🔴 ابوبکر البغدادی اداره امور داعش را به یکی از معاونان خودش سپرد
🔹سرکرده داعش اداره امور روزمره این گروه تروریستی را به یکی از معاونانش که از افسران سابق ارتش صدام، دیکتاتور سابق عراق بوده سپرده است.🔸 «عبدالله قرداش» جانشین معرفی شده ابوبکر البغدادی، سرکرده از کارافتاده گروه تروریستی داعش از مریدان سابق صدام بوده است.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🔻بازجویی صهیونیستها از کودک 10 ساله!
🔹در حالی که تحرکات و فشارهای آمریکاییها برای پیش بردن طرح سازش موسوم به «معامله قرن» ادامه دارد، بازجویی از «محمد نجیب» پسر ۱۰ ساله فلسطینی در قدس اشغالی توسط رژیم صهیونیستی خبرساز شد.
🔹پدر این کودک ده ساله به خبرگزاری فلسطینی «وفا» عنوان کرده است که نیروهای امنیتی اسرائیل محمد نجیب ۱۰ ساله که ساکن بخش قدیمی قدس است را برای بازجویی احضار کردند.
🔹وی همچنین گفت که نیروهای امنیتی رژیم صهیونیستی تاکنون چهار بار به منزل او یورش برده و پسرانش را برای بازجویی احضار کردهاند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرف_حساب
🔺 پاسخ و کنایه استاد #شهریار_زرشناس به ادعای عدم اختیار رئیس جمهور
🔹 اگر رئیس جمهور تدارکچی است و اختیاری ندارد پس چرا برای دو دوره با تمام توان در انتخابات شرکت میکند؟
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خسارت برجام برعهده کیست؟
🔹یکی از مسئولان دولتی(شمخانی) در مصاحبهای گفته که امضای برجام اشتباه بود، اما سوال اینجاست خسارت این مسیر را چه کسی خواهد داد؟
بسم الله الرحمن الرحیم
🌿🌷 داستانی از امام کاظم علیه السلام 🌷🌿
آن روز، روز سختی بود[1]
✔️ برای من، چون یک بند کار می کردم. اربابم بُشر آدم سخت گیری بود. از هر کدام از کنیزهایش به اندازه ده نفر کار می کشید. تازه آن هم در روزهای معمولی. وقتی مهمان داشت آن قدر کار می کردیم که آخر شب مرده مان می افتاد. آن روز هم اربابم جشن گرفته بود و مهمان داشت. عده زیادی از دوستانش را دعوت کرده بود. بساط عیش و نوش فراهم بود. به نوازندگان دستور می دادند که آهنگ را تندتر کنند.
✔️ بعدازظهر آمدم بیرون تا زباله ها را بریزم توی زباله دانی، دیدم مردی از کوچه می گذرد. انگار از صدای رقص و آواز و موسیقی گریزان بود. چهره در هم کشیده بود و به سرعت از کوچه می گذشت. اما مرا که دید لحظه ای درنگ کرد و نگاهی به سوی خانه انداخت. پرسید: «صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟»
گفتم: «خانه به این بزرگی و باشکوهی را نمی بینی؟ آیا بردگان و بندگان می توانند چنین بساطی راه بیندازند؟» مرد، همچنان نگاهم می کرد. به مردمانی نمی ماند که در بیابان زندگی می کنند و شهر و آدم هایش را نمی شناسند. انگار حرف های من هم، چیز تازه ای برای او نداشت. گفتم: «این خانه ارباب من بُشر است. نام او را نشنیده ای؟ او آزاد است نه بنده»
❗️احساس کردم در لحن مرد چیزی بود، چیزی که از آن سر در نیاوردم. برگشتم خانه.
❓بُشر داد زد: «کجا بودی؟».
😌 گفتم: «رفته بودم زباله ها را بریزم بیرون».
😮 داد زد: «زباله ریختن مگر این همه وقت می برد؟»
😌 گفتم: «مردی از کوچه می گذشت چیزهایی از من پرسید، برای همین دیر کردم».
❓«چه پرسید مگر؟»
❓«پرسید صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟»❓
«و تو چه گفتی؟»
«گفتم معلوم است که آزاد است. ارباب من از اعیان و اشراف بغداد است».
«و بعد؟»
«انگار قانع شد، اما حرفش لحن عجیبی داشت.
‼️گفت معلوم است که صاحب این خانه آزاد است، اگر بنده بود که این صداها را از منزلش نمی شنیدیم». ‼️
اربابم بُشر، ناگهان فروریخت، به آوازخوانان و رقصندگان اشاره کرد که ساکت باشند و بعد پرسید: «یک بار دیگر بگو آن مرد چه گفت؟!»
و من همه حرف های غریبه را برای او مو به مو نقل کردم. آن وقت بود که انگار صاعقه او را زد، فریاد کشید: «وای بر من! وای بر من!»
پابرهنه می دوید.
داد زدم: «کفش هایتان. اجازه بدهید کفش هایتان را بیاورم ارباب». اما ارباب انگار نمی شنید. سمتی را که مرد به آن سو رفته بود نشانش دادم. آن گاه پابرهنه دوید و در پیچ کوچه گم شد. ساعتی بعد برگشت. چشم هایش سرخ شده بود. معلوم بود گریسته است. به میهمان هایش گفت: «از این پس در خانه من از این خبرها نخواهد بود. همه چیز را جمع کنید و از اینجا بروید».
