هدایت شده از 🏴 حسینیهٔ معین
#سفرنامه
«خصومتی که نبود»
باید میرفتم برای نهار نون بخرم؛ مثل اینکه صاحبخونه بعنوان آپشنهای خونه سوپر نزدیک رو قید کرده بود.
قبل از اینکه سوپری رو پیدا کنم، به یه رستوران کوچیک رسیدم که بیشتر بهش میخورد بیرونبر باشه. خواستم برم تو تا بپرسم کجا میتونم سوپری پیدا کنم؛ یه جرقه زد به ذهنم که چرا از خودشون نون نگیرم؟!
رفتم تو، کسی پشت میز نبود، بلند سلام کردم بلکه هرجا هستن بشنون؛
از دری که رو به آشپزخونه بود صدا میومد؛ نزدیک شدم و سلام کردم.
_ سلام، غذا نداریم.
_ نه، نون میخواستم، میشه
هنوز که حرفم تموم نشده بود یه خانمی از آشپزخونه اومد برای پاسخگویی به سوالات من؛ سر و وضعمون کاملا برعکس هم، ایشون پارکملت مشهد بود و من مسجد گوهرشاد!
احساس میکردم باید یه حس خصومتی به من داشته باشن؛ ولی کاملا خوشرو و خوشبرخورد میخواستن حاجت من رو روا کنن.
بدون اینکه بهشون نگاه کنم و همینطور که معذب بودم گفتم که نون میخوام؛ با اشاره به بستههای نون روی میز گفتن از همینا؟!
_بله، چقدر میشه؟!
_هیچی نمیشه
_ نه اینطوری نمیشه، بگین چقدر میشه کارت بکشم
_ نه نمیخواد همینطوری ببرین...!
نونها رو شمردم، چهارتا کافی بود؛ با حس دلسوزی و تعجب از رفتار اون خانم تشکر کردم و اومدم بیرون؛ ظاهرا نمیشود انسانها را از ظاهرشان قضاوت کرد!
✍️ #معین
🗓️ روایت شنبه، ۲۷ اسفند
هدایت شده از 🏴 حسینیهٔیکسرباز ؛
شیرینی عقد😐😂
تو راهیان نور 😁🍬
چقد باحال میشه زندگی که اولش با شهدا شروع بشه🙂
#سفرنامه
(حسینیهٔ) حُجره ےمن!
از #عکاسی لذت میبرم. از خودم ؟ نه بابا .. دنبال آسیب زدن به طبیعت نیستم ، ولی تا چشام به مخلوقاتِ
خانه به دوشم .
دنبال تجربه های جدید ، از این شهر به آن
شهر میروم. از شمال ایران تا جنوب ایران .
از کرمان تا سیستان ، از رشت تا اهواز ، از
شیراز تا مشهد و ..
در #سفرنامه ها میتونید تجربه هامو ببینید.
#سفرنامه ی بعدی ما هم شروع شد ..
مبدأ ، دزفول 📍
مقصد ، بوشهر ، بندر ریگ 📍
بسم الله الرحمن الرحیم 🚗
(حسینیهٔ) حُجره ےمن!
مامانیم و همشیره هام از روضه اومدن مث کلاس چهارمی ها رفتم گفتم بامیهههه؟؟! حلواااااا؟؟؟🥲 خدایا