┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
الهی به امید تو 💚
•✦✨ کلام الله ✨✦•
❖✨ ﷽ ✨❖
🚨 اینجا سبقت آزاد است
↯↻↯↻↯
🔰 سوره مبارکه حدید، آیه ﴿۲۱﴾
〖سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاء وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ〗
【از هم سبقت بگيريد، براى رسيدن به مغفرتى از پروردگارتان و بهشتى كه پهنايش همچون پهناى آسمان و زمين است و براى كسانى آماده شده كه به خدا و پيامبرانش ايمان دارند، اين فضل خداست، به هر كه بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل و فزون بخشى بزرگ است】
⇩ در بزرگراه رسیدن به #مغفرت الهی و بهشت...
⛔️ در جا زدن ممنوع
⛔️ توقف ممنوع
📛 عقب گرد اکیداً ممنوع
✅ سبقت گرفتن آزاااااد
✅ سرعت گرفتن واجب
و گرنه به اونجا که باید نمیرسی
یادت باشه...
دنیا بزرگتـــرین زمین مسابقه است
🏆 اگه جایگاه و جایزهی نفرات اول رو میخوایم
🏃 بایــد برای رسیدن به خط پایان از هم سبقتــــ بگیریم
😱 که هـــر لحظه ممکنه صدای سوت پایان مسابقه شنیده شه
در زمان حضرت موسی(ع) دو نفر به زندان افتادند. پس از مدتی آنها را رها ساختند، یکی چاق و سرحال بود و دیگری لاغر و ضعیف گشته بود.
حضرت موسی از آن مرد چاق پرسید: چه سبب شد که تو را فربه ساخت؟
گفت: گمانم به خدا نیک بود و حسن ظن به خدا داشتم.
از دیگری پرسید: چه چیز سبب شد که تو را بدحال و لاغر ساخت؟ گفت: ترس از خدا، مرا به این حالت افکنده است.
حضرت موسی(ع) دست به سوی خدا برداشت و عرض کرد: بارالها! گفتار این دو نفر شنیدم، مرا آگاه ساز که کدام یک برترند؟ و خداوند فرمود:
آن که گمان نیک و حسن ظن به من دارد، برتر است.
📚نمونه_معارف_ج٤
🍃
🌺🍃
#داستان_کوتاه_قابل_تامل📚
✍در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید.
پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به طویله رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخهای دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست.
وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان ها می گذارند. تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•