💔میگویند:
سری راڪه دردنمیڪند
دستمال نمیبندند،
ولی سر من
دردمیڪند برای سربندی ڪه
نام مقدس تو
روی آن حڪ شده باشد
" یا حســـ🖤ـــین
🌺🍃🌺🍃
خدایا...
قصه وکالت را زياد شنيده ام
اما قصه وکیلی چون تو را نه ...
تو که وکیل باشی همه حق ها گرفتنی است
پرونده ای که تو وکیلش باشی قصه اش ستودنی است
از روزی که ایمان آوردم، تو وکیل منی و تنها پناهم
و تو در این عشق بازی، پرده از رازی بزرگ برداشتی، رازی که اسمش را می دانستم اما رسمش را ...
رازی بنام "توکل" ...
"توکل" قصه ای است که از روز ازل برایمان خواندی و گفتی در هر تاریکی و پیچ و خم دنیا و حتی در تمام لحظات روشنایی،
دستانت در دست من است ...
بنده من، نگران نباش و به من اعتماد کن...
"توکل" ...
و فهمیدم :
"حسبنا الله ونعم الوکیل"
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
آیا میدانستید که اگر فردا بمیریم
سازمانی که در آن کار میکنیم
به آسانی ظرف یک روز برای
ما جانشین می آورد؟
اما خانواده ای که به جا میگذاریم
تا آخر عمر فقدان ما را احساس خواهد کرد.
عجیب اینکه ما خود را وقف کار
می کنیم و نه خانواده مان .....
چه سرمایه گذاری ناعادلانه ای!
"سعی کنیم اوقات بیشتری رو در
کنار خانواده و عزیزانمون سپری کنیم"
#اثر_زیارت_عاشورا
✍یکی از آقایان نقل می کند:
برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود.
🔸️گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟!
🔹️گفت: من کلاه کسی را برنداشتم.
🔸️گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست.
🔹️ گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا( علیه السلام) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام
🔺️از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد.
برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند.
رفتم نزد آقای قبر کن. احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم ، گفت: دیشب شب اول قبر او بود.
🔸️گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟
🔹️گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟
داستان را گفتم.
💠 او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند.
📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