eitaa logo
حماسه هیأت‌ها
1.7هزار دنبال‌کننده
672 عکس
130 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روی‌ نردبانم، میخواهم پرچم یافاطمه‌الزهرا را درست بالای پنجره بچسبانم حلما داد میزند: _بابای میشنوی؟ میگم مگه آجیل هم فصل داره ؟ _یعنی چی آجیل هم فصل داره؟ _یعنی مثلا بادوم هندی فصل داره؟ _نه بابا جان اینا همه فصل ها هستن! _پس چقدر دروغگوئه _کی بابا جان؟؟ _سلما دیگه همون دوستم‌که خونشون تو مدرسه است! خانوم گفته بود دو روز قبل یلدا آجیل بیاریم خودمون زودتر تو مدرسه یلدا بگیریم! گفت بابام گفته هنوز فصلش نشده! نیاورده بود. یکم از آجیل‌های من خورد نگاهم روی پرچم مات میشود _دروغ کار بدیه نه بابا؟ _نه بابا دروغ نگفته! باباش زنگ زد به من گفت هروقت شهر شما، یعنی همون شهرباباجاجی اینا، آجیل داد یعنی فصلش شد برای من بیار حالا آجیل داده، من فردا چند بسته آجیل میارم شما ببر بده به سما بگو‌ بزاره تو کیفش! بگو بابات پول داده بود به بابام که اینارو فصلش شد بیاره باشه؟ _باشه. پس فصل دارن؟ فصل آجیل ها چی هست بابا؟ _فاطمیه است فصلش بابا 🆔 @HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat
همیشه شب ها وایمیستاد توی خط تاکسی‌های میدون امام حسین . پر از پولِ‌خرد کرده بود داشبورد رو. میگفت نمیخوام مسافری سوار کنم و به خاطر دو قرون مدیون مردم بشم . مسافر را که پیاده می‌کرد لفظ کلامش «علی یارت»بود . از این آویزای جلوی آیینه هم داشت که نوشته روش«الله» متساجر بودا؛ اما هیچ وقت گله نمیکرد. کنارش که مینشستی، فقط بین حرفاش میگفت خداروشکر، آبرو داده بهمون. فاطمیه‌ها شبا نمیرفت خط تاکسی. میومد دم هیأت. همه میدونستن. شبا که هیئت دیر تعطیل میشه کسی اگر وسیله نداره سلیم آقا میرسونتشون. به عشق یه چیز فقط ؛ اینکه موقع پیاده شدن بگن: «اجرت با خود خانوم فاطمه‌الزهرا » 📸عکس از جواد روئین 🆔 @HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat
تا دوروز پیش تصمیمت رو گرفته بودی حالا صبح زود یه کاره رفتی رضایت دادی ؟ سکوت میکنم _‌ تو نبودی میگفتی باید بمونه اون تو تا بپوسه ؟ هنوز سکوت کردم _تو نبودی مهری خانوم اومد جلو در خونمون گریه و زاری کرد بهش گفتی امکان نداره رضایت بدم ؟ از جا بلند میشم ! با صدایی تقریبا بلند میگم: «چرا ، چرا من بودم اما وقتی دیدم رضام نیست خونه رو سیاه پوش کنه واسه این روزا که روضه داریم ... گفتم بزارم مهری خانوم پسرش باشه تا خونه رو سیاه پوش کنه واسش ... وقتایی که روضه داره... من با فاطمه‌ی‌زهرا معامله کردم ... همین ...» 🆔 @HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat
مرد کاغذی را بارها باز میکند و میبندد ، نوشته ای را میخواند ... نفس عمیقی میکشد و تمام کلافگی اش را با بازدمش میدهد بیرون ! سرش را میخاراند و میگوید: «این لیستی که نوشتی زیادی بلند بالا نیست ؟» زن همانطور که دستش را برای پیدا کردن خرده‌نان‌ها روی فرش می‌کشد آرام میگوید _من ننوشتم که ... مدرسه لیست داده _مدرسه مگه دولتی نیست ؟ این همه دفتر و کتاب پس چیه ؟ _مدرسش دولتیه ! دفتر و کتابش و مداد و اینها که دولتی نیست ... کاغذ را مچاله میکند و میگذارد توی جیب شلوارش و میزند بیرون ، درب را هم میبندد ! فکرها درست مثل کفتارها افتاده اند به جانش ... قدم میزند در محل می‌ایستد گوشه ای ، سیگار را میگذارد گوشه لبش ، فندک را که میکشد بیرون ، چشمش می‌افتد به برگه روی درب حسینیه: "کانون فرهنگی هیأت برای سال تحصیلی جدید به دانش‌آموزان کتاب و دفتر و لوازم تحریر رایگان می‌دهد " لبخند مینشیند بر لبهایش ... اندفعه این سیگار است که در دستانش مچاله میشود ... 🆔@HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat