود کنم که فقط با من ارتباط داشته باشه البته پیش اومده بهش بگم درمورد ارتباطش با اون فرد جدید.الان من چکار کنم که این چیزا روی من اثر نداشته باشه و عادی بشه.وقتی که میبینم با اون فرد جدید ارتباط داره ناراحت میشم و وقتی ازم میپرسه چته میگم هیچی دوس ندارم بهش بگم و از طرفی هم دوس ندارم دروغ بگم
✅مرحوم آيت الله العظمی مرعشی می فرمودند :
خيلي دلم ميخواست پدرم را در خواب ببينم . تا چهارده سال پس از فوت پدرم ، ايشان را در خواب نميديدم .
🔸پدر ايشان ، آ سيد محمود مرعشي به سيد محمود حکيم معروف بودند:
فرمودند: بعد از چهارده سال من متوسل به آقا أباعبدالله علیه السلام شدم که داستانش معروف است کربلا پايين پاي حضرت ، توسل به آقا علي اکبر علیهالسلام ، و بالاخره پدر را خواب ديدم.
گفتم: بابا چهارده سال است من دلم تنگ شده، يکي از علما از دنيا رفت، همان شب اول بستگانش او را خواب ديدند ،
گفت: کسي حق الناس به گردنش نباشد، آزاد است و ميتواند راحت در دنيا بيايد. من حق الناس بر گردنم بود.
بالاخره گفتم: بابا چهارده سال است که من انتظار ميکشم.
گفت: بابا گرفتار هستم.
گفتم: گرفتار چه هستي؟
فرمودند: مبلغي به مشهدي محمد يزدي در نجف که نزديک حرم حضرت امير مغازه دارد و نخود و لوبيا ميفروشد ، من مبلغي به ايشان بدهکار هستم.
ظاهراً هفتصد دينار بوده است.
آقاي مرعشي ميفرمايند: براي عراق گذرنامه سخت ميشد گرفت. به هر سختي زيادي گذرنامه گرفتم و به نجف آمدم و سؤال کردم :
حجره مشهدي محمد يزدي کجاست؟
گفتند: چند تا داريم.
گفتم: کنار حرم
يک دکان يا مغازه به من نشان دادند و رفتم ديدم يک پيرمرد بداخلاقي نشسته ، جنسهايش هم همه جنسهاي خاک خورده است.
سلام کردم و
گفتم: مشهدي محمد يزدي شما هستي؟
گفت: چه کار داري؟
گفتم: از او چيزي نميخواهم، پدرم سيد محمود مرعشي (حکیم) به من گفته که به شما بدهکار هستم.
گفت: يادم نميآيد!
گفتم: دفتري نداري؟
گفت: اين مغازه چقدر فروش دارد که دفتر داشته باشم؟
تمام کاغذها را نگاه کردم و يک به يک بررسي کردم، دو سه ساعت طول کشيد. يک مرتبه ديدم نوشته:
* سيد محمود مرعشي هفتصد دينار*
ايشان فرمودند: يک مقداري هم بيشتر به او دادم و از او طلب رضايت کردم ،
بعد در خواب ديديم که پدر راحت شدند.
🍃🌸