حال ____دل
.
بزرگوار؛ آخرین امام شهید؛
حالا که روایت را شنیده ایم اجازه دهید مسلسلی غبطه بخوریم به حال طرف، که انقدر نمکی هوای دلش را داشتید:
نامه نوشته بود به شما، سوالهاش را یک دو سه چهار پرسیده بود از امامش، هرچی گیر و گور توی ذهنش داشت، گمانم یک نمه هم درد دل کرده بود با شما که مثلا آقا روزگار بدی شده، ما تنها شدهایم، صبح مومن میرویم بیرون شب کافر برمیگردیم، وقتمان بیبرکت شده و از اصل دور افتادهایم... اشکهاش هم شاید چلیک چلیک چکیده روی «امید ما فقط به شماست»که با دست لرزان نوشته ته کاغذ. نامه را چهارلا کرده، مهر و موم، داده دست غلامی کسی، غلام شهر به شهر دو روز توی راه بوده، مثلا سر ظهر نامه را، دم مسجد داده دست شما، گفته اید برو فردا بیا.
بعد شما شب زیر نور شمعی، نامه را باز کردهاید، کلمه به کلمه خواندهایدش. درد دلهایش را، با چروک زیر جمله آخر به جان خریدهاید. بعد ورق تازه حاضر کردهاید، جواب سوالهاش را یکی یکی به تفصیل برایش نوشتهاید، بخل هم نکردهاید که مثلا شنوده باید عاقل باشد، قشنگ و به دل برایش توضیح دادهاید. بعد یک لحظه درنگ کردهاید آخر نامه، عریضه طرف را پشت و رو کردهاید شاید دنبال مطلب اضافهای، دیدهاید چیز دیگری ننوشته، خودتان قلم زدهاید توی دوات، یک بند اضافه کردهاید به جواب نامه که:«فلانی تو این سوال هم ته ذهنت بود، یادت رفته بود بپرسی، جوابش این میشود...»
.
فدای لطافتتان!
اصلا مگر غم عالم یک لحظه هم باقی میماند به جان آدم با این جواب؟ پودر میشود، دود میشود با یک آه و اشک بعد دیدن این دلبری. من اگر بودم وقتی تازه میفهمیدم اصل سوالم درست همان بوده که نپرسیدم و شما دلبرانه خط بردهاید برایم، اشهدم را میگفتم و به حکم ولایت شما دوباره مسلمان میشدم. اگر مادر و پدر از دست داده بودم، هی بچه میشدم و دست میکشیدم جای دستهای شما، شما که پدر دلسوزید، مادر مهربانید، که رفیق شفیق و همدماید.
امام جان؛ رفیق شفیق؛
حقیقتش این است که ما امام ندیدهها، ما غریبهای غربتی آخرالزمان، هیچ لذت و آرامشی از این دنیا نچشیدهایم. اگر نبود بار عام محبت حسینتان که دیگر زندگیمان خاکستر بود. ما پر از سوالیم، پر از دردهای نگفته، که هیچ گوش محرمی برای گفتنش نداریم. شما که آقایید، ما این عریضه مجازی را با همه ی درد دلهای آخر الزمانی اش، با همه غربت و تنهاییاش روانه کردهایم به عشق شما. منت بگذارید بتابید، به فرزندتان سفارش کنید یک بار حاشیه بزند به جان ما، که دلمان پوسیده و آفتابگردان ایمانمان به هر طرفی می چرخد و سنسور سوزانده...
#فریناز_ربیعی
#نشرباشما
#حال_دل