فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کنم با غمِ خویش؟
که گهی بغضِ دلم میترکد
دلِ تنگم زِ عطش میسوزد
شانه ای میخواهم
که گذارم سرِ خود بر رویش
و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم
ولی افسوس که نیست...
#شهدارویادکنیم_باذکرصلوات
#شهادت_مرگ_تاجرانه_است
شهیدمحمدشیرازی#
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فانوس چیده ام ...
مسیر غریبی که خط شب
پر کرده از
هجومِ سیاهی و اضطراب ،
هر شب برای آمدنتان
نور میخرم ...
هر شب به عشق آمدنتان
میروم به خواب . . .
#شهید
#شهادت
#شهدایخوزستان
#شهدایرامشیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای آنکه ترا چو مه شمایل باشد
جانم به شمایل تو مایل باشد
اندر عوض دست من این رشته زر
بگذار بگردنت حمایل باشد
#اشهید
#شهادت
#شهدایخوزستان
#شهدایرامشیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوش عشق آری...زبان خواهد ز عشق...
فهم عشق آری...بیان خواهد ز عشق...
گوش میخواهد ندای آشنا...
آشنا داند صدای آشنا.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهید
#شهادت
#شهدای_ایران
#شهدای_خوزستان
#شهدای_رامشیر
#شهید_حاجاحمد_قنواتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمانی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمانی(شهدا) بال پرواز نداشتند، تنها به ندای دلشان لبیک گفتند و پریدند.
#شهدای_ایران
#شهدای_خوزستان
#شهدای_رامشیر
#شهادت
#شهید
#شهید_مرتضی_طاهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
ای شهید !
دست هایت را
که در دست خداوند است
بالا بگیر و ما را دعا کن ...
#شهید
#شهادت
#شهدای_ایران
#شهدای_خوزستان
#شهید_ابراهیم_جمشیدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشا آنان که با عزت زگیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار
شهادت را پسندیدند و رفتند.
#شهید
#شهادت
#شهدای_ایران
#شهدای_خوزستان
#شهدای_رامشیر
#شهدارایادکنیدباذکرصلوات
✨االلهم صل علی محمدوآل محمد
وعجل فرجهم✨
#شهید_مکی_نصاری
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈•
شهید محمدکاظم رمضانی
شهید 18 ساله
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
تاریخ تولد: 25 / 5 / 1343
تاریخ شهادت: 10 / 2 / 1361
محل شهادت: خرمشهر
عملیات: بیتالمقدس
شهید محمدکاظم رمضانی بیست و پنجم مرداد 1343 در روستای فولادکلا شهرستان بابلسر استان مازندران متولد شد. پدرش احمد کشاورز بود و مادرش صدیقه رضایی نام داشت. تا کلاس سوم دبیرستان درس خواند. از طرف بسیج به جبهه رفت و در رسته پیاده لشکر 25 کربلا مشغول به فعالیت شد. محمدکاظم دهم اردیبهشت 1361 طی عملیات بیتالمقدس در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و سینه به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای بیبیزهره فولادکلا به خاک سپرده شد.
قسمتی از وصیتنامه شهید محمدکاظم رمضانی:
برادران آستینهای خود را بالا بزنید و از جنگ و شهادت در راه خدا نترسید و بر امپریالیست شرق و غرب و اسرائیل غاصب بشورید. آنها دارند درون کاخهای سر به فلک کشیده زندگی میکنند و خون جوانهای ما را میمکند.
شما باید وحدت کلمه را حفظ کنید. باور کنید اگر این وحدت کلمه را که اماممان آن را متذکر میشود، حفظ شود، دشمن به لرزه در میآید.
برادران از شما میخواهم که در نماز وحدت آفرین جمعه شرکت کنید و رهنمودهای امام عزیز را با گوش دل بشنوید و با تمام وجود در انجام فرامین امام کوشا باشید. چون مردم کوفه که آنچنان روزگار تلخی را برای امام حسین(ع) رقم زدند نباشید که به عذاب الهی دچار خواهید شد.
