#داستان طنز 3
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند، یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.
بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.
آنها به استاد گفتند: “ما به شهر دیگری رفته بودیم که در مسیر برگشت، لاستیک خودرو مان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم”
استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو، روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند.
آنها به اولین مسئله نگاه کردند که 5 نمره داشت؛ سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
« کدام لاستیک پنچر شده بود؟ »
🆔 @hal_khosh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم کم به ایام انتخابات نزدیک می شویم
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🌺پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
كُلُّ أمرٍ ذي بالٍ لا يُبدَأُ فيهِ بِحَمدِ اللّه ِ وَ الصَّلاةِ عَلَيَّ فَهُوَ أقطَعُ أبتَرُ ، مَمحوقٌ مِن كُلِّ بَرَكَةٍ
🌹هر كار ارزشمندى كه با ستايش الهى و درود بر من آغاز نشود ، گفتارى نا تمام و ناقص است ، و از هر بركتى محروم است
📚بحارالأنوارج 73، ص 305
✍️عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم
دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله نور
گر چراغان است بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای را هُد هُد آورده ست آغازش تویی
از سلیمان است بسم الله الرحمن الرحیم
سوره ی والیل من برخیز و والفجری بخوان
دل شبستان است بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد قل عشق الله الصمد
راز پنهان است بسم الله الرحمن الرحیم
گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
دل پریشان است بسم الله الرحمن الرحیم
ای لبانت محیی الاموات لبخندی بزن
مردن آسان است بسم الله الرحمن الرحیم
میزبان عشق است و وای از عشق! غوغا می کند
هر که مهمان است بسم الله الرحمن الرحیم
مهدی جهان دار
🆔 @hal_khosh
💠 #معيارهاى_زندگى_مومنانه (64)
✅#مقدس خشك يا تر
🔹توجه به مقدسات مذهبى و مقدس بودن در جوامع مذهبى يك ارزش محسوب مىشود اما گاهى برخى از مقدس مأبان به گونهاى عمل مىكنند كه هر بينندهاى از عملكرد آنان نفرت پيدا مىكند و از او با واژه خشكه مقدس ياد مىكند
♦️همچون خوارج كه به ظاهر عبادات بسيارى داشتند اما در مهمترين مسائل اعتقادى و ولايى مشكل داشتند
♦️و يا همچون افرادى كه در زمان شهادت امام حسين عليه السلام عمل به مستحبات را بر نصرت و يارى امام حسين عليه السلام مقدم شمرده و از امام حسين عليه السلام حمايت نكردند
🔴و امروزه نيز كم نيستند كسانى كه وقت خود را به انجام نمازهاى نافله و مستحبى و ورد و دعا مىگذرانند اما نسبت به حقوق ديگران بىتفاوتند
♦️نه اخلاق معاشرت دارند
♦️و نه مواظب چشم و گوش خود هستند
🔹بنابراين خشكه مقدس به كسانى گفته مىشود كه به طور افراطى در زمينههاى عبادى و تظاهر به مقدسات تلاش مىكنند اما در ساير زمينههاى دينى آنچنان حضورى ندارند.
▪️نه بصيرت دينى دارند و نه در مسائل اجتماعى و سياسى وارد مىشوند
🔹البته گاهى براى از ميدان به در كردن انسانهاى شايسته و وارسته كه نمىخواهند در مجالس گناه شركت كنند چنين تعبيراتى به كار گرفته مىشود.
✍️#داستان حسن بصری
پس از جنگ جمل و پیروزی سپاه علی علیه السلام بر سپاه طلحه و زبیر، علی علیه السلام در محلی عبور می كرد، دید حسن بصری در آنجا وضو می گیرد،
فرمود: ای حسن ، درست وضو بگیر.
حسن در پاسخ گفت : ای امیر مؤمنان تو دیروز (در جنگ جمل ) مسلمانانی را كشتی كه گواهی به یكتائی خدا و رسالت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله ) می دادند و نماز می خواندند و وضوی درست می گرفتند.
امام علی علیه السلام فرمود: آنچه دیدی واقع شد، اما چرا ما را برضد دشمن ، یاری نكردی؟
حسن گفت : در روز اول جنگ ، غسل كردم و خودم را معطر نمودم و اسلحه ام را برداشتم ، ولی در شك بودم كه آیا این جنگ صحیح است؟!
وقتی به محل خریبه(بر وزن كریمه ) رسیدم شنیدم ندا دهنده ای گفت: ای حسن برگرد، زیرا قاتل و مقتول هر دو در آتشند، از ترس آتش جهنم ، به خانه برگشتم و در جنگ شركت نكردم.
در روز دوم نیز برای جنگ حركت كردم و همین جریان پیش آمد.
امام علی علیه السلام فرمود: راست گفتی، آیا می دانی آن ندا دهنده چه كسی بود؟
حسن گفت: نه نمی دانم .
