eitaa logo
کانال ایران دیروز، امروز و فردا
150 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
26 فایل
🌴 قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند. پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت. وی تحصیلات خود را در زادگاه خویش آغاز کرد. دوره تحصیلی راهنمایی را با رتبه عالی از مدرسه خیام همدان فارغ التحصیل شد و به دبیرستان ابن سینا رفت. شهید احمدی روشن هشتاد و پنجمین شهید دبیرستان ابن سینای همدان است. پس از آن نیز در آزمون سراسری سال 77 شرکت کرد و وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و سپس در سال 81 از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. وی دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف بود. شهید احمدی روشن با سن پایین حدود 32 سال، دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود. وی در سال 1380ش و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جدا سازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می شد، همکاری داشت.[1] او همچنین دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بود و در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت.
خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت؛‌ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است. خداوندا دو چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ و دومی تولد است که انسان به اندازه ذره‌ای در آن دخالت ندارد. ابتدا خدا را شاکرم که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت می‌کنند. در میان این موجودات مرا انسان خلق کردی و در میان انسان‌ها مرا عاقل خلق کردی و در میان عاقل‌ها مرا یکتاپرست خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعه‌ی اثنی عشری آفریدی و ای کاش در میان این شیعه‌ها مرا از ذریه‌ی زهرا خلق می‌کردی و در میان آن‌ها از جمله کسانی بودم که مادر و پدرم هر دو سید می‌بودند. خداوندا باز هم بگویم به من چه دادی؟ چرا؟! مگر من با آن بچه مسیحی و بچه یهودی و آن کافر چه فرقی داشتم...، خدایا چه دادی که شکرش را به‌جا آوردم؟ و شاید «علی جان»! به یمن والدینی خوب و عشاق/ مرا عبد و غلامت آفریدند خدایا بهشت را بهشته‌ام/ بهشت من علی بود خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت؛‌ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است.
مؤسسه آمریکایی گیت استون: 🔸تا آیت الله خامنه ای زنده است، امیدی به عقب نشینی ایران نداریم. 🌹اللهم احفظ قائدنا امامنا الخامنه ای إلی ظهور المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام
[بهشتی میشود هرکس حسینی است.] یاد و خاطره شهید بهشتی و ۷۲ یار با وفایش گرامی باد🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
صبح است و.. صبا مشک فشان می‌گذرد دریاب.. که از کوی فلان می‌گذرد برخیز.. چه خسبی که جهان می‌گذرد بوئی بستان که کاروان می‌گذرد‌‌ سلام دوستان خوبم✋ صبحتون سرشار از مهربانی🌸
#سید‌شهیدان‌اهل‌قلم ❣🍃 خوشا آنانڪـہ مردانـہ میمیـرند و تـو اےعـزیـز!💔 خـوب میدانـے که تنـہا کسانـے مردانـہ میـمیـرند که مردانــہ زیستــه باشـند!! 🌸💛
تلنـگــــــــر 🔔🔔 ♦️رفتند تا بمانیم! اینکه استاد پناهیان گفتند: شاید بزرگترین اثری که برای ما دارد،این است که ما را به وا می دارند! فکر.. فکر.. فکر.. فکر اینکه قربانی کردند را! و قربانی کرد آن ها را.. این که شهیدی آلبوم عکس های خود را از بین میبرد که نکند حالا ،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔.. و یا شهیدی را پرت کند در کانال !که در فکرش تشییع با شکوهی برای خودش متصور شد! .. و شهیدی که حاضر شدند! در جمع سربازان سینه خیز بروند.. در بسیجی ها آب بخورند.. و .. درس است! برای خدا شدن آسان نیست! چون نباید قدرت داشتن، داشت.. نباید دیده شدن داشت.. و برای ما سخت است قربانی کردن چون برای ما تقرب به خداوند از لذت های کم ارزش دنیــا است.. حالا ما چه کار ها که نکردیم برای ⁉️ و از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊! و شاید اشک 😭میریزند؛که در ماندیم!و لباس را از تن در نیاوردیم.. در ماندیم.. به قول : و هنوز گیر یه قرون و دو زار این دنیاییم که یکی بیاد نگاهمون کنه.. شهدا میخشکوندند! که یوسف زهرا نگاشون کرد.. جان به هر حال قرار است که بشود👌.. پس چه خوب است که قربانـی بشود.. شادی روح همه شهدا صلوات 🌹
هدایت شده از .
🌴سلام بااحترام کانال وسوپرگروه گفتمان عطرظهور ازهمه مهدی باوران دعوت به همراهی می نماید. 🌴 عطرظهور رابه دوستان وآشنایان معرفی نمایید . کانال @atr_zohoor سوپر گروه http://eitaa.com/joinchat/2778660876C0a0b160147
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 🌸 آنچه نیروها را خسته می کند 👈 کار نیست 🌸 بلکه گیجی و بی برنامگی است . 📖 شهید حسن باقری 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
هدایت شده از نمونه ها
🌴سلام بااحترام کانال وسوپرگروه عاشقان امیرالمومنین علیه السلام را همراهی نمایید. کانال @Asheghan_Amiralmomenin گروه http://eitaa.com/joinchat/3688562700C36feb2df75 🌴لطفامارا به دوستان معرفی بفرمائید. 🌷🌷🌷
📚 💌 📝 📅 قسمت : مردهای عوضی همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ...این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ... هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : ترک تحصیل بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...- همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ... از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : آتش چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ...با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ...تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
بزرگواران با "داستان بدون تو هرگز" با ما همراه باشید @hamasesezan
🌹 چرا دوستـی باشهدا؟ 🌹 #عشق_شهادت 🌸 ڪلام رهبری: تا آن زمانیڪہ شور و عشق #شهادت در دل جوانهاے مازنده است؛ دشمنان ما هیچ #غلطے نخواهند ڪرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این وعدہ خداست... ڪہ حق الناس را نمے بخشد! خون شهدا حق الناس است، نمے دانم با این حق الناس بزرگے ڪہ بہ گردن ماست، چہ خواهیم ڪرد؟!!! شهدا شرمنده ایم
✍️ رفاقت با شهدا مقدمه است... 🔻 شهادت نه فرار از ...نه فرار از و و بدهکاری هاست...و نه فرار از زیر بار مسولیت هاست. 💞شهادت مقدمه است. مقدمه از پریدن. وقتی که دنبال شهدا بروی، را که سر کوب کنی،شهدا به سراغت می آیند اما نه دست خالی... بلکه با .... ┄┅══✼🍂🌺✼══┅┄
چہ می فهمیم #شهادت چیست مردم؟ #شهید و همنشینش ڪیست مردم؟ تمام جستجومان حاصلش بود: "شهادت اتفاقی نیست مردم" پ.ن: دل ما باب دلت نیست؛ ببخش! #فاتح_دلها💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5789874673902682719.mp3
6.13M
🍂 از شام بلا #شهید آوردند با شور و نوا #شهید آوردند سوی شهر ما #شهید‌ی آوردند مداح :حاج میثم مطیعی