#روضهخوان | بدن آسوده تر ماند یا سر ؟! 🌧
بردند. منزل به منزل. نیزه به نیزه. صندوق به صندوق. تنور به تنور... سر را بردند. چهل روز است که میبرند. و حال پایان سرگردانیهاست. روز وصل است. دیدار سر و پیکر.
این دو مدتهاست یکدیگر را ندیده اند. کدام باید برای دیگری بگوید؟ کدام باید بر دیگری بگرید؟ سر بر بدن یا بدن بر سر؟ بدن از سم اسبان بگوید یا سر از تیزی سرنیزه؟ بدن از آفتاب داغ بیابان بگوید یا سر از خاکستر و تنور؟
تنی صد چاک بر روی زمین بود
به زیر آفتابی آتشین بود
ولی نسبت به سر آسودهتر ماند
سر ارباب خاکستر نشین بود
آری بدن سالمتر ماند. آسوده تر ماند. بدن دفن شد؛ آن هم به دست امام. پس از سه روز، بدن در دستان زین العابدین بود؛ زینت عبادت کنندگان. دفن شد! گیرم که بی غسل و کفن. اما سر چه؟ همین روزها بود که در مجلس زادۀ زیاد قرآن میخواند و چوب میخورد.
بدن آسود. در کربلا؛ کربلایی که دیگر کربلا نبود؛ عرش بود. و سر رفت؛ تا شام؛ شام بلا؛ شام جهل؛ شام سیاه ... . بدن ندید رنج اسارت زینب را. بدن ندید زمین خوردن کودکان را. بدن ندید غل و زنجیر علی را. اما سر دید. چشمان دیدند. چشمان دلش را داشتند. از کودکی با همین تصاویر بزرگ شده بودند: علی، دست بسته، مسجد، بیم قتل... .
بدن آسوده تر ماند یا سر؟ نمیدانم. بدن زخم بسیار داشت. آن قدر که حتی جای بوسهای هم نداشت. اما هر قطعه یک بار شکافته بود؛ نمیدانم. شاید یک بار! اما سر! چهل روز پی در پی در یک حنجرۀ بریده نیزه ای فرو رفت و بر آمد، فرو رفت و بر آمد، فرو رفت و ... .
بدن آسوده تر ماند. وقتی امام هنوز نفس میکشید، شمر فرمان داد به خیمهها بتازند. امام نتوانست بر پای بایستد. فریاد زد: تا من زنده ام به خیامم نزدیک نشوید. شمر پذیرفت. بدن جسارتی ندید. غیرتش جریحه دار نشد. اما سر... ! نه کتک زدنها را نمیگویم. جسارتها را نمیگویم. نه! حتی مجلس کنیز فروشی یزید را هم نمیگویم. اما به راستی، چه بر سر گذشت؟ چه بر سرها گذشت؟ آنگاه که بر سر دروازۀ شام بین اسرا تقسیمشان کردند؟ اهل بیت میخواستند سرها جلوتر فرستاده شود تا نگاه ناپاک انبوه تماشاییان به سرها خیره شوند. تا حرمت زنان اهل بیت باقی بماند. و حال، دقیقاً همین سرها، همین سرها که در میان کجاوهها قرارشان داده بودند، جاذبه ای بودند برای نگاهها، نگاههای حرام، نگاههای نجس... .چه میگذشت بر سر؟...
بدن آسوده تر ماند یا سر؟ نمیدانم. در این چند روز بدن کودکش را در آغوش داشت. علی را. علی کوچک را. و علی آرام بود؛ آرام آرام. حتی شیر هم نمیخواست. عبدالله هم روی همین سینه شهید شده بود. بدن بود و کودکان آرام؛ کودکان شهید.
سر هم کودک داشت. اما کودک سر آرام نبود. مدام گریه میکرد. لبان کودک پر از سؤال بود. و سؤالها، سؤالهای معمول کودکی شیرین زبان نبود؛ استخوان را میسوزاند: من الذی ایتمنی؟ من الذی قطع وریدک؟ ...
بدن آسوده تر ماند. چهل روز آرام بود. سر اما چهل روز بر نی بود. چهل روز سرگردان. چهل روز منزل به منزل. چهل عدد کثرت است. سری که چهل روز گشت و بلا دید و قرآن خواند، سری که چهل روز گروهی را مؤمن کرد و قومی را جز کفر و طغیان نیفزود، چهل روز بر نی نماند، همیشه ماند.
چهل عدد کثرت است...
🖋 رضا بیات
🏷 #روضه | #اربعین | #امام_حسین
🆔 @halghe_rendan