حُجره ےمن!
کسی نبود ۱۳ سالم بود فک کنم . چایی رو دم گذاشتم و خرما رو چیدم تو سینی و ... شد روز آخر روضه ...
دیدم صاب مجلس رفت از تو کابینت
یه پاکت در آورد و گفت اینم مال شماس🙃
کم کم اینجور چیزا رو که دیدم
به یقین رسیدم که یه خدایی واقعا
نشسته زل زده به زندگیم و پازل
زندگیمو خیلی قشنگ میچینه..!
اون سال هم با پولای همین مجالس
توفیق پیدا کردم و رفتم کربلا و شدم
کربلایی حسین خوشکلام
حُجره ےمن!
سال ها گذشته...
هنوزم جاهایی میرم سخنرانی و پاکت
نمیدن 😂 یا روضه میخونم و با یه
کیک و چایی سرشو هم میارن ، ما هم
چیزی نمیگیم و وجدانا ناراحت نمیشم.
از جاهایی دیگه میرسه ...
چند برابر ...!
امشب یه جا روضه بودم
بعد از مجلس منتظر بودم که پاکتو بگیرم
و امواتش را رحمت بدم 😁😋
بعد دیدم عه!
عه!
یه دفتر بهم داد با یه کروسان 😐💔
حُجره ےمن!
امشب یه جا روضه بودم بعد از مجلس منتظر بودم که پاکتو بگیرم و امواتش را رحمت بدم 😁😋 بعد دیدم عه! عه
یکم با خودم گفتم پ کی پاکتو میاره ؟😂
حُجره ےمن!
تو فکر و خیال خودم بودم یه چند قدم رفتم ...
با خودم حرف زدم ...
( عادت دارم حرف بزنم با خودم ، قشنگ
عینِ مجانینِ تیمارستانی )
گفتم :
حسین !
نیت ِ خالصت این بود ؟
اینکه بهت پول ندادن و دلت ناراحت شد ؟
حُجره ےمن!
با خودم حرف زدم ... ( عادت دارم حرف بزنم با خودم ، قشنگ عینِ مجانینِ تیمارستانی ) گفتم : حسین ! نی
یه نهیب بهم خورد از درون !
نچ !
نه تو نیاز به پول داری ، نه برا پول
خوندی ، اگر هم نداد ، مشکلی نی
ما که معامله مون با خدا بوده نه
آقایِ فلانی ...
خودش میرسونه ، به من چ 🤷♂
حُجره ےمن!
یه نهیب بهم خورد از درون ! نچ ! نه تو نیاز به پول داری ، نه برا پول خوندی ، اگر هم نداد ، مشکلی نی
مث یه موجودی که تیتاب گرفته ، ( البته
من کروسان گرفته بودم ) راهی شدم که
برم روضه بعدی ،
اما ...🙃