#روضه_ورود_به_کربلا
از کربلا به گوش است، آه و نوای زینب
صوت حزین رسد از، سوزِ صدای زینب
بر جان و دل نشسته، دلشوره های زینب
آید به آه سوزان، صوت رسای زینب
اینجا کجاست ما را آورده ای برادر
گویا به سوی مقتل، رو کرده ای برادر
اینجا چقدر دارد، بوی عزا و محنت
این دشت و کوی و صحراست، غرقِ غم و مصیبت
انگار میدمَد از، هر سو پیامِ حسرت
برگرد ای برادر، از این دیارِ غربت
این منظره که باشد، در پیشِ دیده ی من،
اینهاست باغ و بستان، یا نیزه های دشمن؟!
یاران پیِ شهادت، همچون تو بیقرارند
از چهره ها عیان است، با تو قرار دارند
آیا سپاهَت اینجا، باید علَم گذارند
این کودکانِ کوچک، تابِ عطش ندارند
مقصد اگر همینجاست، حرفی دگر نداریم
ما اختیار خود را، دست تو می سپاریم
امروز این جوانان، با حرمتِ فراوان
گَردند با محبت، دورِ زنان و طفلان
اکبر رکاب گیرد، با احترام از جان
عباس دارد آغوش، تا کار گردد آسان
امروز احترام عترت بجاست اما
فردا بجاست یا نه، این احترام؟ حاشا!
روزیکه سایه ی تو، روی سرم نباشد
حرمت دگر برای، اهل حرم نباشد
وقتی وجود پاکِ، تو در برم نباشد
دیگر حرم برای، کس محترم نباشد
آنروز روز سختی است، بر اهلبیت عصمت
ناموسِ حق کجا و همراهیِ عدویت
آیا نِدایم آنروز، از کس جواب گیرد؟
آیا کسی سراغ از، حالِ رباب گیرد؟
آندم کجاست اکبر، بر من رکاب گیرد؟
گویا سرِ تو جا در، بزم شراب گیرد
قتل است و بعد غارت، ای وای از اسارت
در مجلس حرامی، ای وای از جسارت
هر جا که تو بخواهی، خیمه بزن حسین جان
اما جدا ز خواهر، خیمه مزن حسین جان
من نزد تو بمانم، تو پیشِ من حسین جان
این ناله چیست آید: ای بی کفن حسین جان
مادر سخن بگوید، انگار از دل من...
زین پس کجاست عباس، جز پیشِ محمل من؟
هم مرکبِ تو گویا، از راه گشته خسته
هم ناقه ی من اینجا، دیگر به گِل نشسته
آیند این خَواتین، پایین چو دسته دسته
گویند از چه گویی بانو، ز دستِ بسته؟
ما را مگر اسیری، زینجا برند تا شام؟
گفتی که آتش و سنگ، بر ما زنند از بام؟
واللهِ هر چه باشد غم، ما حذر نداریم
در راهِ عشقِ دلبر، خوف از خطر نداریم
حتی اگر مسیری، جز ترکِ سر نداریم
دست از حسینِ زهرا، یک لحظه بر نداریم
این است اگر ز کوفه، مهمانیِ حسینت
جانِ تمامیِ ما، قربانیِ حسینت
#روضه_ورود_به_کربلا
@hajmahmoodzholideh
#روضه_ورود_به_کربلا
کاروانِ نور همچون ماهتاب
آمد از شبهای تارِ التهاب
تا کند در شامِ ظلمت انقلاب
با عزیزانی ز نسل بوتراب
"آفتاب آمد دلیل آفتاب"
آمد از نزد حرم، صاحب حرم
شاه مظلومان و سلطان کرم
با زنان و دخترانی محترم
گفت یارب این من و این لشکرم
این لبانِ تشنه، این سقای آب
ای علمدارم، وفا را ساز کن
در همینجا بار خود را باز کن
مِهرِ خود، بر قافله اِبراز کن
کودکان را با محبت ناز کن
یک به یک با احترامِ بیحساب
با جوانانِ غیورِ کاروان
خیمهها برپا کن اینجا همزمان
خیمهی طفلان، خیام بانوان
دور از چشمِ سپاهِ دشمنان
تا بخوابد در حرم طفل رباب
خواهر اما در هَراس از جانِ یار
با برادر گفت: ای والا تبار
این بیابان چیست نامش ای نگار؟
کرده این صحرا دلم را بیقرار
پس برادر داد خواهر را جواب:
این بیابانِ پر از غم کربلاست
آری این صحرا دیاری پر بلاست
هر که با ما هست اینجا مبتلاست
خاکِ این صحرا سراسر اِبتلاست
میشود اینجا محاسنها خضاب
گفت زینب، دل ندایی میدهد
این زمین بوی جدایی میدهد
هم خبر از کشتههایی میدهد
هم خبر از ماجرایی میدهد
من از این اخبار دارم اضطراب
کوفیان ما را اسیری میبرند
کوه را با سربزیری میبرند
گاه با قصدِ حقیری میبرند
گاه مانند اَجیری میبرند
یادِ کوفه میکند قلبم مذاب
در دلِ من شور و غوغایی بپاست
با خدای خویش نجوا کارِ ماست
نیزه ها پیداست، نخلستان کجاست
این بیابان قتلگاه اولیاست
گفت با خود، جز صبوری برمتاب
بانوان همدردیِ زینب کنند
دختران نجوای زیر لب کنند
کودکان هم درکِ این مطلب کنند
مَحرمان تکریمِ آن کوکب کنند
زانوی عباس و اکبر شد رکاب
یاد آن روزیکه یک مَحرم نماند
با دلِ زینب کسی همدم نماند
گِردِ او جز داغ و درد و غم نماند
پورِ خاتم را دگر خاتم نماند
غارتِ انگشت و انگشتر ثواب
معجر اینجا پاره پاره میشود
حمله بر هر گوشواره میشود
دست گَردان گاهواره میشود
عصمتِ زهرا نظاره میشود
ای دریغ از کوفه و شامِ خراب
#روضه_ورود_به_کربلا
@hajmahmoodzholideh