eitaa logo
کانال ایران دیروز، امروز و فردا
148 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
26 فایل
🌴 قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال تکاوران جنگ نرم
بسم الله الرحمن الرحیم خمینی عزیز ، و ای مقتدای مستضعفان جهان ، هرگز فراموشت نخواهیم کرد . و ای خمینی عزیز پرچمی که شما برافراشتی هرگز برزمین نخواهیم نهاد . و تفسیر اندیشه های نابت را در گفتمان خامنه ای عزیز جستجو میکنیم و هرگز از این مرد الهی غافل نخواهیم شد و با اجرای دستورات و اوامرش ، انقلاب پر شکوهت را پاس می داریم و با عوامل جاسوس ونفوذی و خیانتکاران به اهداف بلندت تا اخرین نفس می جنگیم و سوگند میخوریم که لحظه ای انها را ارام نخواهیم گذاشت و قطعا و حتما هم می دانیم که پیروز و سربلند خواهیم شد . امیدواریم در محضر یاران شهیدمان و شما ای امام شهیدان ، روسفید باشیم . امسال هم همانند سی سال گذشته یادتان راگرامی می داریم و با اطاعت از فرزند خلف و شایسته ات امام خامنه ای عزیز راه پر فروغت را با قدرت و صلابت ادامه خواهیم داد . ۹۸/۳/۱۳
🌹رفاقت_شهدایی🌹 یک روز گرم تابستان، با مهدی و چندتا از بچه های محل سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می کردیم. تیم مهدی یک گل عقب بود. بچه ها به مهدی پاس دادند، او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد. تو همین لحظه حساس، به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان و گفت: - مهدی، آقا مهدی، برا ناهار نون نداریم برو از سر کوچه نون بگیر مادر! مهدی که توپ را نگه داشته بود دیگر ادامه نداد. توپ را به هم تیمی اش پاس داد و دوید سمت نانوایی! ✅رسم رفاقت
✨ خدایــا، مرا بســوزان. استخوان هایـــم را خــرد کن، خاکســترم را به باد بـسـپار، ولے لحظه اے مرا از خــود وا مسپار... 🍃🌸🍃 🌷شادی روح شهدا
🍃يكي از عمليات های مهم غرب كشور به پايان رسيد. 🌸پس از هماهنگي، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام خمینی رفتند. 🌺با وجودي كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولي به تهران نيامد! 🌸رفتم و از او پرسيدم : چرا شما نرفتيد!؟ 🌸گفت: نمي شه همه بچه ها جبهه را خالي كنند، بايد چند نفري بمانند. 🌺گفتم: واقعاً به اين دليل نرفتي!؟ مكثي كرد وگفت : 🔵"ما رهبر را براي ديدن و مشاهده كردن نمي خواهيم، ما رهبر را براي اطاعت مي خواهيم" 🌺بعد ادامه داد : من اگه نتوانستم رهبرم را ببينم مهم نيست. 🔴👈"بلكه مهم اين است كه مطيع فرمانش باشم و او از من راضي باشد." 📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
همسرش در حال جمع کردن لباس ها بود. حمید متوجه شد. پرسید: این لباسها مال توست؟ کدوم لباسها رو میگفت؟ این چند دست لباس که سالها همراهش بوده و فقط چند تای اونها رو تازه خریده بود❗️ آره، همه اش برای منه. چطور؟ تو که از همه اینها استفاده نمیکنی؟ نه! خب هر لباس جای خودش به درد میخوره، همیشه که نمیشه یه جور لباس پوشید، تنوع هم لازمه. به نظر من یکی دو دست کافیه. خودتو با اینها مشغول نکن. اونها رو بده به زلزله زده ها. من میخوام یک همفکر، یک دوست، یک مبارز همراه من باشه، نه خدای نکرده یک عروسک❗️ #شهید_حمید_باکری #درس_اخلاق
شهید محمد بلباسی یکی از ۱۳ پاسداری بود که در نبرد خان‌طومان به درجه رفیع شهادت رسید؛ شهید والامقامی که هنوز فرزند کوچکش زینب را ندیده بود.
