eitaa logo
محسن تقوایی(حاج بابا)
20.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
54 فایل
🔹 محقق، مدرس و درمانگر طب اخلاطی 🔹دستیار وادمین کانال 👇 @el_roshanghias ⁦❣️⁩ارتباط با تیم استاد حاج بابا👇 @timhajbaba تبلیغات👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3937730577Cec4ba31262
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ببخشید من ۱۴ سال دارم و این نقاشی و کار را برای عرض تسلیت به هم وطنانم انجام دادم برای رقص مادری در خون 🌷 هم آغوش کودکش در حرم 🌷 🌼 اللهم عجل لولیک فرج 😢🤲 ✨فاطمه سادات میرزابابائی 🌱 ▬✧❁@hajbaba1❁✧▬
🎈پاکسازی ساده بدن 💫 💫 ⁦✍️⁩ منتظر نسخه های بعدی باشید...⁦❣️⁩ -----✧❁🦋 @hajbaba 🦋❁✧----- 🛑 آموزش و تشخیص از طریق طب اخلاطی👨‍⚕و سوجوک🙌 زبان شناسی{کاملا رایگان💯}👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1753874444C7e8665a79b
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 اینا میخوان انقلاب کنن؟ پیشنهاد مشاهده😂🤦🏻‍♂️
16.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡نشانه های تعریق زیاد ▬✧❁@hajbaba1❁✧▬
باهوشا تو پنج ثانیه بگین کدوم دکتر قلابیه😌 💠 پاسخ فردا شب ساعت ۲۱ همینجا☺️ ▬▬✧❁@hajbaba1❁✧▬▬
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 روش‌های طب سنتی در درمان ♻️ معجزه بادکش در درمان آنفلوآنزا که در مقالات علمی نیز به آن اشاره شده است. 😊 ▬▬✧❁@hajbaba1❁✧▬
Omid Dana LQ.mp3
2.12M
❌ توهین های بی سابقه ی چند روز پیش امید دانا به تمام مقدسات❗️ ❌ این صوت یه تودهنی بزرگ به اونوریا بود که میگفتند اینم از خودشونه سپاهیه😤 🛑 یادمون باشه این دین و اعتقادات هستش که باعث میشه یه انسان نیک باقی بمونیم...(که امید دانا ازش بویی نبرده متاسفانه) ✅ اقای دانا شما مگر نمیگفتید من حاضرم برای ایزدنشان خامنه ای جانم را فدا کنم بزای ایران فلان کنم بیسار کنم ایزدنشان گفتند یک دست بشید و بادشمنان جدی برخورد کنیم الان شما کدوم سمتی هستی؟ سمت دشمنان ایران یا سمت سپاه بسیج ایزدنشان؟ ❌انتظار میره تمام کسانی که اندک حمایتی از این کافر بی حیا انجام دادند، به صورت جدی واکنش نشان بدهند👌 ⚠️ پیشاپیش از شما گرامی بابت داخل صوت عذرخواهی می‌کنیم ... ▬▬✧❁@hajbaba1❁✧▬
محسن تقوایی(حاج بابا)
✍ هویت و ریشه‌ات را فراموش نکن 🔹چمدانش را بسته بودیم. با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود. کلا یک ساک داشت با یک قرآن کوچک، کمی نان روغنی، آبنات، کشمش و چیزهای شیرین برای شروع آشنایی. 🔸گفت: مادر جون! من که چیز زیادی نمی‌خورم. یک گوشه هم که نشستم. نمی‌شه بمونم، دلم واسه نوه‌هام تنگ می‌شه؟ 🔹گفتم: مادر من! دیر می‌شه، چادرتون هم آماده‌ست، منتظرن. 🔸گفت: کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمی‌شناسن! آخه اونجا مادرجون، آدم دق می‌کنه هاااا. من که اینجا به کسی کار ندارم. اصلا دیگه حرف هم نمی‌زنم، خوبه؟ حالا می‌شه بمونم؟ 🔹گفتم: آخه مادر من! شما داری آلزایمر می‌گیری. همه چیزو فراموش می‌کنی! 🔸گفت: مادر جون! این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول. اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟! 🔹خجالت کشیدم. حقیقت داشت، همه کودکی و جوانی‌ام و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم. او بخشی از هویت و ریشه و هستی‌ام بود. راست می‌گفت، من همه را فراموش کرده بودم! 🔸زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی‌رویم. توان نگاه‌کردن به خنده نشسته بر لب‌های چروکیده‌اش را نداشتم. 🔹ساکش را باز کردم. قرآن و نان روغنی و... همه چیزهای شیرین دوباره در خانه بودند! 🔸آبنات را برداشت و گفت: بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی. 🔹دست‌های چروکیده‌اش را بوسیدم و گفتم: مادرجون ببخش، حلالم کن، فراموش کن. 🔸اشکش را با گوشه روسری‌اش پاک کرد و گفت: چی رو ببخشم مادر؟ من که چیزی یادم نمیاد. شاید فراموش می‌کنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟! 🔹در حالی که با دست‌های لرزانش، موهای دخترم را شانه می‌کرد، زیر لب می‌گفت: گاهی چه نعمتیه این آلمیزر. ▬▬✧❁@hajbaba1❁✧▬