امام فرمود: او برادرت ابلیس بود، و تو را تصدیق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن، در آتش هستند.
حسن گفت: اكنون فهمیدم كه قوم (دشمن) به هلاكت رسیدند.
🔴 آری در هر زمانی از این گونه افراد پیدا می شوند كه به زهد و وارستگی شهرت دارند، اما از فرمان امام برحق خود سرپیچی می كنند، و حتی اعتراض می كنند، و وقتی پای جهاد به میان می آید، از خونریزی و مسلمان كشی سخن به میان می آورند.
🆔 @hal_khosh
💠#داستان شاهین
✅#مهربانی بی نهایت #خدا
روزی پادشاهی تصمیم گرفت به شکار برود. به دستور او بزرگان و خدمتکاران و غلامان حاضر شدند، وسایل شکار را جمع آوری کردند و به قصد شکار بیرون رفتند.
و وقتی به شکارگاه رسیدند، شاه و بزرگان مشغول شکار کردن شدند. هنگام ظهر در دامنه کوه، سفره ناهار را پهن کردند. شاه و بزرگان مملکت سر سفره نشستند مرغ بزرگی را که بریان کرده بودند برای شاه آوردند، تا او خواست به مرغ دست دراز کند، شاهینی پرواز کنان از راه رسید، مرغ را به منقار گرفت و از آنجا دور شد.
حاکم از این موضوع عصبانی شد و به لشکریان دستور داد که شاهین را دنبال کرده و هر طور که هست او را شکار کنند. شاهین در هوا و حاکم و لشکریان در روی زمین به حرکت درآمدند. شاهین کوه را دور زد و در نقطه ای فرود آمد. شاه و لشکریان نیز پیاده شده و به تعقیب او پرداختند. تا اینکه به نقطه ای رسیدند که می توانستند شاهین را ببینند.
در این حال، با کمال تعجب مشاهده کردند که یک نفر دست و پا بسته روی زمین افتاده است و شاهین با منقارش مرغ را تکه تکه می کند و گوشت ها را در دهان مرد می گذارد. وقتی مرغ تمام شد، شاهین کنار رودخانه رفت و منقارش را پر از آب کرد و برگشت و آب را در دهان مردر یخت.
حاکم و لشکریان نزد مرد رفتند و دست و پایش را باز کردند احوالش را پرسیدند. مرد گفت: «من بازرگان هستم و برای تجارت به شهری می رفتم. در این منطقه راهزنان به من حمله کردند و اموالم را ربودند و می خواستند مرا نیز به قتل برسانند. التماس کردم که مرارنکشند. بالاخره دلشان به رحم آمد ولی گفتند: «می ترسیم به آبادی بروی و محل ما را به مردم نشان بدهی و آنها را به این سو بکشانی .
بنابر این دست و پای مرا بسته و در اینجا انداختند و رفتند.
روز بعد، این پرنده آمد و نانی برایم آورد. امروز نیز پرنده برایم مرغ بریان آورد، بدین ترتیب او روزی دو مرتبه از من پذیرایی می کرد.
. حاکم از شنیدن این سخن بازرگان منقلب شد و گفت: خداوند آنقدر بخشاینده است که بنده دست و پا بسته اش را در بیابان، تنها رها نمی کند. وای برما که از چنین خدای مهربانی غافل هستیم.» پس از آن، حاکم، حکومت را رها کرد و جزو عابدان و زاهدان روزگارش گردید.
📕استعاذه (شهید دستغیب رحمه الله ) صفحه 223
🆔 @hal_khosh
💠#داستان #طنزجبهه
✅موشک جواب موشک
مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت.
از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسان های گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد.
شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت.
تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد.
مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار "کربلا، کربلا، ما داریم می آییم" را گذاشت.
لحظه ای بعد صدای نعره ای از بلندگوی عراقی ها پخش شد که:
"آمدی، آمدی،
خوش آمدی جانم به قربان شما.
قدمت روی چشام.
صفا آوردی تو برام!"
تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.
📕رفاقت به سبک تانک / داود امیریان
@hal_khosh
💠#داستان #طنزجبهه
✅دشمن
اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم.
بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم.
ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید، جلو می رفتیم.
جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم.
فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد.
روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت: "دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست که کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه عقب شده." از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده ام!
📕رفاقت به سبک تانک / داود امیریان
@hal_khosh
یه خسیسه با یه خانم کارمند #ازدواج می کنن
و باهم قرار میزارن که خرج خونه بعهده مرد باشه و اجاره خونه بعهده خانم
بعد 20 سال آقاهه فوت میکنه خانمه متوجه میشه خونه ملک شخصی آقاهه بوده
و این مدت از پول اجاره خرج خونه رو می داده
@hal_khosh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ما بارها تو زندگیمون تجربهش کردیم...
کانال #حال_خوش
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92