ما که بدر و خیبر و حنین را درک نکردیم...
ما که #عاشورای ۶۱ را فقط در مقاتل خواندیم...
ما که از رنج مردان دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی و از گلوله باران در خیابان و از دخمه های ساواک،چیزی نمیدانیم...
ما که تابستان داغ ۶۰ خورشیدی، در کوران حوادث بهارستان و پاستور نبودیم!
ما که از روایت فتح مردان روزگار #خمینی چیزی جز مشتی #شعر و داستان نمیدانیم...
ما که مرصاد را ندیدیم
قصه پاوه واسلام آباد و... را هم فقط در فیلمها...
ما که سالها بعد ،در خانه نشسته بودیم آن روزی که ناگهان تمام دوربینهای خبری ،نگاههای آخر"حججی"را با آن لبهای ترک خورده و قامت استوار رسانه ای کردند...
ما همچنان چیزی نمیدیدیم و نمیفهمیدیم... و سرمان گرم بود با ورق زدن انواع اهانتها و تهمتها به آن مدافعان بی بدیل!!
تا اینکه سوز سرمای دی ۹۸ ناگهان وزید و تمام استخوان هایمان تیر کشیدند...
ما از دی ماه ۹۸،بود که ناگهان بزرگ شدیم...!
همه تاریخ را دیدیم ...
با درد خو گرفتیم
#داغ پشت داغ ...
از فردای #هفتم_اکتبر بود که نگاهمان هر روز بارانی شد با اشک مادران فرزند از دست داده و بچه یتیم های #غزه...
در بهت آخرین شب اردیبهشت بود که ابراهیم را هم میان باد و بوران گم کردیم...
از پیکر مرد رشید #دیپلماسی مان هم جز مشتی خاکستر برایمان نیاوردند ...
نفس هایمان هنوز جا نیامده بود که داغ مهمان کُشی آتش شد و به جانمان افتاد ...
اسماعیل را هم...!
آری هنوز آرام نشده بودیم که خبر آوردند...
خبری داغ از ویرانه های #بیروت ...
از زیر ۸۵ تن موشک بر روی قلب تپنده مقاومت ...!
ما ماندیم و آوار برداری از آن ۸۵ تن ناباوری!
از آن ۸۵ تن داغ!!
راستش را بخواهید بعد از این داغ ،حس میکنیم دیگر آن آدم سابق نخواهیم شد !
آنقدر بزرگ شده ایمکه دیگر هیچ مصیبتی یارای رویارویی با ما نیست!
آنقدر بزرگشده ایم که میتوانیم رسالتی به پهنای تاریخ را بر دوش بگیریم....
آری ما مانده ایم و تقاص تمام نفس های زکیه عالم!
ما مانده ایم و ...
راستی ناگهان چقدر قد کشیده ایم!!
✍️عاطفه خرّمی
┄┄┅═◈✧❁❀🥀❀❁✧◈═┅┄┄