برادران در این برهه از زمان بسیج را سست نگیرید، چون سستی در بسیج در این زمان سستی در اسلام و جمهوری اسلامی است و حتماً در دعای کمیل شرکت کنید.
خداوندا انشاءالله همۀ ما را اول پاک کن، بعداً ما را خاک کن.
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
نگین عشــــــ❖ــــق
برای لبخند جاودانی شهید امیر حاج امینی🌹
همین یک معجزه باشد نشانت
تو و لبخند گرم جاودانت
نشسته بر لبت لبخند شیرین
که شهد عشق، نوشیده ست جانت
C᭄᭄⚘⊱کامله منصوری៑ဳ✍☘
https://eitaa.com/hamafzaeieshohadaei🦋
✶❃ ⃟░⃟ ❃✶៑ဳ
کجا باید برم واقعا؟.mp3
4.84M
🎙ترانهی « کجا باید برم؟! »
#پزشکیان_دولت_سوم_روحانی
خواننده: #محسن_پیروی
🤣🤣🤣
کاری از بیناشو
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
#شهید_محمدکاظم_رمضانی🌿
شهید 18 ساله
#تاریخ #تولد : 25 / 5 / 1343
تاریخ شهادت: 10 / 2 / 1361
محل شهادت: #خرمشهر
عملیات: بیتالمقدس
شهید #محمدکاظم #رمضانی بیست و پنجم #مرداد 1343 در روستای #فولادکلا شهرستان #بابلسر استان #مازندران متولد شد. پدرش #احمد #کشاورز بود و مادرش #صدیقه #رضایی نام داشت. تا کلاس سوم دبیرستان درس خواند. از طرف بسیج به جبهه رفت و در رسته پیاده لشکر 25 #کربلا مشغول به فعالیت شد. محمدکاظم دهم #اردیبهشت 1361 طی عملیات بیتالمقدس در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و سینه به شهادت رسید. پیکرش در #گلزار شهدای #بی_بی_زهره فولادکلا به خاک سپرده شد.
قسمتی از #وصیتنامه شهید محمدکاظم رمضانی:
برادران آستینهای خود را بالا بزنید و از جنگ و شهادت در راه #خدا نترسید و بر امپریالیست شرق و غرب و اسرائیل غاصب بشورید. آنها دارند درون کاخهای سر به فلک کشیده زندگی میکنند و خون جوانهای ما را میمکند.
شما باید #وحدت_کلمه را حفظ کنید. باور کنید اگر این #وحدت کلمه را که اماممان آن را متذکر میشود، حفظ شود، دشمن به لرزه در میآید.
برادران از شما میخواهم که در #نماز وحدت آفرین #جمعه شرکت کنید و رهنمودهای #امام عزیز را با گوش دل بشنوید و با تمام وجود در انجام فرامین امام کوشا باشید. چون مردم کوفه که آنچنان روزگار تلخی را برای #امام_حسین (ع) رقم زدند نباشید که به عذاب الهی دچار خواهید شد.
برادران در این برهه از زمان بسیج را سست نگیرید، چون سستی در بسیج در این زمان سستی در اسلام و #جمهوری اسلامی است و حتماً در #دعای_کمیل شرکت کنید.
خداوندا انشاءالله همۀ ما را اول پاک کن، بعداً ما را خاک کن.
#شماره83شهیدمحمدکاظم_رمضانی
#شهدارویادکنیم_باذکرصلوات
#وصیتنامه
#زندگینامه
#مشخصات_شهید
https://eitaa.com/nabzeeshgh110
مادر شهید جان محمد کریمی(مادری که بعد از ۲۷ سال غربت طبق خواب او پیکر فرزند شهیدش پیدا شد):
«راضی بودم دو تا جان محمد شهید می دادم و هیچ اتفاقی برای آیت الله رئیسی نمی افتاد»
«زمانی که خبر شهادت آقای رئیسی را به مادرش رساندند انگار همان ساعتی بود که خبر شهادت جان محمد را به من داده بودند . انگار همان ساعت بود.»
