eitaa logo
"حاجی پلاس"
1.8هزار دنبال‌کننده
902 عکس
390 ویدیو
562 فایل
مسائل روز را میجویم❗️ گاه با تولیدات گرافیکی گاه از زبان قَلَم✍ ارتباط با من: @smhkwt تبلیغات: @hajiplus_ads ناشناس(روزانه چک میشه): https://harfeto.timefriend.net/17141793519689
مشاهده در ایتا
دانلود
📜پرده‌ی اول: "آفرینش" دُر و گهری که از دل صدف زاده شد. حالا نور چشمی خانه است. با حضورش رگه هایی از رحمت را به همراه آورده بود. وفور نعمت بود که در خانه جاری میشد. لبخند هایی که گویی بر لبان اهل خانه سال هاست حک شده. تمام غم ها را با حضورش به ناکجا فرستاد و حالا شده بود قلب خانواده. لبخند هایش قند و نبات بود و اشک هایش سنگ را ذوب می‌کرد. به راستی که چنین انسان کوچکی که حتی قدرت تکلم هم ندارد، چه خارق العاده با حضورش دنیای کوچک یک خانه را زیر و رو می‌کند. او کیست که اینگونه باعث تحول فضای کوچکی مانند خانه است!!؟ @hajiplus | حاجی پلاس
📜پرده‌ی دوم: "لطافت" چه لطافتی در خنده های نمکینش بود. لبخند های دل انگیزش قند در دل پدرش آب می‌کرد. زیبا رویی که حضورش رزق را زیاد کرده بود و والدینش هرروز بابت نعمت وجودش به درگاه حق شکر می‌گفتند. از وقتی که وارد دنیایشان شده بود گویی برکت در خانه شان جا خوش کرده بود. خانه شان مملو از گرمای عشق بود و همه ی این ها با حضور این دردانه رخ داده بود. روح لطیفش به مانند حریر و ابریشم. زیبایی اش به مانند فرشتگان عرش. و حضورش برکت مطلق. او حالا در قلبهای اهل خانه نفوذ کرده بود و با حضورش میخواست اهمیت آینده اش را متذکر شود... او کیست که آینده اش اینچنین مهم و حائز اهمیت است؟! @hajiplus | حاجی پلاس
📜پرده‌ی سوم: "تربیت" چه بار سنگینی بر دوششان بود. قرار بود به او راه و چاه زندگی را بیاموزند. سخت بود اما باید این کار را به بهترین نحو انجام می‌دادند. برنامه ای برای آینده دردانه شان تدارک دیده بودند. آینده مجهولش دلهره ای در وجودشان می انداخت. می‌دانستند که اگر ذره ای غافل شوند، نه تنها خانه و خانواده بلکه جامعه ای بهم می‌ریزد. چگونه به این انسان کوچک که قدرت تعقل و تفکر ندارد راه رفتن در مسیری درست را می آموختند؟ باید به مانند کودکی که به تازگی راه رفتن را آموخته است با احتیاط در مسیر رشد دردانه‌شان گام بر می‌داشتند. نخست باید به او نشان می‌دادند که گام برداشتن در راه درست چگونه است و آرام و با طمانینه او را با خود همراه می‌کردند. باید روحش را همگام با جسمش پرورش میدادند تا آینده اش مملو از نور باشد. در کنارش گام برمی‌داشتند در مسیری که حق بود و آرام به او اطمینان می‌دادند که می‌تواند امور را اداره کند. حمایت هایی از جنس عشق را روانه راهش می‌کردند و از دور به رشد و تعالی اش نگاه می‌کردند. حالا فرشته کوچکشان که در مسیری استوار قدم بر می‌داشت به راحتی با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کرد و روح بزرگ و تربیت درستش را به رخ همگان میکشید. تربیتی درست و استوار از جنس حقانیت. و به راستی او کیست که تربیتش جامعه ای را دگرگون می‌کند؟؟ @hajiplus | حاجی پلاس
📜پرده‌ی چهارم: "تقلید" کنجکاوی کودکانه اش در تیله سیاه رنگ چشمانش درخشید. به پدرش خیره شده بود. گویی او را زیر نظر داشت. تک تک جملات پدر به هنگام نجوا با معبود را به خاطر می‌سپرد. خیره به والدینش، متعجب از این کلماتی که معنا و مفهومش را نمیفهمید روز ها را سپری می‌کرد. با صدای شخصی نامعلوم که جملاتی را تکرار می‌کرد به سمت آشپزخانه میدوید و ناشیانه صورت و دست هایش را تر می‌کرد و با عجله به سمت پدر میدوید. کمی آن طرف تر جوری که پدر متوجه نشود می ایستاد و حرکات پدر را یک به یک تقلید می‌کرد. پدرش که برگشت، با دلهره به او نگاه کرد که لبخندی آرامبخش را بر لبانش دید. روز بعد مادر با چادری به قامت کوچک دردانه اش وارد شد. با دیدن مادر ذوق در چشمانش پدیدار شد و لبخندی بر لبانش نشست و دو دندان نیشش نمایان شد که قند را در دل مادرش آب میکرد. به راستی او کیست که با این سن کم مشتاق و کنجکاو صحبت با معبود است؟! @hajiplus | حاجی پلاس
📜پرده‌ی پنجم: "تکلیف" صدای فرشتگان به هوا بر خواست. چادر های کوچکی با گل های صورتی و سفید خیابان هارا مزین کرده بودند. بوی گل محمدی کوچه هارا پر کرده بود و در هر خانه ای یک دردانه با چادری به بلندای قد و قامت کوچکش، شیشه عطری را در جانمازش می‌گذاشت. در چشمانش ذوق و عشق به آفریدگارش می‌درخشید و لب هایش به خنده باز بود. بی تاب صدای موذن از ساعت ها قبل برسجاده نشسته بود و خیره به ساعت روبه رویش بود. صدای الله اکبر قلب پاکش را به تپش انداخت. این یک دستور نبود، یک تکلیف بود. تکلیفی برای پاکترین فرشتگان زمین. در خردسالی اش از همان زمان که نام بابا را به زبان آورده بود میدید چگونه پدرِ همچون کوهش با خدا عاشقانه نجوا میکند. از همان سال ها یک علامت سوال بزرگ برایش به وجود آمده بود. علامت سوالی که حالا تبدیل به یقین شده بود. به راستی که چه طور کودکی در سن و سالی اندک به چنین بلوغی می‌رسد؟! @hajiplus | حاجی پلاس
📜پرده‌ی ششم: "هویت" حالا که میدانست چه تکالیفی بر عهده دارد. با همان پاکی ذاتی اش شروع به انجام اموری کرد که یقین داشت مملو از آرامش است. رفته رفته ذهنش پر از علامت سوال هایی شد که پاسخی برایشان نمیافت. اینکه چرا باید این تکالیف را به سر انجام برساند؟ چرا او برای انجام این تکالیف انتخاب شده است؟ گویا در باتلاقی از ابهامات در پیچ و خم مسائل روز هارا میگذراند و هر دم به دنبال پاسخی برای شبهات ذهنش، روزگار را میکاوید. دغدغه اش شده بود یافتن جایگاهش، یافتن چرایی های ذهنش که حالا مرحله ای جدید از رشد را طی میکرد. از کودکی به نوجوانی. از روزگار شیرین و بی دغدغه پا به دنیایی پر از کنجکاوی و پرسش می گذاشت. او کیست که یافتن هویتش، چنین حائز اهمیت است؟! @hajiplus | حاجی پلاس