را به بامرام ها میدهند. به مهربان ها! به آن فعال های همیشه آماده ی کار! به بخشنده ها! به دلسوزها! به پرکارهای کم استراحت! به متواضع های همیشه امیدوار! به هیئتی و مسجدی بی ریا! غرور و شهادت خودخواهی و شهادت عیب جویی و شهادت خودپسندی و شهادت قیافه گرفتن و شهادت... چشم‌دیدن این و آن را نداشتن و شهادت... توهم کسی بودن شهوت دیده شدن تنبلی و وقت گذرانی از زیر کار در رفتن یکسره غر زدن و شهادت... هیهات...شهادت را به بی خیال های کم کار، به همیشه خسته های پر ادعا، به تماشاچی های عافیت طلب نمیدهند... که نمیدهند...
◼️ بچه‌ها! شهدا خوب تمرین کردند ولایت پذیریِ امام مهدی(عج) را در رکاب آسید روح‌الله خمینی... ما هم باید تمرین کنیم ولایت پذیریِ امام مهدی(عج) را در رکاب حضرت آقا...❤️ 📝
🌷خاطرات سفر مشهد 🕌خیلی بیاد موندنی بود..خوب یادمه... یه روز که از سر برگشته بود خونه🏡..بچه ها دویدن سمتش و بغلش کردن..محمد هم شروع کرد به بالا رفتن از سر و کول باباش😍سفره ناهارو که انداختم... دست کرد جیبش و یه دستمال سفید درآور با نگرونی نگاش کردم و گفتم :"سرماخوردی…؟" 🌷خندید و گفت😄 :"نه خانومم...یه چیزی واستون آوردم..."مات و نگاش میکردم که دستمالو باز کرد دیدم سه تا دونه برنج پیچیده لای دستمال😳...!یه دونه شو داد به من...یه دونه شو به پسر بزرگمون...یه دونه شم داد دست محمد پسر کوچیکمون... زده بود و با شعف گفت:"بخورید که آقا خیلی دوستتون داشته❣"تازه فهمیدم که قضیه چیه...برنج گرفته بود... 🌷با تعجب پرسیدم..."حالا چرا سه تا دونه…؟!"با قشنگی گفت..."تبرّكی میدادن تو حرم...منم ۴ تا دونه گرفتم...😇 یکیشو خودم خوردم...سه تاشم آوردم واسه شما...پیش خودم گفتم... نگیرم که برسه به کسایی که مثه ما دنبال نذری بودن‼️"گفتم:"حالا چرا اینقد کم...؟!"خندید و گفت:"ای بابا…مهم خانوم ...کم و زیادش فرقی نداره...نذری گرفتن یعنی همین...نه اینکه اونقد بخوری که سیر شی..."☺️ راوی: همسر شهید 🌷
🕊 🍃وقتی می اومد خونه دیگه نمی ذاشت من کار کنم. زهرا رو می ذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا می داد. می گفتم: «یکی از بچه ها رو بده به من» با مهربونی می گفت: «نه، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی». مهمون هم که می اومد پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی می گفتند: «مهندس که نباید تو خونه کار کنه!» می گفت: «من که از حضرت علی ع بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا س کمک نمی کردند؟» 🌹مهندس شهید حسن آقاسی زاده 📚شهاب، صفحه74 🌷یادش با ذکر
هدایت شده از کانال خوشبختی 🌹
📒🖊عیدفطرجشن تولدفطرت است  فطرتی که از غبارها و زنگار ها پاک شده و اکنون در زیباترین شکل خود خودنمایی می کند. 🕭😔به خودم می اندیشم ،من کجا و مهمانی خدا کجا!!!!  غبار جهل و سیاهی گناه قلبم را آلوده کرده است و خریداری برای این قلب زنگار یافته نمی یابم . به خدا می اندیشم که سراسر لطف است و بسیار مهربان و بنده نواز. 🍃⚘ #عیدتون_مبارک⚘🍃 نماز عید نماز عشق است و رحمت عاجزانه از همه ی بزرگواران تقاضا دارم درنمازعیدحقیررواز دعای خیرشون محروم نفرمایندتشکر🌹. بااحترام موسوی
🌷 #شهید حاج #همت🌷 ما در قبال تمام کسانی که راه کج میروند مسئولیم،حق نداریم با آنها برخورد تند کنیم .. 🌹شهیدانه🌹
🔷🔹🔹 🔴 ▫️«مهدی یاغی» جوان بسیار خوش خنده‌ای بود. همه‌ی دوستانش، خنده‌های او را به یاد دارند. روزی که «مهدی» را در آرامگاهش به امانت می‌گذاشتند، آنان که چهره‌اش را دیدند، گفتند: «او میخندید. درست مثل خنده‌های هوش ربایش در زمان حیات». ▫️ما هم که به چهره‌ی ثبت شده از هنگامِ تدفین او نگاه کردیم، آثار تبسم را دیدیم. شما چطور؟ ░ مدافــع حــرم لبنانی ░ 🌹
شهید کاظمی:دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و گرفتار می کند ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد.
﷽ ❣به هر چه خوب تر اندر جهان نظر كردم كه گويمش به تو ماند! تو خوب تر ز آنی ❣
﷽ ❣هر چه گفتم کـه بــمان، فایــده انگـــار نداشت رفتنــت، رفتن جـــان است... خودت میـــدانی❣
کانال ایران دیروز، امروز و فردا
﷽ ❣ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود وآن دل ک باخود داشتم با دلستانم میرود❣
شهید_نشوی_میمیری! میدانی حکایت من چیست؟ حکایت من آن گمشده ای است که می دود دربیابان دنیــا میگردد دنبال نشانی از شهادت ...😔 °•⇜میدانی دردم را؟ °•⇜میفهمی اشکم را؟ °•⇜میبینی قلبم را؟ °•⇜من اینم😭 میدانی که شهید نشوی آخرش میمیری... تمـــــام... یک کاغذ،پایان من وتوست که رویش باخط تایپی مینویسند فوت شد 💢میدانی؟ ✧سخت است ✧درداست ✧بغض است آخراین قصه اینطورتمام شود بگویند: مُــــرد؟ خیلی سنگین است،مُرد...مُرد...مرد؟ و تمام شد؟ یعنی آخر نشد،شهادت قسمتش 👈یعنی دیدار ابراهیم هادی،حاج همت،مهدی نوروزی،محمدرضادهقان،محمدهادی ذوالفقاری،محسن حججی رابه گور ببرد؟ اصلا انصاف نیست ها...😭 مامدعیان صف اول بودیم ازآخرمجلس شهدا راچیدند بیا برویم،آخر صف شایدبه ما بی لیاقت ها هم رسید دلشکسته ها💔 مرگ را نمی پذیرند طاقت ندارندبگویند،آخر این قصه بامرگ ختم یافت. خداوندا... به حرمت شهدایت آخرقصه ی ما را شهادت قرار بده... اللهم_الرزقناتوفیق_الشهادة_فی_سبیلک برای شادی روح شهدا 🌸🌸
🔔 🌷شهدا در شهید نشدند❌ آنها سالها در جنگیدند و روزها در ↵سرما ↵گرمــ☀️ـا ↵ ↵گرسنگی ↵خطر⚠️ و... به سر بردند. لحظه گرفتن پاداش است😍 آسان بدست نمی آید🚫 پشت کردند به دنیا ❌ و همانجا شد جهادشان...
﷽ درس حسینی عشق است و عشق جایش قلب است و سوز جان. _نامه
[یاران شتاب کنید...! گویند قافله ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست... آری گنهکاران را در آن راهی نیست...اما پشیمانان را می پذیرند...]
🔹راهیان نور صحنه برشماری فرصت‌ها است 🔸 این حرکت بهترین فضای تربیتی برای جوانان و نوجوانان است
هدایت شده از چلچراغ بسوی ظهور( پشتیبان)
🌺آغازسخن 🌸یاد"خدا" باید كرد 🌺خود را به امید او 🌸رها باید كرد 🌺ای با تو 🌸شروع کارها زیباتر 🌺آغاز سخن تو را صدا بايد كرد
بسیجی خامنه ای بودن از سرباز خمینی بودن سخت تر است و صد البته شیرینی بیشتری هم دارد... ما نه امام را دیدیم نه شهدا را با این حال هم پای امام مانده ایم هم میخواهیم شهید شویم به این فکر میکنم این شانه ها تا به کی تحمل این بار مسئولیت را خواهند داشت؟ و این قلب تا به کی خون دل خواهد خورد؟ میدانی؟ غربت بسیجی های خامنه ای را تنها آغوش مهدی(عج) تسکین خواهد بود .