یکی پرسید: ❓
«آن غریبه که این همه تو را به هم ریخته که بود؟» ❓
اربابم گفت: ❣ «موسی بن جعفر». ❣
مردها به هم نگاه کردند. بعضی ها زیر لب گفتند: «موسی بن جعفر».
✔️ از آن پس اربابم به کلی عوض شد. اعمال گذشته اش را ترک کرد و کم کم به زهد و عبادت روی آورد. بسیار نماز می خواند و بسیار گریه می کرد و از خدا می خواست او را ببخشد. کم کم آوازه اش در شهر پیچید، با لقبی که مردم به او داده بودند: «بُشر حافی» به او حافی (پابرهنه) می گفتند، زیرا پابرهنه دنبال امام کاظم دویده بود.[2]
[1] . پایگاه حوزه، مجله اشارات شماره 111، شهادت امام موسی کاظم(ع).
[2] . حسین حاجیلو، حکایت هایی از زندگی امام موسی کاظم(ع)، تهران، همشهری، 1386، ص12.
💠مرحوم دولابی:
🌺خداوند نهی کرده است که در دنیا خودت را بفروشی. فرمود: چشمهایتان را از دیگران بپوشانید و به آنچه به خودتان داده است بسازید. خداوند کم کم قوایتان را حفظ میکند تا از گردنه رد شوید. وقتی در جاده افتادید میبینید که خدا مرتب شما را حفظ میکند و آزادتر میشوید. گویا خدا فقط شما یک نفر را آفریده است.
📚کتاب طوبی محبت – ص ۲۰۲
┄┅─✵💚✵─┅┄
روزگاری انحنای این گره وا میشود
خنده ات زیباترین تصویر دنیا میشود
سال های سال در قلبم نگاهت داشتم
ماه پشت ابر گاهی هم هویدا میشود
با گذشت از سنگ های این حوالی عاقبت
رود هم شایسته ی دیدار دریا میشود
"یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور"
غم فقط سهم دل تنگ زلیخا میشود
قلب من در بند زلفت شاعری مشهور شد
برده ای سرگرمی اهل تماشا میشود
انعکاس عشق جز تکرار در تکرار نیست
آینه با عین و شین و قاف معنا میشود
شعر از سادات الحسین
﷽ 🥀 افتخار یا گلایه خداوند نزد فرشتگان؟! 🥀
💧 رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : إنَّ اللّه َ تعالی يُباهِي بالشابِ العابِدِ المَلائكةَ، يقولُ: اُنظُرُوا إلی عَبدي ! تَرَكَ شَهوَتَهُ مِن أجلي.
🌧 خداوند متعال به وجود جوان عبادت پیشه بر #فرشتگان می نازد و می فرماید: بنگرید این بنده مرا! به خاطر من از شهوت [و خواسته ی] خویش دست كشیده است.
📚 كنز العمّال: حدیث ۴۳۰۵۷
💧 عَنِ الصّادق عَلیهِالسّلام قال: إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِی الصَّلَاه فَخَفَّفَ صَلَاتَهُ قَالَالله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِمَلَائِکَتِهِ امَا تَرَوْنَ إِلَی عَبْدِی کَأَنَّهُ یَرَی انَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِ غَیْرِی امَا یَعْلَمُ انَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِی
🌧 #امام_صادق علیه السلام فرمودند:
هرگاه بنده به #نماز بایستد و نماز خود را سبک به جا آورد، خداوند خطاب به #فرشتگان میفرماید: آیا بنده من را نمیبینید؟
🌧 گویا این طور فکر میکند که برآوردهکردن احتیاجات او به دست غیر من است. آیا نمیداند که برآورده کردن احتیاجات او به دست من است؟
📚 کلیات احادیث قدسی ، ج ۱ ، ص ۶۶۳
#حدیث
💓مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز💓
عطا و دعای امام کاظم
✔️✔️ محمد بن مغیث از کشاورزان مدینه بود. وی نقل می کند: یک سال محصولات زیادی در زمین کشاوری خود کاشتم. آن سال زراعت خوب بود؛ اما هنگام فرا رسیدن محصول، ملخ های بسیار آمدند و تمام زراعت مرا خوردند. در مجموع 120 دینار خسارت دیدم. پس از این حادثه در جایی نشسته بودم ناگهان امام کاظم علیه السلام را دیدم که نزدیک آمدند و پس از سلام از من پرسیدند: از زراعت چه خبر؟ گفتم تمام زراعتم درو شده و ملخ ها ریختند و همه را نابود کردند. امام فرمود: چقدر خسارت دیده ای؟ عرض کردم یک صد و بیست دینار خسارت دیده ام. اما به غلامش فرمود: یکصد و پنجاه دینار همراه دو شتر جدا کن و به او تحویل بده. آن گاه به من فرمود: سی دینار با دو شتر اضافه بر خسارت تو داده ام. عرض کردم مبارک باشد. سپس به امام گفتم به داخل زمین تشریف بیاورید و برای بنده دعایی بفرمایید. امام وارد زمین شدند و در حق من دعا کردند. به برکت دعای امام، آن دو شتر بر اثر زاد و ولد زیاد شدند و آنها را به ده هزار دینار فروختم و زندگی ام پربرکت شد.😊