مادر شهید جان محمد کریمی(مادری که بعد از ۲۷ سال غربت طبق خواب او پیکر فرزند شهیدش پیدا شد):
«راضی بودم دو تا جان محمد شهید می دادم و هیچ اتفاقی برای آیت الله رئیسی نمی افتاد»
«زمانی که خبر شهادت آقای رئیسی را به مادرش رساندند انگار همان ساعتی بود که خبر شهادت جان محمد را به من داده بودند . انگار همان ساعت بود.»
هم افزایی شهدایی
مادر شهید جان محمد کریمی(مادری که بعد از ۲۷ سال غربت طبق خواب او پیکر فرزند شهیدش پیدا شد): «راضی ب
نگین عشــــــ❖ــــق
✶❃ ⃟░⃟
رفتی که ز داغ تو دلم، مجنون شد
باریده غمت، خاک به سر افزون شد
سیّد تو چه کردی که چنین مادر گفت:
گویی که دو جان محمدم در خون شد
C᭄᭄⚘⊱کامله منصوری៑ဳ✍☘
https://eitaa.com/hamafzaeieshohadaei🦋
✶❃ ⃟░⃟ ❃✶៑ဳ
هم افزایی شهدایی
نگین عشــــــ❖ــــق
می شد که تو آیی به سلامت ز سفر
چون سوخته دل بودم وبا داغ پسر
مادر که دو جان محمدش گشته شهید...
سید، دل او سوخت زهجران دگر
C᭄᭄⚘⊱کامله منصوری៑ဳ✍☘
https://eitaa.com/hamafzaeieshohadaei
✶❃ ⃟░⃟ ❃✶៑ဳ
نحوه پیدا شدن پیکر شهید جان محمد کریمی بعد از ۲۷
مادر شهید جان محمد کریمی؛ چند روزی از مرداد سال ۹۴ میگذشت داشتم تلویزیون نگاه میکردم که اعلام کردند پیکر مطهر ۷۰ شهید به کشور بازگشته که چند نفر از شهدا در جزیره مجنون تفحص شدند و بقیه از عملیات فاو و کربلای ۴ هستند بهم ریختم، جانمحمد پسرم هم در جزیره مجنون به شهادت رسیده بود گفتم یا ابوالفضل علامتی از فرزند شهیدم به من بده.
چند روز بعد یعنی ۱۱ مرداد بود که احساس کردم خواب امانم نمیدهد طوری که نمیتوانستم بلند شوم با خودم گفتم قدری بخوابم و بعد بلند شوم و نماز بخوانم.
خوابم برد. یک نفر که نه قد بلند و نه قد کوتاه بود به خوابم آمد و ابراهیم پسرم را صدا زد ابراهیم از خانهاش بیرون آمد و جوابش را داد. آن فرد گفت ۵ آمبولانس از طرف سوق میآیند آمبولانس اولی که دو خط سبز در دو پهلویش دارد متعلق به شهید کریمی است اگر تابوتش را باز کنید لباسهایش کنارش گذاشته شده است.بروید شهید را به خانه بیاورید و اجازه ندهید جای دیگری دفن شود.
از خواب پریدم و تا جان داشتم فریاد زدم نمیدانم بعد از هوش رفتم یا دوباره خوابم برد که دوباره بیدار شدم گوشیم را برداشتم و به ابراهیم زنگ زدم و گفتم سریع خودت را به من برسان.
ابراهیم که آمد خواب را برایش تعریف کردم و گفتم بیا با هم برویم تهران، تازه پیکر شهدا را آوردهاند و این خواب بیعلت نیست. او هم دستم را گرفت و گفت مادر برویم خانه خودم، آنجا به آقای نوروزی( از همرزمان شهید) زنگ بزنیم. در کتابی که مربوط به شهید کریمی است روایت شده که دشمن بعد از اینکه جانمحمد را به شهادت رساند پیکرش را قطعه قطعه و با بنزین میسوزانند. به آقای نوروزی که زنگ زدم گفت مادر عصبی شدی نمازت را بخوان و شکرت را بکن در جوابش گفتم نماز خواندن و شکر کردن جای خود دارد من خواب بچهام را دیدهام.