چہ مهربانانہ انتظارِ پرواز را در نگاهتان میشود دید ڪہ تفسیرِ بلندے از دوستے را متبلور میڪند ...
قرار ملاقات با شهید آوینی در خواب یکی از فرماندهان می‌گوید روزی حاج آقای ضابط برایش تعریف می‌کرد که: خیلی دلم می‌خواست سیدمرتضی آوینی رو ببینم. یه روز به رفقایش گفتم یه موقعیتی جور کنید ما سیدمرتضی رو ببینیم، نشد. بالاخره سید شهیدان اهل قلم تو فکه رفت روی مین و شهید شد و من نتوانستم سید مرتضی رو ببینم. بعد از مدتی قسمت شد با یکی از کاروان‌های راهیان نور آمدم برای بازدید از مناطق جنگی. یک جایی شب ماندیم و مستقر شدیم. شب که خوابیدم دیدم شهید آوینی آمد به خوابم. در خواب به او گفتم: آقا سید! من خیلی دوست داشتم وقتی زنده بودی ببینمت ولی توفیق نشد. شهید آوینی توی خواب به من گفت: نگران نباش! فردا صبح ساعت 8 بیا سر پل کرخه منتظرتم. صبح بیدار شدم و من بیچاره که هنوز به زنده بودن شهید شک داشتم گفتم: آخه این چه خوابی بود! آوینی که خیلی وقت است شهید شده. بلند شدم رفتم سر قراری که با من گذاشته بود و نیم ساعت دیر رسیدم. دیدم خبری از آوینی نیست. دیگر داشتم مطمئن می‌شدم که خواب و خیال و اینجور چیزها واقعیت ندارد که یه دفعه سربازی که آن نزدیکی‌ها پست می‌داد آمد پیش من و گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم بله با یکی از رفقا قرار داشتم. گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهای جو گندمی، محاسنش اینجوری بود، عینکش... سرباز گفت: رفیقت آمد اینجا و تا ساعت 8 منتظرت شد، نیامدی. بعد که می‌خواست برود، به من گفت: یک کسی می‌آید با این اسم و این قیافه، بهش بگو مرتضی آمد. خیلی منتظرت شد، نیامدی، کار داشت رفت. کنار پل، یک چیزی برایت نوشته برو بخوان. رفتم دیدم کنار پل با انگشتش نوشته : "فلانی! آمدیم نبودید، وعده ما بهشت. سیدمرتضی آوینی".
📌سرلشکر قاسم سلیمانی 📕«حاج قاسم سلیمانی» که چندی است نام او با پسوند سرلشکر و به قول غربی‌ها ژنرال، بر سر زبان‌ها افتاده، همان بسیجی خاکی و فرمانده صمیمی و بچه مسجدی باقیمانده از هشت سال جنگ و جهاد است. «قاسم» در ۱۳۳۵ متولد شد. جوانی‌اش در زورخانه و با ورزش باستانی سپری شد. 📕جوانمردی و روحیه و مرام پهلوانی را که در وجودش بود، آنجا آموخت. برای فرا گرفتن حرفه بنایی کارگر ساده‌ای شد و سپس بنا و مدتی بعد کارمند سازمان آب. برای آبرسانی به منطقه جنگی با مأموریت دو هفته‌ای عازم جبهه شد و از آن پس تا کنون در خاکریز مبارزه و جهاد و در لباس مقدس پاسداری از انقلاب ماند.
نزدیک ظهر بود ، از شناسایی بر می گشتیم ، از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم ، آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهایمان خیلی درد می کرد ، حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن ، صبر کردم تا نمازش تمام شد ، گفتم ، زمین این طرف چمن است ، بیا این جا نماز بخوان ! گفت ، اون جا زمین کسیه ، شاید راضی نباشه..... 📕 یادگاران ، ج4 ، ص22 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