گفت الان زنگ میزنم به آقای نصیرزاده رئیس سابق کنگره شهدای کهگیلویه و بویراحمد و خبرت میکنم.نیم ساعتی گذشت که به من زنگ زدند و گفتند بیایید دهدشت آزمایش خون بدهید تا سریع برای تهران ارسال کنیم.
پزشک از ما آزمایش خون گرفت و به تهران ارسال کردند چند روز بعد یک روحانی و پاسداری آمدند خواب را برایشان تعریف کردم گفتند انشاءالله نتیجه میگیرید.
فردای آن روز حوالی عصر بود که به ابراهیم زنگ زدند و گفتند مادر و خواهرانت را جمع کنید که با شما کار داریم خانه یکی از بچههایم بهبهان و دیگری هندیجان بود اما دو دخترم در لنده بودند همه جمع شدیم آقای نصیرزاده به همراه حدود ۲۰ پاسدار به خانه آمدند آقای نصیرزاده گفت مادر خوابت را تعریف کن گفتم قبلا که برایت تعریف کردهام گفت من خوابت را میدانم اما این برادران پاسدار نمیدانند، برایشان تعریف کردم.حرفهایم که تمام شد گفتند مادر اول به تو تسلیت و بعد تبریک میگوییم از خوابی که دیدی پسرت پیدا شد.آن لحظه برایم غیرقابل وصف است دخترانم آرام و قرار نداشتند و ابراهیم از شدت خوشحالی اشک میریخت و به سرش میزد.
خدا را شکر کردم که چشم انتظاریم به پایان رسید.۲۷ سالی که نه شب داشتم و نه روز، کارم فقط گریه کردن و اشک ریختن بود. چند روز بعد پیکر شهید را به کنگره شهدا آوردند آنجا بعد از ۲۷ سال پیکرش را روی دست و در آغوش کشیدم.
او را که در آغوش کشیدم استخوانش در دستم شکست و صدای شکستن را حس کردم قلبم شکست. جانمحمد پسرم تکاور بود و از سال ۶۲ که وارد سپاه شد تا روزی که شهید شد فرمانده و خطشکن بود. در جنگ با کوملهها اسیر و زخمی شد و حالا از آن فرزند رشید و فرمانده دلاور چند استخوان برای یک مادر چشم انتظار مانده بود.
در یاسوج مراسم باشکوهی برای جانمحمد گرفتند و طی سخنانی خطاب به پدران و مادران شهدا گفتم غم و غصه نخورید که فرزندتان شهید شده آنها را در راه خدا و امام حسین دادیم. آیا شهادت در راه خدا بهتر از این نیست که بچههایمان در تصادف یا از بیماری فوت میکردند. خدا را شاکرم که فرزندم در راه خدا و ائمه اطهار به شهادت رسید.
مادر شهید این را هم میگوید که پسرش با اینکه تازه ازدواج کرده بود اما به جنگ رفت و بعد از دو سه ماه غروب از جنگ به خانه میآمد و صبح زود لباس میپوشید که دوباره راهی جنگ شود. به او میگفتم جانمحمد مادر دیشب آمدی استراحت کن، میگفت مادر من بیایم خانه بنشینم تا دوستان و رفیقانم در جنگ کشته شوند و من استراحت کنم.میگفتم مادر این دو سه ماهی که به خانه نمیآیی من چشم انتظارت هستم زنت چشم انتظارت است چند روزی پیش ما بمان بعد برو میگفت نمیتوانم بمانم.
یک روز به من گفت مادر یادت باشد این جنگ به پایان نمیرسد تا من به شهادت برسم بعد از اینکه من شهید شدم جنگ هم تمام میشود دقیق همانطور هم شد که گفت.پس از عملیات پد خندق و شهادت جانمحمد بود که امام قطعنامه را پذیرفتند.